بازگشت

معجزات صادره از آن بزرگوار


امامت آن حضرت، به معجزات باهرات و خوارق عادات - که از آن جناب صادر شده در ايام غيبت صغري و رفت و آمد خواص و نواب، نزد آن حضرت - ثابت مي شود و به آن، ثابت شود حيات و مهدويت آن جناب؛ زيرا در ميان مسلمين، کسي نباشد که آن جناب را در زماني، امام داند و غير او را مهدي موعود داند.

و معجزات آن حضرت بسيار است و اکابر دانشمندان معروف به صلاح و صدق و فضل، در نزد خاصه و عامه، آنها را نقل کرده اند.

شيخ جليل، فضل بن شاذان در «غيبت» خود روايت کرده از احمد بن محمد بن ابي نصر، از حماد بن عيسي، از عبد الله بن ابي يعفور که گفت: حضرت ابو عبد الله جعفر بن محمد عليهما السلام فرمود: «هيچ معجزه اي از معجزات پيغمبران و اوصياي ايشان نيست، مگر آن که ظاهر خواهد گردانيد خداي تعالي مانند آن را به دست قائم ما، به جهت اتمام حجت بر اعداء».

اول: در «کفاية المهتدي» نقل کرده از شيخ ابو عبد الله، محمد بن هبةُ الله طرابلسي، در کتاب «فرج کبير» [1] که روايت نمود به سند خود از



[ صفحه 72]



«ابي الاديان» - که يکي از چاکران حضرت عسکري عليه اسلام بود - که او گفت: «به خدمت آن حضرت شتافتم، آن جناب رابيمار و ناتوان يافتم. آن جناب نامه اي چند نوشته، به من داد و فرمود: اين نامه ها را به مدائن رسان و به فلان و فلان از دوستان ما بسپار و بدان که بعد از پانزده روز ديگر، به اين بلده خواهي رسيد و آواز نوحه از خانه ي من خواهي شنيد و مرا در غسلگاه خواهي ديد.

ابو الاديان مي گويد که گفتم: اي مولاي من! چون اين واقعه ي عظيم روي دهد، حجت خدا و راهنماي ما چه کس خواهد بود؟

فرمود: آن کسي که جواب نامه هاي مرا از تو طلب نمايد.

گفتم: زياده از اين هم اگر نشاني مقرر فرمايي، چه شود؟

فرمود: آن کسي که بر من نماز گزارد، او حجت خدا و راهنما و امام و قائم به امر است بعد از من.

پس نشاني بيشتري از آن سرور، طلب نمودم؛ فرمود: آن کسي که خبر دهد به آنچه در هميان (کيسه ي پول) است.

پس، هيبت آن حضرت مرا مانع آمد که بپرسم که: چه هميان و کدام هميان و چه چيز است در هميان؟.

پس، از سامره بيرون آمدم و نامه ها را به مداين رسانيدم و جواب آن مکاتيب را گرفتم و بازگشتم، و روز پانزدهم بود که داخل سامراء شدم، بر وجهي که آن حضرت، به معجزه از آن خبر داده بود، آواز نوحه از خانه ي آن سرور شيندم و نعش او را در غسلگاه ديدم و برادرش جعفر را بر در خانه ي آن حضرت ديدم که مردمان دور او جمع شده بودند و به او تسليت مي گفتند.



[ صفحه 73]



با خود گفتم: اگر امام بعد از امام حسن، او باشد، پس امر امامت، باطل خواهد شد؛ زير امي دانستم که نبيذ (شراب) مي آشامد و طنبور مي زند و قمار مي بازد.

پس، او را تسليت گفتم و هيچ چيز از من نپرسيد و جواب نامه ها نطلبيد. بعد از آن، خادمي بيرون آمد و به جعفر گفت: اي خواجه ي من! برادر تو را کفن کردند؛ برخيز و بر او نماز بگزار!

برخاست و به آن خانه درآمد، و شيعيان، گريان به آن منزل درآمدند؛ در آن حال، امام عليه السلام را کفن کرده بودند و بر روي نعش گذاشته بودند؛ جعفر پيش رفت که نماز بگزارد؛ چون قصد آن کرد که تکبير بگويد، ديدم کودکي پيدا شد، گندم گون و مجعد موي، رداي او را کشيد و فرمود: اي عمو! من به نماز کردن بر پدر خود از تو سزاوارترم!

جعفر، متغير اللون به کنار رفت، و آن برگزيده، بر پدر بزرگوار نماز گزارد و او را در پهلوي مرقد پدر بزرگوارش، امام علي نقي عليه السلام دفن نمود.

بعد از آن، به من خطاب فرمود: جواب هاي نامه ها را بياور!

جواب هاي نامه ها را دادم به او و با خود گفتم: اين دو نشان! و نشان هميان ماند.

نشسته بوديم که چند تن از قم رسيدند و از حال امام پرسيدند و دانستند که آن حضرت رحلت نموده؛ گفتند: جانشين او کيست؟ جعفر را نشان دادند؛ پس بر او سلام کردند و تسليت گفتند و گفتند: نامه ها داريم و مالي است با ما که گفته اند به آن حضرت برسانيم؛ چه بايد کنيم؟

جعفر گفت: به خادمان من بسپاريد!



[ صفحه 74]



گفتند: به ما بگوي که نامه را چه کسان نوشته اند و مال چقدر است؟ جعفر، خشمناک برخاست و جامه هاي خود را تکانيد و گفت: مي خواهند که از غيب خبر دهم!

آن جماعت، حيران شده بودند، که خادمي بيرون آمد و گفت: «اي اهل قم!» و يک يک را نام برد که با شما نامه ي فلان و فلان است و همياني است که در آن هزار دينار است و از آن جمله، ده دينار مطلاست.

پس نامه را با آن هميان به آن خادم دادند و گفتند: بي شبهه، آن کسي که او را فرستاده، او امام است».

دوم: روايت کرده از محمد بن يحيي فارسي، از شخصي که آزاد کدره ي خديجه، دختر حضرت جواد عليه السلام بود، او گفتن: قومي از سادات از اهل مدينه قائل بودند به حق يعني امامت امامان شيعه، پس مي رسيد به ايشان، هداياي ابي محمد عسکري در وقت معيني؛ پس چون حضرت وفات کرد، برگشتند گروهي از ايشان، از اعتقاد به خلف - يعني امام زمان عليه السلام -؛ پس بعد از پدربزرگوارش عليهما السلام و قطع شد از باقي، و ديگر به ايشان برنگشت.

سوم: و نيز روايت کرده از ابي الحسن، احمد بن عثمان عمري، از برادرش، ابي جعفر، محمد بن عثمان که گفت: مردي از اهل سودا [2] - که اطراف کوفه است - مال بسياري حمل کرد از براي صاحب الزمان عليه السلام؛ پس حضرت رد نمود مال را برا او و به او گفت: «حق پسر عموهاي خود را از آن بيرون کن! و آن چهار صد درهم است».



[ صفحه 75]



در دست او مزرعه اي بود از فرزندان عمويش؛ پس بعضي از منافع آن را به آنها داد و بعضي را نگاه داشت؛ وقتي نظر کرد در حساب مال، ديد که آنچه از پسر عموهايش با اوست، چهارصد درهم است؛ چنانکه حضرت فرموده بود.

و نيز روايت کرده از ابي الحسن عمري که گفت: «حمل نمود مردي از قائلين به حق يعني امامت امامان شيعه، مالي را به سوي صاحب الزمان عليه السلام، مفصلا [3] با نامه هاي قومي از مومنين، و ميان هر دو اسم را فاصله گذاشته بود، و از غير ايشان، ده اشرفي برده بود به اسم زني که مومنه نبود؛ پس جميع مال را قبول فرمود، و نوشت در هر فاصله اي، رسيد مال آن شخص را، و آن ده اشرفي را برگرداند بر آن زن، و در زير اسم او نوشت: (انما يتقبل الله من المتقين). [4] .

چهارم: و نيز روايت کرده از عبد الله سفياني که گفت: «مالي از جانب مرزباني به آن حضرت عليه السلام رساندم که در آن بود دست بند طلايي؛ پس همه را قبول فرمود و دست بند را رد کرد و امر فرمود به شکستن آن. پس آمدم به نزد مرزباني و به او گفتم آنچه را به آن، مامور شدم؛ پس شکستيم آن را؛ يافتيم در آن، يک مثقال برنج و آهن و مس؛ پس آن را از او بيرون آورديم و فرستاديم نزد آن حضرت؛ پس قبول فرمود».

پنجم: و نيز روايت کرده از علي بن سنان موصلي، از پدرش که گفت: «چون حضرت ابو محمد عليه السلام وفات کرد، جماعتي از قم و بلاد جبل، با اموالي که معمولا مي آوردند، وارد شدند. ايشان را خبري از فوت آن



[ صفحه 76]



حضرت نبود؛ پس چون رسيدند به سامراء و سوال کردند از آن جناب، به آنها گفتند که وفات کرده؛ گفتند: پس از او کيست؟

گفتند: جعفر، برادرش.

پس از او سوال کردند؛ (و سراغ جعفر را گرفتند) گفتند: براي سير و تنزه بيرون رفته و در زورقي (قايقي) نشسته در دجله، شرب خمر مي کند و با او سرايندگانند.

آن قوم با يکديگر مشورت کردند و گفتند: اين صفت امام نيست.

بعضي از ايشان گفتند: برويم و اين اموال را برگردانيم به صاحبانشان. ابو العباس محمد بن احمد بن جعفر حميري قمي گفت: تامل کنيد تا جعفر برگردد و در امر او تفحص کنيم.

چون برگشت، داخل شدند بر او و سلام کردند و گفتند: اي سيد ما! ما از اهل قم هستيم، در ما جماعتي از شيعه و غير شيعه اند و ما حمل مي کرديم براي سيد خود، ابو محمد عسکري عليه السلام اموالي.

گفت: کجاست آن مال ها؟

گفتند: با ماست.

گفت: تحويل نماييد آن را به نزد من!

گفتند: براي اين اموال، جسري (پلي) است که راه به آن است.

گفت: آن چيست؟

گفتند:... ما هر وقت که مال ها را مي آوريم، سيد ما مي فرمود که همه ي مال فلان مقدار است؛ از فلان، اين مقدار، و از نزد فلان، آن قدر، تا آن که تمام نام هاي مردم را مي برد و مي فرمود که بر نقش مهر کيسه ها چيست.



[ صفحه 77]



جعفر گفت: دروغ مي گوييد! و بر برادرم مي بنديد چيزي را که نمي کرد؛ اين علم غيب است.

پس آن قوم چون سخن جعفر را شنيدند، بعضي به بعضي نگاه کردند. پس گفت: اين مال را برداريد به نزد من آريد!

گفتند: ما قومي هستيم که ما را اجاره کردند. ما آن را از سيد خود، حسن عليه السلام ديده بوديم؛ اگر تو امامي، آن مال ها را براي ما وصف کن، و گرنه به صاحبش بر مي گردانيم، هر چه مي خواهند در آن ماله ها بکنند!

جعفر رفت نزد خليفه - و او در سامراء بود - و از ايشان شکايت کرد؛ چون در نزد خليفه حاضر شدند، خليفه به ايشان گفت: اين اموال را بدهيد به جعفر!

گفتند: اصلح الله الخليفه! ما اجير و وکيل صاحبان اين اموال هستيم، و ما را امر کردند که تسليم نکنيم آنها را مگر به علامت و دلالتي که عادت، بر همين جاري شده بود با ابي محمد عليه السلام».

خليفه گفت: چه بود آن دلالتي که با ابي محمد عليه السلام بود؟

آنها گفتند: وصف مي کرد براي ما اشرفي ها را و صاحبان آن را و اموال را و مقدار آن را؛ پس چون چنين مي کرد، مال ها را به او تسليم مي کرديم، و چند مرتبه بر او وارد شديم، و اين بود علامت ما با او، و حال وفات کرده؛ پس اگر اين مرد، صاحب اين امر است، پس به پا دارد براي ما آنچه را به پا مي داشت براي ما برادر او، و گرنه مال را برمي گردانيم به صاحبانش که آن را فرستادند به توسط ما.

جعفر گفت: يا امير المومنين! اينها قومي دروغ گويند و بر برادرم دروغ مي بندند، و اين، علم غيب است.



[ صفحه 78]



خليفه گفت: آن قوم، رسولانند؛ (و ما علي الرسول الا البلاغ)؛

جفعر، مبهوت شد و جوابي نيافت، و آن جماعت گفتند: امير المومنين بر ما احسان کند و فرمان دهد به کسي که ما را بدرقه کند تا از اين بلد بيرون رويم.

پس به نزد شخصي امر کرد ايشان را بيرون کرد؛ چون از بلد بيرون رفتند، پسري به نزد ايشان آمد که نيکوترين مردم بود در صورت، پس ايشان را صدا کرد که: اي فلان، پسر فلان! و اي فلان، پسر فلان! اجابت کنيد مولاي خود را!

پس به او گفتند: تو مولاي مايي؟! گفت: معاذ الله! من بنده ي مولاي شمايم؛ برويد به نزد آن جناب!

گفتند: با او رفتيم تا آن که داخل شد به خانه ي مولاي ما، امام حسن عليه السلام؛ پس ديديم فرزند او قائم را، بر سريري نشسته، که گويا پاره ي ماه است، و بر بدن مبارکش جامه ي سبزي بود؛ سلام کرديم بر آن جناب، و سلام ما را جواب داد.

آن گاه فرمود: همه ي مال، فلان قدر است و مال فلان، چنين است، و پيوسته وصف مي کرد تا آن که جميع مال را وصف کرد، و وصف کرد جامه هاي ما را، و سواري ما را، و آنچه با ما بود از چهار پايان.

پس افتاديم به سجده براي خداي تعالي، و زمين را در پيش روي او بوسيديم؛. آن گاه سوال کرديم از هر چه مي خواستيم و او جواب داد.

اموال را حمل کرديم به سوي آن جناب، و ما را امر فرمود که ديگر چيزي به سوي سامراء حمل نکنيم تا براي ما شخصي را در بغداد



[ صفحه 79]



منصوب فرمايد که اموال را به نزد او حمل کنيم، و از نزد او، توقيعات بيرون بيايد.

گفتند: پس، از نرد آن جناب مراجعت کرديم و عطا فرمود به ابو العباس، محمد بن جعفر حميري قمي، مقداري از حنوط و کفن، و به او فرمود: خداوند، بزرگ نمايد اجر تو را در نفس تو».

راوي گفت: «چون ابو العباس به عقبه ي همدان رسيد، تب کرد و وفات نمود. و بعد از آن، اموال حمل مي شد به بغداد، نزد کساني که حضرت منصوب کرده بود، و بيرون مي آمد از نزد ايشان، توقيعات».

ششم: در کتاب «عيون المعجزات» نيز روايت کرده از محمد بن جعفر که گفت: «بيرون رفت يکي از برادران ما به عزم عسکر - يعني سامراء - براي امري از امور، گفت: پس وارد عسکر شدم و من ايستاده بودم در حال نماز که ديدم مردي آمد و کيسه اي مهر کرده در پيش روي من گذاشت و من نماز مي خواندم. چون از نماز فارغ شدم و مهر آن کيسه را شکستم، ديدم در آن رقعه اي است که شرح شده در آن، آنچه من براي آن بيرون آمده بودم، پس، از عسکر مراجعت کردم».

هفتم: و نيز روايت کرده از محمد بن احمد که گفت: شکايت کردم از يکي از همسايگان خود که متاذي بودم از او، و از شر او ايمن نبودم؛ توقيع مبارک صادر شد که: «به زودي کفايت امر او، از تو خواهد شد؛ پس، خداي تعالي منت گذاشت بر من به مردن او در روز دوم».

هشتم: و نيز روايت کرده از ابي محمد ثمالي، گفت: «نوشتم براي دو مقصد، و خواستم که بنويسم در مقصد سوم خود، پس در نفس خود



[ صفحه 80]



گفتم: شايد آن جناب عليه السلام اين را کراهت داشته باشد؛ پس توقيع شريف رسيد در آن دو مقصد و آن مقصد سوم، که در نفس خود پنهان کردم و آن را ننوشته بودم».

نهم: و نيز روايت کرده که: «توقيعي رسيد درباره ي احمد بن عبد العزيز که او مرتد شده، و متبين شد ارتداد او بعد از وصول توقيع، به يازده روز».

دهم: و نيز روايت کرده از علي بن محمد صيمري، که نوشت و درخواست کفني کرد؛ آن حضرت نوشت به او که: «تو محتاج مي شوي به آن، در سال هشتاد (ظاهرا يعني دويست و هشتاد)، و اما دو جامه براي او فرستاد؛ پس وفات کرد در سال هشتاد». [5] .



[ صفحه 81]




پاورقي

[1] فرج کبير در غيبت، تاليف محمد بن هبة الله طرابلسي (شاگرد شيخ طوسي)؛ ذريعه: 156:16.

[2] کذا و شايد «سواد» باشد.

[3] ظاهرا به معني «جدا جدا» است.

[4] سوره ي مائده: آيه ي 27.

[5] در نجم الثاقب 40 معجزه نقل شده است و در اينجا به 10 تاي از آنها بسنده شد.