بازگشت

اوراق تاريخ کهن


هنگاميکه تاريخ کهن را ورق مي زنيم به صحنه هائي از درد و رنج و بدبختي برمي خوريم.... و در يکي از اين صفحات، صحنه هاي زير را مشاهده مي کنيم:

گروه کثيري از مردم را که از زندگي برده وار و استثمار زده بستوه آمده اند مشاهده مي کنيم که درباره ي باورها و عقايد خود نسبت به هستي و حيات تجديد نظر مي کنند تا مالا به يک باور درست و سالم دست بيابند و آن همان ايمان به وجود خداوند تعالي و نفي زمامداري است که خود را بعنوان معبودي حاکم و فاعلي قادر به برده نمودن مردم تحميل مي کنند... پس ديديد که سرنوشت اين گروه از مردم چه شد؟!

زمامداران ياد شده براي اين گروه يک خندق بزرگ حفر نمودند و آنرا پر از هيزم کرده و شعله ور ساختند و افراد آن



[ صفحه 27]



گروه با ايمان را روانه ي آن خندق فروزان کردند تا بدنهايشان خاکستر آن آتش گردد!! و اين عمل دليلي ندارد مگر اينکه اين گروه از يک عقيده ي معيني پيروي مي کنند و آن ايمان به خدا است!!

منظره ي بسيار دردناکي است چه بسا مردم خوب و بي گناهي در شعله هاي آتش مي سوزند، درحاليکه جنايتکاران لبخند زنان و با خيال آسوده نظاره گر آنانند!!

پروردگار نيز از اين جنايت بزرگ به خشم آمد و آنرا در قرآن حکيم و با شيوه يي بس هولناک و شگفت، جاودانه کرد.

حق تعالي مي فرمايد:

«و السماء ذات البروج، و اليوم الموعود، و شاهد و مشهود، قتل اصحاب الاخدود، النار ذات الوقود، اذهم عليها قعود، و هم علي ما يفعلون بالمومنين شهود، و ما نقموا منهم الا ان يومنوا بالله العزيز الحميد» [1] .

«قسم به آسمان بلند که داراي کاخهاي با عظمت است، و قسم به روز موعود (قيامت که وعده گاه خلايق است)، و قسم به شاهد عالم (پيغمبر خاتم صلي الله عليه و آله) و به مشهود او قيامت (و امت)، قسم به اينان که اصحاب اخدود (يعني آن قوم کافري که بر مومنان به مکر مسلط



[ صفحه 28]



شدند و آنها را به خندق هاي آتش درافکندند) همه کشته و نابود شدند، همان مردم ظالميکه آتش سختي به جان خلق برافروختند، که (بيرحمانه) بر کنار آن خندقهاي آتش بنشستند و سوختن مومناني که به آتش افکندند مشاهده مي کردند، و با آن مومنان که بسوختند هيچ عداوتي نداشتند جز آن که آنان به خداي مقتدر ستوده صفات ايمان آورده بودند.»

و در صفحه ي ديگر تاريخ باستان مي خوانيم که: پادشاهي جبار و ستمگر بنام فرعون شبي در خواب، رويايي را ديد که او را برآشفت، از کاهنان و ساحران تعبير آن روياي ناراحت کننده را که خواب و استراحت لذت بخشش را از او سلب نموده و موجب ناراحتي او شده است جويا شد....

آنان خوابش را چنين تعبير کردند: که جواني از گروه مستضعف مردم (از قوم بني اسرائيل) خواهد آمد تا به حکومت فرعون و سرکشي او پايان دهد.

آيا مي دانيد که فرعون جبار و ستمگر با آن طبقه ي ضعيف و به زنجير کشيده به خاطر حفظ و بقاء جاه و مقام و حکومتش چه کرد؟

او همه ي فرزندان ذکور بني اسرائيل را کشت، و آنگاه زنان باردار را در يک جا گرد آورد و آنانرا تحت مراقبت و زير نظر داشت، و دستورهاي ملوکانه صادر کرد مبني بر اينکه به هيچ نوزاد پسري بيش از چند لحظه که کشتن او وقت مي گيرد جايز نيست حق حيات داده شود! و در اجراي اين اوامر و



[ صفحه 29]



دستورات ملوکانه و جابرانه، صدها کودک بي گناه را بخاطر حفظ تخت و تاج فرعونيان بقتل رساندند!!

و بدين سان منظره هاي ظلم و درد و عذاب، که انسان در ژرفاي تاريخ با آن زيست، بهنگام جستجوي صفحات و اوراق تاريخ به پيشواز ما خواهد آمد...

و باز در بردگي ديگر اين تراژدي دردناک را مي خوانيم:

مقامات بني اميه حجاج بن يوسف ثقفي را به مدت بيست سال بعنوان والي بر عراق تحميل کردند، و در پي مرگ حجاج سال 95 ه-.ق، مسعودي مورخ مشهور در کتاب مروج الذهب مي نويسد:

«شمارش کشتگان حجاج به غير از سپاهيان و کشته شدگان جنگها بالغ بر يکصد و بيست هزار نفر و در زندان پنجاه هزار مرد و سي هزار زن بودند (شانزده هزار زن از اين عده عاري از پوشش و لباس بودند) وي زنان و مردان را در يک محل و بطور مختلط بازداشت و زنداني مي کرد! بازداشتگاه هيچ گونه پوشش و حفاظي که زندانيان را تابستانها از آفتاب و زمستانها از باران و سرما مصون و محفوظ دارد نداشت!!

در يکي از روزها هنگاميکه حجاج سواره روانه ي محل اقامه ي نماز جمعه بود هياهوئي را شنيد پرسيد: اين چه صدائي است؟ گفتند: زندانيان شيون مي کنند و از گرفتاري خود



[ صفحه 30]



شکوه و شکايت مي کنند. پس روي به آنان کرد و گفت: خفه شويد... حرف نزنيد!!) [2] .


پاورقي

[1] قرآن کريم، سوره ي البروج آيات 1-8.

[2] مروج الذهب، مسعودي.