هم اکنون عمر او يکهزار و صد و چهل و سه سال است؟
با توجه به سال ترجمه ي کتاب که 1403 هجري است بايد گفت که هم اکنون عمر حضرتش، 1148 سال است. (مترجم).
براي بشر چنين مقدر شده که در اين دنيا براي مدتي محدود و معين زندگي نموده و سپس آنرا ترک کرده و بوسيله ي پلي بنام مرگ به دنياي ديگر منتقل شود.
ميانگين عمر آدمي در اين دنيا، بين شصت تا هفتاد سال و گاهي به بيش از صد سال مي رسد؛ ولي اگر سن انسان از صد گذشت و دست بگريبان دهه هاي قرن دوم حيات گرديد، وارد حالتي استثنائي مي گردد و تاريخ از آنان بعنوان معمرين يا افراد کهنسال ياد مي کند. [1] .
بنابراين چگونه به وجود حضرتش که بسال دويست و پنجاه و پنج هجري متولد شده و تابحال که سال 1397 هجري مي باشد از عمر شريفش 1143 سال مي گذرد؛ ميتوان ايمان آورد. آيا براي بشر امکان دارد که اين همه عمر کند؟
در واقع، براي شناخت امکانات اين عمر طولاني بايد از خود سوال کنيم و بدنبال علت مرگ بگرديم که چرا مرگ پيش مي آيد؟
نزديک به دويست پاسخ براي اين سوال خطير (علت
[ صفحه 82]
مرگ) که چه بسا در محافل و مجالس علمي مطرح مي شود موجود است، از آنجمله:
فقدان فعاليت بدن
پايان يافتن عمل اجزاء ترکيبي
انجماد و خشکيدن نسوج و بافتهاي عصبي
جايگزين شدن مواد زلالي کم تحرک بجاي مواد زلالي پرتحرک
ضعف نسوج و بافتهاي رابط
انتشار سوم مترشحه ي باکتريها در روده
و پاسخهاي بسياري ديگر که درباره ي پديده ي مرگ گفته مي شود.
سخن پيرامون فقدان فعاليت بدن، بعنوان علت مرگ از نظر عقل جالب توجه است.... چه ابزار آلات آهني و چرمي و پارچه اي همگي پس از زمان معيني که مورد استفاده قرار مي گيرند مستهلک شده و عمرشان به پايان مي رسد. بدن ما نيز همچون پوستيني که در زمستانها بتن مي کنيم؛ فعاليت خود را از دست مي دهد. اما دانش نو اين نظر را رد مي کند زيرا مشاهدات علمي درباره ي بدن انسان ثابت مي کند که بدن آدمي همچون ابزارآلات آهني و يا چرمي و حتي مانند کوهها نيست. بلکه نزديکترين چيزي که مي توان بدن انسان را بدان تشبيه نمود همان رودخانه است که همچنان و بطور مداوم از هزاران سال پيش بر روي سطح زمين جاري است و آيا کسي
[ صفحه 83]
مي تواند ادعا کند که رودخانه ي جاري و روان، ناتوان شده و از بين مي رود؟ و بر اين اساس بعقيده ي دکتر «لنس بالنج» برنده ي جايزه ي علوم نوبل از نظر تئوري، انسان تا حدود زيادي ابدي است چون سلولهاي بدن او خود به خود هرگونه بيماري را معالجه و درمان مي کند با اين همه انسان باز هم ناتوان مي شود و مي ميرد؛ و علل پديده ي مرگ بصورت رازها و اسراري دانشمندان را گيج و متحير ساخته است.
بدن ما پيوسته در حال نوسازي است؛ مواد زلالي سلولهاي موجود در خونمان از بين رفته و نيز از نو ساخته مي شوند. بهمين ترتيب تمام سلولهاي بدن بجز سلولهاي عصبي مي ميرند و جاي آنها را سلولهاي تازه مي گيرند.
از بررسي هاي علمي چنين برمي آيد که خون انسان تقريبا هر چهار سال يکبار تماما عوض مي شود همانگونه که تمامي ذرات بدن انسان ظرف چند سال تعويض و نو مي گردد.
بنابراين بدين نتيجه مي رسيم که بدن آدمي همچون مجموعه اي ثابت و اسکلتي جامد نيست بلکه همانند رودخانه اي روان است که پيوسته در حال فعاليت مي باشد و در نتيجه همه ي تئوريهائي که علت مرگ را ناشي از ناتواني بدن و از دست دادن قدرت آن مي دانند رد مي نمايد.
پس آنچه از بدن آدمي در کودکي و يا جواني فاسد و يا دچار مسموميت شده بود؛ دير زماني است که از بدن او خارج شده و معني ندارد که آنها را انگيزه ي مرگ بدانيم، چه
[ صفحه 84]
علت مرگ در روده ها و نسوج و بافتهاي بدن و قلب نيست بلکه در چيز ديگري است.
برخي از دانشمندان مدعي هستند که بافتهاي عصبي علت مرگ است باين دليل که تا پايان زندگي مي مانند و بازسازي نمي شوند. اگر اين گفته که سيستم عصبي خود نقطه ي ضعف بدن آدمي است صحت داشته باشد براي ما امکان دارد که بگوئيم هر بدني که فاقد دستگاه اعصاب باشد حتما بيش از آن دسته از موجودات داراي سيستم عصبي، زنده خواهد ماند.
اما مشاهدات علمي بر اين گفته و نظر ما صحه نمي گذارند زيرا مثلا سيستم عصبي در درختان موجود نيست و برخي مانند گندم بيش از يکسال زنده نمي ماند. در موجوداتي چون آميب با اينکه فاقد دستگاه عصبي است معهذا بيش از نيم ساعت زنده نيست در صورتيکه بطور معمول بايستي اين جانداران که از نظر رده ي وجودي در رديف بالاتري به شمار مي آيند و داراي سيستم عصبي کامل تر و بهتري مي باشند؛ بيش از جانداران رده ي پائين تر و داراي سيستم عصبي ضعيف تر زنده بمانند ليکن واقعيت چيز ديگري است؛ چه عمر لاک پشت و تمساح و ماهي «باتيک» از هر حيوان ديگري بيشتر است در حاليکه همه از نظر نسل در رده ي پائين و داراي سيستم ضعيفي مي باشند. [2] .
[ صفحه 85]
پس چرا بدن آدمي با اينکه آمادگي هستي و جاودانگي داشته و دور از هرگونه علل اصولي و پنهاني مرگ مي باشد بدون اينکه دچار عارضه ي خارجي که سبب مرگ و نابودي او گردد مي ميرد؟
تنها پاسخ واقعي آنست که مرگ به خواست و اراده ي خداوند خالق انسان صورت مي گيرد و اوست که عمر آدمي و لحظه ي مرگ او را تعيين مي نمايد و اين نداي قرآن است که مي فرمايد:
«و لن يوخر الله نفسا اذا جاء اجلها...» [3] .
«هرگاه زمان مرگ نفسي (انساني) فرا رسيد خداوند آن را بتاخير نمي اندازد.»
و از آنجائيکه مساله مرگ بخواست خداوند سبحان و اراده و مشيت او بستگي دارد، لذا بر مبناي حکمت پروردگار است که عمر هر فردي را بنا به حکمتي و مصلحتي تعيين نمايد.
ممکن است اين حکمت خداوند متعال ايجاب کند که به زندگي شخصي در دنيا در دوران کودکي و يا آغاز جواني و بهار عمر پايان دهد... و ممکن است حکمت او ايجاب نمايد که زندگي شخصي ديگر، صدها سال ادامه داشته باشد... کما اينکه قرآن درباره ي زندگي پيامبر خدا
[ صفحه 86]
حضرت نوح عليه السلام چنين گويد:
«و لقد ارسلنا نوحا الي قومه فلبث فيهم الف سنة الا خمسين عاما» [4] .
«و بتحقيق نوح را بسوي قومش فرستاديم پس نزد آنان نهصد و پنجاه سال درنگ نمود.»
از اين رو بنظر مي رسد که وجود امام مهدي عليه السلام جاي تعجب و انکار ندارد و با تئوري علمي هماهنگ بوده و از نظر شواهد تاريخي تاييد شده است. حتي اگر اين تئوري علمي ما را با دلائل قانع کننده کمک نکند و يا اينکه تاريخ نمونه هاي مشابهي بما ارائه نداده باشد؛ براي تفسير اين پديده ي (طولاني بودن عمر امام مهدي عليه السلام) مي توانيم بقانون اعجاز الهي که هم قوانين طبيعي شناخته شده در مقابل آن زانو مي زنند و برايش زمينه ي انجام هر مساله را در ارتباط با حکمت آسماني و مغايرت سنت هاي شناخته شده ي زندگي، آزادانه بازمي گذارد؛ دست يازيد.
اين حقيقتي است که يک فرد مومن به شريعت آسماني در اين باره جر و بحث نمي کند، چه کتب آسماني، حمايت ابراهيم خليل را از آتش گداخته اي که در آن انداخته شد و بدنيا آوردن مريم، عيسي را، و سخت شدن آب دريا
[ صفحه 87]
براي موسي و همه ي اين نوع مسائل و وقوع آنها را عليرغم مغايرت با قوانين مستدل علمي، اعلام داشته و تاکيد مي کند.
[ صفحه 91]
پاورقي
[1] کتاب «المعمرون» حاوي سرگذشت دراز عمران تاريخ است که مستقلا در اين مورد نگاشته شده است. (مترجم).
[2] الاسلام يتحدي، صفحه ي 80.
[3] قرآن کريم، سوره ي منافقون، آيه ي 11.
[4] قرآن کريم، سوره ي عنکبوت، آيه ي 14.