دلخوشي شان
اينان شاد و دلخوشند. دلخوش از آن بابت که باز هم از حاصل دسترنج شان چيزي بدست شان مي دهند و همه آنها خود را نمي بلعند. دلخوشند که براي شان امنيت است ولي نمي دانند آنچه را که وجود دارد امنيت نيست بلکه حاصل اختناق است. آنان آزادي را در اين مي دانند که سر به در گوش هم گذارده و آرام سخن بگويند، در کوچه و خيابان راه بروند و کسي آنان را ترور نکند، ديوار خانه شان بلند باشد و دزدي وارد آن نگردد. نمي دانند که عدم ترورشان ناشي از بي ارزشي آنهاست و عدم ورود دزد بخانه شان ناشي از فقدان چيز ارزنده در خانه است. آري، آنها دلخوشند، از آن بابت که از نظر فکري راحتند، در طبقه بالاي خانه شان خبري نيست. سالهاست که صاحبخانه از آنجا بيرون رفته و آنها را از قيدها و بندها، فهميدن ها و درک کردن ها راحت کرده است. مي خورند و مي پرند، و بهتر است بگوئيم مي چرند و مي جهند، خوشا به حال شان!!