بازگشت

بي ارزش انسان


وجود تضاد و تعارض، بشرطي که تعديل شود و تحت کنترل و ضابطه اي درنيايد سبب بي قدري و بي بهائي انسان مي شود و حتي مي توان گفت امري است که واقع شده و در بلوک سرمايه داري و بلوک سوسياليستي جلوه آن را به عيان مي بينيم.



[ صفحه 31]



در دنيائي که ارزشهاي مذهبي در آن نفي شده اند، اگر قدرت توليد را از آدمي بردارند موجود بي ارزش تر از حيوان خواهد شد، زيرا او حتي فاقد پوست و پشم قابل استفاده در کارخانه است. او ديگر انسان نيست، حيواني است مولد، مادام که توليد مي کند مي ارزد و زماني که قدرت توليد را از دست داد محکوم به فناست. بر اين اساس تغيير انفجار بمب ها و نارنجک ها در گوشه و کنار جهان بسيار آسان مي شود. مي توان فهميد که چگونه ممکن است خصم ديوار صوتي را در بالاي يک شهر بشکند و در آن جمعي عظيم از کودک و بزرگسال و جوان، زن و مرد، سالم و بيمار به وحشت و يا در معرض هدم و تلف افتند. در آن صورت مي توان براي به آتش کشيدن و ويراني هزاران خانه از انسانهاي بي پناه تفسيري پيدا کرد. بهنگامي که قدر و مرتبت آدمي سقوط کند، ديگر چه وحشتي از صداي ناله کودگان گرسنه؟ چه احساسي از فرياد دردمندي بيماران بي سرپرست؟ چه تاثري از آه و ضجه آن که در آتش و موج انفجارها سوخته و از بين مي روند؟ چه تفاوتي بين ناله يک انسان با يک حيوان که به قربانگاه مي رود.