فتنه و آشوبهاي آخر الزمان (3)
باب 1
ابو زيد ميگويد: روزي پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله نماز صبح را با ما خواند وبالاي منبر رفته خطبه اي خواند که تا ظهر طول کشيد و براي نماز ظهر از منبر پائين آمده نماز ظهر را ادا کرد و دوباره بالاي منبر رفته خطبه اي ادا کرد که تاعصر طولاني شد سپس از منبر بزير آمد و نماز عصر را خواند و براي سومين بار به منبر رفته تلاوت خطبه کرد تا آفتاب غروب کرد و ما را از آنچه که در عالم شده و خواهد شد خبر داد و بما اعلام کرد که گفته هاي او را حفظ کنيم.
باب 2
حذيفه از پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله روايت کرده که فرمود: بعد از سنه (154) بهترين فرزندان شما دخترانند و بهترين زنان شما بعد از سنه (169) زناني هستند که نزايند، و در سنه (168) قرض خود را طلب
[ صفحه 147]
کن، و در سنه (169) قرض خود را به پرداز، و در سنه (90) کشت و کشتار ميشود، يکي از آن گروه گفت: يا رسول الله صلي الله عليه و آله در آن موقع راه نجات چيست؟ فرموده: تا قيام قيامت فتنه و آشوب خواهد بود.
باب 3
زکريا در کتاب فتن از رسولخدا صلي الله عليه و آله روايت کرده که فرمود: قبل از قيامت فتنه بپا خواهد شد، پرسيدند: چه فتنه اي؟ فرمود: کشته شدن، گفتند: يا رسول الله صلي الله عليه و آله از زمان فعلي ما بيشتر کشته ميشود؟ فرمود: نه اينکه کفار شما را بکشند بلکه شخص همسايه و برادر و پسر عمه خود را خواهد کشت، گفتند: يا رسول الله آيا عقل ندارند؟ فرمود: عقل مردم در آن زمان گرفته ميشود و (بجاي عقلا) افرادي مينشينند که گمان ميکنند کسي هستند و شخصيتي دارند، ابو موسي گفت: قسم بخدا براي من و شما چاره اي نيست جز اينکه از دين خارج شويم همان طور که داخل شديم.
باب 4
عاصم بن حمزه از علي عليه السلام روايت کرده که فرمود: خدا در اين امت پنج فتنه قرار داده: 1- فتنه خصوصي.2 فتنه عمومي 3- فتنه خصوصي 4- فتنه عمومي 5- فتنه تاريک و سياهي بپا ميشود که مردم چون حيوانات خواهند شد.
باب 5
ثوبان غلام پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله از آن حضرت روايت کرده که فرمود: نزديک شده که کليه امتها به دور شما جمع شوند آنطور که خورندگان غذا بدور غذا جمع ميشوند، يکي از شنوندگان گفت:
[ صفحه 148]
بجهت اينکه جمعيت ما کم است؟ فرمود: نه،جمعيت شما زياد است ولي چون غثا خواهيد بود خدا ترس را از دشمنان شما ميگيرد و در دل و بدنهاي شما وهن را جاي گزين مينمايد، شخصي گفت: يا رسول الله صلي الله عليه و آله وهن کدام است؟ فرمود: حب دنيا و بيزار بودن از موت.
باب 6
زکريا از عمر بن خطاب روايت کرده که گفت: ايها الناس از اصحاب راي برحذر باشيد چونکه اصحاب راي دشمنان سنتند، اين افراد غافل و جاهلند از اينکه سنت را حفظ کنند و سنت هم ا ز آنها بري و بيزار است که آن ها حفظش نمايند تا اينکه اگر راجع بسنت از آنها سوال کنند بگويند ما نمي دانيم و (بدين جهت) حيا کنند.
باب 7
عبدالله بن عمر از رسولخدا صلي الله عليه و آله روايت کرده که فرمود: آنچه براي بني اسرائيل پيش آمد براي امت من هم پيش آمد ميکند حتي اينکه اگر کسي از آنها علنا با کنيزي زنا کرده باشد از امت من هم اين کار را انجام خواهد داد، بني اسرائيل هفتاد و دو فرقه شدند، امت من نيز هفتاد و دو فرقه خواهند شد که غير از يک فرقه کليه آن ها اهل جهنمند، پرسيدند: فرقه ناجيه کدامند يا رسول الله صلي الله عليه و آله؟ فرمود: آن
[ صفحه 149]
فرقه اي که تابع من و اصحاب منند
باب 8
زکريا از رسولخدا صلي الله عليه و آله روايت کرده که فرمود: نزديک شده آتشي خارج شود که گردن شتران در بصري (نام شهري است در شام) بوسيله آن نوراني شود و نظير شتر کند روي که شب ميخوابد و روز راه ميرود سيرميکند بطوري که مردم ميگويند: آتش راه افتاد شما هم راه بيفتيد آتش استراحت کرد شما هم استراحت کنيد،هر کس بچنگال آن بيفتد او را ميخورد (مثل اينکه جملات اين روايت، تشبيه و رمز باشد. مترجم) نيز از عمر بن خطاب روايت کرده که از رسولخدا صلي الله عليه و آله شنيد که ميفرمود: قيامت قيام نميکند تا اينکه آتش از يکي از وادي هاي حجاز سيللان کند و گردن شتر در بصري بوسيله آن نوراني شود. حذيفه از حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله روايت کرده که فرمود: قيامت بپا نميشود تا اينکه آتشي از رومان روشن شود و بوسيله آن گردن شتر بصري نوراني شود.
باب 9
ابو هريره از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود: در ماه رمضان سر و صدائي بپا ميشود که اشخاص خواب را بيدار ميکند و افراد بيدار را ترسان و ناراحت خواهد نمود، پس از آن در ماه شوال گروهي ظهور ميکنند، در ذي القعده جنگ و جدالي بوجود ميايد، در ذيحجه حجاج را غارت ميکنند، در ماه محرم هتک حرمتهائي خواهد شد، در ماه صفر نيز سر و صدائي خواهد شد، در ماه ربيع قبيله ها بمنازعه ميپردازند ثم العجب کل العجب بين جمادي و رجب. بعد از آن ناقه اي که روده بار آن کنند بهتر است از شهري که صد هزار نفر در آن جاي گزين شوند (کنايه از آن است که انسان اهل و عيال خود را بناقه اي سوار کند و فرار نمايد). در روايت ديگر از ابو الحکم روايت کرده که گفت: در ماه رمضاني فتنه و انقلابي ميشود. در شوال قبيله ها بجنگ مشغول خواهند شد، در ذي حجه حجاج را غارت ميکنند، در محرم چه محرمي؟ اين سخن را سه مرتبه اعاده نمود و گفت: کليه افراد ستمکار کشته خواهند شد و العجب کل العجب بين جمادي و رجب. و در روايت ديگر از انس بن مالک ازرسول خدا صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود: رمضان قلب سال است، موقعيکه رمضان سالم و بي سر و صدا باشد همه سال را آرامش خواهد بود. کثير بن مره حضرمي ميگويد: براي حادثه ماه رمضان علامتي خواهد بود گفتند: آن علامت کدامست؟ گفت: عمود آتشيکه از طرف مشرق در آسمان ديده شود، موقعيکه آن عمود آتش را ديديد طعام يک سال را براي اهل و عيال خود آماده کنيد.
[ صفحه 151]
باب 10
عبدالله از رسول خدا صلي الله عليه و هله روايت کرده که فرمود: از علائم قيامت بلند شدن ماهها است (يعني ماه شب اول مثل ماه شب دوم است مثلا؟). در روايت ديگراست که آن حضرت فرمود: از علائم قيامت اين است که ماه يکشنبه نظير ماه دوشنبه است و شخص در مسجد عبور ميکند ولي دو رکعت نماز در آن نميخواند. مترجم گويد: يکي از نمازهاي مستحبه اينست که انسان هر وقت در مسجدي عبور کند يا اينکه براي نماز در آن مسجد رفته باشد دو رکعت نماز (تحيت مسجد) بجا آورد، نماز تحيت مسجد مثل نماز صبحست با اين تفاوت که در نيت آن بايد گفت: نماز تحيت مسجد بجا مياورم.
باب 11
سويد از حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام روايت کرده که فرمود: حج بجا آوريد قبل از اينکه نتوانيد حج کنيد، کان من نظر ميکنم بشخص حبشي که - گوشهاي کوچک و سري بي مو دارد - با کلنگ سنگ هاي کعبه را يکي يکي خراب ميکند. سويد گويد: بانحضرت عرضکردم: اين راي خود شما است يا از رسول الله صلي الله عليه و آله شنيدي؟ فرمود: قسم بان خدائيکه حبه را ميشکافد و جنبندگان را خلق ميکند که من از خودم نمي گويم بلکه از نبي شما شنيدم.
باب 12
زکريا از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت کرده که فرمود: اگر
[ صفحه 152]
از دنيا بيشتر از يک روز باقي نماند خدا آن روز را طولاني ميکند تا مردي از اهل بيت من مالک قسطنطنيه شود. در روايت ديگر از آن حضرت روايتکرده که فرمود: دنيا تمام نميشود تا اينکه مردي از اهل بيت من که نامش نام من و نام پدرش نام پدر منست قسطنطنيه و کوه ديلم را فتح کند. (مترجم گويد: اين روايت بر خلاف عقيده شيعه است.(
باب 13
کثير بن عبدالله از جد خود نقل ميکند که گفت: در مسجد مدينه در حضور رسولخدا صلي الله عليه و آله نشسته بوديم، آن بزرگوار فرمود: شما بدون کم و زياد در مسلک امم سابقه خواهيد رفت حتي اگر آنها در سوراخ سوسمار داخل شده باشند شما هم داخل خواهيد شد.
باب 14
عبدالله ميگويد: در آن بيني که ما نزد رسولخدا صلي الله عليه و آله نشسته بوديم چند نفر جوان از آنجا عبور کردند و رنگ آنحضرت تغيير کرد گفتيم: يا رسول الله ما ناراحتيم از اينکه هميشه شما را نگران و گرفته مي بينيم؟ فرمود: ما اهل بيتي هستيم که خدا آخرت را براي ما انتخاب کرده و اهل بيت من بعد از من دچار بلا و مصيبت خواهند شد تا اينکه قومي از طرف مشرق با بيرقهاي سياهي خروج کنند و حق را مطالبه نمايند و بانها ندهند دوباره مطالبه ميکنند و حق را نخواهند داد پس قتال خواهند کرد تا اينکه حق را بانها خواهند داد ولي آنها براي خود قبول نميکنند بلکه حق را به مردي از اهل بيت من ميدهند که زمين را پر از عدل و داد کند آن طورکه پر از ظلم و ستم شده باشد، کسيکه آن
[ صفحه 153]
ها را درک کند لازم است که خود را بانها برساند اگر چه با سينه از روي برف باشد.
باب 15
معقل بن يسار از حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود: بعد از من ظلم و ستم دوامي ندارد مگر اندکي ولي بعدا ظلم کاملا ظهور ميکند، آنگاه بان مقداريکه جور پيدا شود عدل از بين ميرود تا اينکه عنصر مرد با جور آميخته ميشود و غير از ستم چيزي را نخواهد شناخت. پرسيدند يا رسول صلي الله عليه و آله پس اهل عدل که خواهد بود؟ فرمود: ما اهل بيت، گفتند: پس اهل جور کيانند؟ فرمود: بني اميه که دنيا بکام آنها خواهد شد. نيز معقل بن يسار از آنحضرت روايت کرده که فرمود: بعد از من بزودي زمان جور فرا ميرسد، زماني از ظلم و ستم ظهور نميکند مگر اينکه زماني از عدل از بين ميرود، سپس زماني از جور بوجود نميايد مگراينکه زماني از عدل ريشه کن ميشود، بنحوي خواهد شد که مردميکه در آن زمان متولد ميشوند غير از ظلم و ستم چيزي را نشناخته و بغير از جور و ستم عمل نخواهند کرد. بعد از آن خداي روف زمانه عدل را مامور ميکند که سر بلند کند پس زماني از عدل طلوع نميکند مگر اينکه زماني از ظلم نظير آن غروب خواهد کرد، نيز زماني از عدل ظاهر نميشود الا اينکه زماني از جور غائب شود، سپس قرني از عدل زنده نيمشود مگر اينکه قرني از ستم نظير آن خواهد مرد، بطوريکه مردم آنزمان غير از عدل چيزي را نشناخته و بغير
[ صفحه 154]
از آن عمل نخواهند کرد.
باب 16
ابوذر از رسولخدا صلي الله عليه و آله روايت کرده که فرمود: اول کسيکه سنت مرا تغيير ميدهد مردي است از بني اميه. در روايت ديگر از عبدالله روايت کرده که: هرديني آفتي دارد و آفت اين دين بني اميه بودند. روايات ديگري در مذت بني اميه وارد شده که قرآن کريم (ما را از ذکر آنها) مستغني کرده، زيرا در شان بنو اميه ميفرمايد: (و الشجره الملعونه في القرآن)
باب 17
ابوذر از عبد الله از رسولخدا صلي الله عليه و آله روايت کرده که فرمود: دنيا تمام نخواهد شد تا اينکه مردي از اهل بيت من که نامش نام من است عرب را مالک شود. در روايت ديگر است که آن حضرت فرمود: اگر از دنيا بيشتر از يک روز باقي نماند خدا آن روز را طولاني ميکند تا اينکه مردي از من يا از اهل بيت من که نام او نام من و نام پدرش نام پدر من است مبعوث گردد. از طريق ديگر روايت کرده که آن بزرگوار فرمود: دنيا بپايان نمي رسد تا اينکه مردي از اهل بيت من که هم نام من است سلطنت نمايد.
[ صفحه 155]
باب 18
علي بن حوشب از علي بن ابيطالب عليه السلام روايتکرده که گفت: برسولخدا صلي الله عليه و آله عرض کردم: ائمه هدا از ما خواهند بود يا غير از ما؟ فرمود: بلکه از ما خواهند بود، دين بماختم ميشود همان طور که بما افتتاح شد، مردم بوسيله ما از گمراهي فتنه ها نجات مي يابند همان طور که از گم راهي شرک نجات يافتند، بواسطه ما است که خدا الفت و مهرباني در دين را بعد از دشمني بمردم عطا کرد همان طور که بعد از عداوت شرک بين قلب و دين آنها ايجاد الفت کرد. ابو سعيد خدري از رسول معظم روايت کرده که فرمود: شما را بشارت ميدهم که مهدي عليه السلام در موقع اختلاف و انقلاب امت من ظهور خواهد کرد.
باب 19
محمد بن حنفيه از پدر بزرگوارش روايتکرده که فرمود: مهدي عجل الله تعالي فرجه ازما اهل بيت است، خدا (کار) او را در يک شب اصلاح خواهد کرد. ابو سعيد از رسولخداصلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود: مهدي عليه السلام از ما اهل بيت است. عبدالله بن رزين غافقي گويد: از علي بن ابيطالب عليه السلام شنيدم که ميفرمود: مهدي عليه السلام از عترت پيغمبر صلي الله عليه و آله است. سعيد بن مسيب گويد: ابن عباس گفت: مهدي عليه السلام از قريش است گفتند: از کدام قريش؟ گفت از بني هاشم از فرزندان فاطمه (ع).
[ صفحه 156]
باب 20
ابو سعيد خدري ميگويد: رسول الله صلي الله عليه و آله فرمود: مهدي صلي الله عليه و آله مردي است که بيني کشيده و بلندي دارد، بسيار خوش صورت و موي دو طرف پيشاني او ريخته است.
باب 21
نوف ميگويد: بر بيرق مهدي عليه السلام مرقوم است: بيعت فقط براي خدا است.
باب 22
ابو طفيل از حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود: امر (دين) بما افتتاح شد و بما هم ختم خواهد شد، بوسيله ما خدا مردم را در اول زمان نجات داد و بواسطه ما در آخر الزمان عدل اجرا خواهد شد، بوسيله ما است که زمين پر از عدل و داد ميشود آن طور که پر از ظلم و ستم شده باشد، حق مردم بواسطه مرديکه هم اسم من است و نام پدرش نام پدر من است بانها پرداخته خواهد شد. (اين روايت بر خلاف عقيده شيعه است - مترجم). آنگاه آن حضرت اوصاف مهدي عليه السلام را بيان فرمود و موقعيکه زبان آن حضرت (از شدت انقلاب) ثقلي پيدا ميکرد دست راست خود را بزانوي چپ ميزد.
باب 23
ابو سعيد خدري از رسولخدا صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود: مهدي عليه السلام در بين امت من خواهد بود و زمين را پر از عدل و داد خواهد کرد آن طور که پر از ظلم و ستم شده باشد و آسمان نظير زمان حضرت آدم
[ صفحه 157]
عليه السلام باران مي بارد و زمين برکت خود را خارج ميکند. امت من در زمان آن حضرت طوري زندگي ميکند که قبل از آن هرگز آن طور زندگي نکرده باشد. نيز ابو سعيد خدري از رسولخداصلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود: شما را مژده ميدهم بمهدي عليه السلام که در زمان انقلاب و اختلاف امت من ظهور ميکند و زمين را پر از عدل و داد ميکند آن طور که پر از جور و ستم شده باشد، ساکنين آسمان از او راضي هستند و مال را بطور صحيح تقسيم ميکند گفتيم: صحيح کدام است؟ فرمود: بطور مساوي در اين مردم، خدا دل امت محمد صلي الله عليه و آله را مستغني خواهد کرد و عدالت آن حضرت شامل حال امت محمد صلي الله عليه و آله خواهد شد. منادي را مامور ميکند تا ندا کند: چه کسي احتياج دارد؟ کسي اظهار حاجت نميکند جز يک نفر، حضرت باو ميگويد: برو نزدخازن و بگو: مهدي ميگويد: مالي بمن عطا کن خازن گويد بگير و دامن او را پر ميکندآنگاه ميگويد: تو شجاعترين امت محمدي، بعد از آن مال را بر ميگرداند ولي خازن قبول نميکند و ميگويد: ما چيزي را که بخشيديم پس نخواهيم گرفت. فرمود: مدت عمر آنحضرت هفت يا هشت يا نه سال خواهد بود و بعد از آن بزرگوار خيري در زندگي يا فرمود: خيري در حيات نيست.
باب 24
ابو سعيد خدري از رسول بزرگوار صلي الله عليه و آله روايت کرده که فرمود: مهدي عليه السلام در ميان امت من خواهد بود اگر عمرش طولاني شود ده سال خلافت ميکند واگر کوتاه باشد هفت يا هشت سال سلطنت ميکند
[ صفحه 158]
نيز ابو سعيد خدري از آن حضرت روايتکرده که فرمود: اگر عمر مهدي امت من کوتاه باشد هفت يا هشت يا نه سالست، زمين را پر از عدل و داد ميکند آن طور که پر از ظلم و جور شده باشد و زمين گياهان خود را خارج ميکند و آسمان باران خود را فرو مي ريزد و امت من در زمان آنحضرت متنعم بنعمتي ميشوند که قبل از آن نشده باشند. کعب مي گويد: رسولخدا صلي الله عليه و آله فرمود: نام مهدي عليه السلام نام من است و سن آن بزرگوار در موقع خروج (51) سالست و هفت سال در بين مردم خواهد بود.
باب 25
ابو سعيد خدري از حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله روايت کرده که فرمود: مهدي عليه السلام پس از انقضا زماني در موقع ظهور فتنه هائي خروج ميکند و مردي که او را سفاح مي گويند مال فراواني عطا ميکند. سيد بن طاووس مي گويد: لفظ سفاح در اينحديث بر خلاف آن رواياتي است که زکريا و غير او روايت کرده اند، شايد لفظ سفاح را خود زکريا ذکر کرده باشد زيرا ما سفاحي که از بني عباس باشد و مالي را بخشيده باشد سراغ نداريم (بلکه زکريا در کتاب فتن از ليث خلاف اين را روايت کرده، زيرا که) ليث از طاووس روايتکرده که گفت: مهدي عليه السلام مارا مي بخشد و بعمال خود سخت گيري ميکند (که مال را تلف نکنند) و بافراد مسکين مهربان خواهد بود.
باب 26
ابن عباس گويد: مهدي عليه السلام خروج نميکند تا اينکه آفتاب با
[ صفحه 159]
علامتي طلوع کند
باب 27
علي بن زيد گويد: عبدالله بن عمر نامي از مهدي عليه السلام برد اعرابي (که در آن جا بود) گفت: مهدي معاويه بن ابي سفيان است، ابن عمر گفت: اينطور نيست که تو ميگوئي بلکه مهدي عليه السلام آنستکه عيسي پشت سر او نماز ميخواند. ابو صادق از حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام روايتکرده که فرمود: کسيکه بميرد و امامي براي او نباشد مثل مردم جاهليت مرده است. معاويه بن ابي سفيان از حضرت محمد بن عبدالله روايتکرده که فرمود: کسيکه بدون امام بميرد چون مردمان جاهليت مرده است.
باب 28
علي بن ربيعه ميگويد: علي بن ابيطالب عليه السلام فرمود: پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله با من عهد کرد که (بعد از آنحضرت) با سه طايفه قتال نمايم: 1- ناکثين2- قاسطين 3- مارقين.
باب 29
ابو سعيد خدري از رسول اکرم صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود: وقتيکه ديديد معاويه در منبر خطبه ميخواند سر او را با شمشير بکوبيد. عبدالله از رسولخدا صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود: وقتي که معاويه را بر منبر من ديديد او را بکشيد. حسن از آنحضرت روايت کرده که فرمود: موقعيکه معاويه را بر منبر من ديديد او را بقتل برسانيد.
[ صفحه 160]
باب 30
ابو سعيد خدري از رسول اکرم صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود: بعضي از شما هستيد که براي تاويل قرآن قتال ميکنيد آن طور که براي نزول آن قتال کرديد، پرسيدند: او کيست يا رسول الله صلي الله عليه و آله فرمود: آنکسي که نعل را بدوزد و نعلين را بعلي عليه السلام داد که آن را دوخت و اصلاح نمود. اسماعيل از پدرش روايت کرده که گفت: مردي بعلي بن ابي طالب گفت: تو را بخدا قسم ميدهم آيا براي نعل حديثي است؟ فرمود: خدايا تو ميداني که رسول تو (راجع باينحديث) بمن بشارت ميداد. نيز حديث سبع حدائق يعني باغ را ذکر کرده که رسولخدا صلي الله عليه و آله بعلي عليه السلام فرمود: در بهشت بهتر از اينها براي تو خواهد بود و گريه کرد، علي عليه السلام گفت: يا رسول الله چرا گريه ميکني؟ فرمود: براي آن بغض و کينه هائي که از تو در سينه هاي گروهي است و آن ها را اظهار نميکنند مگر بعد از من. و حديثي را ذکر کرده که پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله عائشه را از قتال با علي عليه السلام نهي فرمودو فرمود: سگهاي حوئب بعائشه حمله ميکنند. و راجع بقتال طلحه و زبير و اعتراف زبير بخطاي خود متذکر است و احاديث زيادي درباره مذمت خوارج و مدح کسيکه آن ها را بکشد و کرامتهاي علي عليه السلام و اينکه خوارج سگهاي اهل جهنمند ذکر کرده است. و ذکر کرده استدلال بر عليه خوارج را که همه مسلمين بر آن معتقدند و احتياجي بذکر احاديث آن نيست. سيد بن طاووس گويد: ما کتابيه نامش: کتاب اليقين في اختصاص
[ صفحه 161]
مولانا امير المومنين بامره المومنين است نوشته ايم و از شيوخ وبزرگان اهل تسنن تعداد (197) حديث نگاشته ايم و بعد از ان تعداد (216) حديث راجع باينکه آنحضرت را امير المومنين گفته اند نوشته ايم و تعداد (18) حديث در باره اينکه آن بزرگوار را امام متقين ميگويند نوشتيم و تعداد (25) حديث راجع باينکه آنحضرت را يعسوب دين گفته اند نگاشته ايم.
باب 31
زکريا در کتاب فتن از پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود: زميني است که آن را بصره يا بصيره ميگويند و در جنب آن نهري است که آن را دجله ميگويندو داراي نخل زيادي است، بنوقنطورا د رآن شهر وارد ميشوند و مردم بسه فرقه تفريق خواهند شد: 1- فرقه ايکه باصل خود ملحق ميشوند و هلاک خواهند شد 2- فرقه ايکه بعظمت خود مغرور شده و کافر ميشوند 3- فرقه ايکه فرزندان خود را بدوش گرفته قتال ميکنند و کشته هاي آنان از شهدا خواهند بود و خدا فتح و فيروزي را نصيب آن ها مي نمايد. مرد از انصار رسول الله صلي الله عليه و آله ميگويند: نزديک شده که ملک عرب درهم پيچيده شود، سه مرتبه اينسخن را گفت، پرسيدند: چه کسي ملک عرب را درهم مي پيچد؟ گفت: بنوقنطورا، آن قومي که داراي صورتهاي عريض و بيني هاي پهن و چشمان کوچکي هستند، کان صورتهاي آنان سپرهاي آهنين است. ميايند تا بقريه اي نزديک خاک عرب بلکه آن قريه از عربست که آن را جبانه اللون ميگويند پياده ميشوندو عرب با آن ها قتال شديدي
[ صفحه 162]
خواهد کرد، آنگاه طايفه ترک ميگويند: برادران عجمي ما را بما رد کنيد تا ما با شما قتال نکنيم، عرب بموالي ميگويد: ببرادران خود ملحق شويد، موالي ميگويند: واي بر شما بعد از اسلام وارد کفر شويم؟؟ راوي گويد: آنگاه موالي با گروه بنوقنطورا قتال شديدي کرده آن ها را بقدرت خدا شکست مي دهند بطوري که مخبري از آن ها باقي نخواهد ماند و موالي غنيمتها را تصرف ميکنند و عرب ميگويد: از اين غنيمتها بما بدهيد در جواب مي گويند: بخدا قسم بشماچيزي نخواهيم داد زيرا شما ما را ياري نکرديد.
باب 32
ام سلمه ميگويد: من درب اطاق نشسته بودم که امام حسين عليه السلام بر رسولخدا صلي الله عليه و آله وارد شد نگاه کردم ديدم که پيغمبر صلي الله عليه و آله چيزي را در کف گرفته مي بوسد و امام حسين عليه السلام هم در دامن آن حضرت بخواب رفته بود گفتم: يا رسول الله صلي الله عليه و آله من نگاه کردم ديدم که شما چيزي در کف گرفته مي بوسي و حسين عليه السلام در دامنت بخواب رفته و شما گريه ميکني؟ فرمود: جبرئيل از خاکي که حسينم را روي آن ميکشند براي من آورد و مرا خبر داد که امتم او را خواهند کشت. عبدالله بن يحيا از پدرش روايتکرده که گفت: با علي بن ابي طالب مسافرت کردم و من آفتابه دار آنحضرت بودم و آنحضرت بسوي
[ صفحه 163]
صفين ميرفت وقتيکه محاذي نينوا رسيديم آن حضرت فرمود: يا ابا عبدالله در شط فرات صبر کن، پرسيدم: ابا عبدالله کيست؟ فرمود: يک روز خدمت پيغمبر خدا رفتم ديدم که چشمان آنحضرت گريان است گفتم: يا رسول الله صلي الله عليه و آله براي چه گريه ميکني آيا کسي بتو غضب کرده، چرا چشمهاي تو گريانند؟ فرمود: يک ساعت قبل از اين جبرئيل نزد من بود بمن خبر داد: حسينم را بشط فرات ميکشند، آنگاه بمن گفت: مايلي که تربت او را براي تو بياورم تا ببوئيي گفتم: آري پس دست خود را دراز کرد و يک مشت خاک براي من آورد بعد از آن ديگر چشمم از اشگ خشگ نشد. عمار دهني ميگويد: علي بن ابيطالب عليه السلام از نزد کعب عبود کرد و فرمود: يکي از فرزندان اين کعب در آن گروهيکه عرق اسبهاشان خشگ نميشود تا بر حضرت محمد صلي الله عليه و آله وارد شوند کشته خواهد شد و در آن موقع امام حسن عليه السلام از آنجا عبور کرد گفتند: (در گروه) اين؟ فرمود: نه، بعد از آن امام حسين عليه السلام از آن جا عبور کرد گفتند: (در گروه) اين؟ فرمود: آري جعفر ميگويد: خاله ام ام سالم دختر مسلم براي من گفت: وقتيکه امام حسين عليه السلام کشته شد آسمان بر خانه و ديوارهاي ما خون باريد، بعد از آن بما خبر رسيد که اين حادثه در شام و کوفه و خراسان هم رخ داده است. ابن عباس ميگويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم که شيشه اي پر از خون بدست دارد، پرسيدم يا رسول الله صلي الله عليه وآله اينچه خوني است؟ فرمود: اين خون حسين و اصحاب او عليهم السلام استکه از آن روزيکه کشته
[ صفحه 164]
شده مرا عزادار کرده است. هرثمه بن سلمي ميگويد: با علي عليه السلام بسوي صفين خارج شديم تا اينکه بکربلا عبور کرديم و نماز عصر را نزديک درختي با آنحضرت خوانديم، وقتيکه برگشت خاکي برداشت و بوئيد و فرمود: واي بر تو خاک، زيرا گروهي بر روي تو کشته ميشوند که بدون حساب داخل بهشت خواهند شد. وقتيکه علي عليه السلام برگشت منهم با او برگشتم، و بزنم که شيعه علي عليه السلام بود گفتم: تعجب نميکني از مولاي خود علي که عبورش بکربلا افتاد و با ما نماز عصر را خواند و موقعيکه برگشت خاکي را مقابل بيني خود آورده آن را بوئيد و فرمود: واي بر تو خاک زيرا گروهي روي تو کشته ميشوند که بدون حساب داخل بهشت ميشوند؟ زنم در جواب گفت: بخدا قسم که علي از پيش خود چيزي نميگويد بلکه (خدا و رسول باو گفته اند). راوي گويد: چند صباحي که گذشت من با عبيدالله و مالهاي سواري او (بسوي کربلا) خارج شديم و حديث علي عليه السلام را فراموش کرده بودم تااينکه عبور من بهمان درخت افتاد و من بياد آن موضوع آمدم و اسب خود را راندم تا نزد حسين عليه السلام آمدم و قصه را بعرض آن حضرت رساندم، فرمود: هرثمه تو بر له مائي يا بر عليه؟ گفتم: نه بر له و نه بر عليه، فرمود: چرا؟ گفتم: من داراي بچه هاي کوچکي هستم و ميترسم که ابن زياد آنها را از بين ببرد، فرمود: برگرد و بانها ملحق شو زيرا کسيکه صداي غريبي و استنصار ما را بشنود و ما را ياري نکند خدا او را بصورت باتش جهنم خواهد انداخت.
[ صفحه 165]
عبدالملک بن کردوس رفيق عبيد الله بن زياد ميگويد: با عبيدالله داخل قصر شديم که ناگاه آتشي در قصر شعله ور شد و عبيدالله بوسيله آستين خود آن آتش را از صورت دور ميکرد و بمن ميگفت: اين موضوع را جائي نگوئي. عماره بن عمير ميگويد: سر عبدالله و ياران او را ديدم که در رحبه بالاي نيزه زده بودند و ماري آمد و در بين سرها گردش کرد تا آمد نزد سر عبيدالله و داخل سوراخ بيني او شد، آنگاه بيرون آمد و مرتبه دوم - در حاليکه مردم ميگفتند: آمد آمد - داخل بيني او شد و بيرون نيامد. دربان ابن زياد ميگويد:روزيکه سر حسين عليه السلام را در حياطهاي دار الاماره آوردند من نگاه ميکردم و ميديدم مثل اينکه از سر آن حضرت خون سيلان ميکند ابن معمر گويد: روزي عبدالمک مروان از جلسا مجلس خود پرسيد کدام يک از شماها ميدانيد که در روز قتل حسين عليه السلام سنگهاي بيت المقدس چه عملي کردند؟ هيچکس را در باره اين موضوع اطلاعي نبود ولي زهري در جواب گفت: بمن رسيده که در آن روز هيچ سنگي را بلند نميکردند مگر اينکه خون تازه در زيرآن مييافتند. ابوبکر هذلي از زهري نقل کرده که گفت: وقتيکه حسين بن علي عليهما السلام کشته شد هيچ سنگ ريزه اي را در بيت المقدس بلند نميکردند مگر اينکه خون تازه در زير آن يافت ميشد. ابن شهاب گويد: روز قتل امام حسين عليه السلام هيچ سنگي را حرکت نميدادند مگر اينکه (زير آن پر) از خون بود.
[ صفحه 166]
سعيد بن مسيب گويد: عبدالملک مروان نامه اي بمن نوشت: آيا در روز قتل امام حسين عليه السلام علامتي در کاربود؟ سعيد بن مسيب در جوابش نوشت: آري در بيت المقدس هيچ سنگ ريزه اي را حرکت نميدادند مگر اينکه خون تازه در زير آن يافت ميشد. عبدالله بن بريده از پدرش روايتکرده که روزي رسول الله صلي الله عليه و آله خطبه ميخواند که ناگاه امام حسن و امام حسين عليهما السلام در حاليکه هر کدام پيراهن قرمزي پوشيده بودند ميامدند و بزمين ميخوردند. راوي گويد: پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله از منبر بزير آمد و آن دو بزرگوار را بلند کرد و فرمود:خدا راست فرموده که: (انما اموالکم و اولادکم فتنه) من به ايندو کودک نظر کردم که ميايند و بزمين مي خورند نتوانستم صبر کنم تا اينکه حمدم را قطع کردم و ايشان را بلند کردم.
باب 33
ابو عمار گويد: همسايه جابر بن عبدالله براي من نقلکرده که من از سفر آمده بودم و جابر بديدن من آمده سلام کرد و بعد از آن تفرقه و بي وفائي مردم را براي او گفتم و او شروع کرد بگريه و گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که ميفرمود: مردم فوج فوج داخل دين شدند و فوج فوج هم از دين خارج خواهند شد.
باب 34
عمر بن خطاب از حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود:
[ صفحه 167]
بزودي اهل مکه از مکه خارج ميشوند و بعد از آن تحولي در کار نخواهد بود مگر يک مختصري تا اينکه (دوباره) پناهنده و مايل بمکه شوند، آنگاه از مکه خارج ميشوند و ابدا برنميگردند.
باب 35
ابو سالم ميگويد: ما در کوفه با امير المومنين علي بن ابي طالب عليه السلام بوديم، يکي از روزها که ما در خدمت او بوديم فرمود: کدام سبط از اسباط استکه براي حق قتال ميکند تا حق را اقامه کند ولي حق اقامه نخواهد شد و امر خلافت براي آن ها (بني اميه) خواهد بود و موقعيکه (بني اميه) زياد شدند و بدنيا رغبت پيدا کردند و قرباني خود را کشتند خدا قومي را از مشرق ميفرستد تا آن ها را يکي يکي شماره کند و بکشد. بخدا قسم که آن ها يک سال سلطنت نميکنند مگر اينکه ما دو سال سلطنت ميکنيم و آن ها دو سال سلطنت نميکنند مگر اينکه ما چهار سال خواهيم سلطنت کرد، راوي گويد: بعضي از ياران خود گفتم: جاي ماندن ما نيست زيرا علي عليه السلام ميگويد: امر خلافت براي بني اميه خواهد بود، ياران من گفتند: پس ديگر چيزي در کار نيست آنگاه از آن حضرت اجازه گرفتيم براي مصر، آن بزرگوار بهر کسيکه خواست اجازه داد و بهر کدام از آن ها دو هزار درهم داد و عده اي هم با آن حضرت ماندند.
باب 36
حرث بن سويد از علي بن ابيطالب عليه السلام روايتکرده که فرمود: اسلام بطوري ضعيف و ناقص ميشود که نميتوان گفت: لا اله الا الله،
[ صفحه 168]
موقعيکه کار به اينجارسيد پادشاه دين با تابعين خود حرکت ميکند و موقعيکه او حرکت کند خدا قومي را مبعوث ميکند که بدور او اجتماع کنند آنطور که بدور جزع الخريف اجتماع ميکنند بخدا قسم که من اسم امير و محل خواباندن شتران آنها را ميدانم.
باب 37
جابر از پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود: بهمين زودي سواري در جنب مدينه ميايد و ميگويد: در اين شهر تلخ ميگذرد و عده کثيري از مومنين هم حضور دارند. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اهل مدينه مدينه را ترک خواهندکرد گفتند: پس چه کسي در آمد مدينه را ميخورد؟ فرمود: پرندگان و چرندگاني که طلب رزق ميکنند، آنگاه آنحضرت فرمود: زماني بيايد که مردم جهت سعه معيشت مدينه را ترک نمايند و باطراف روند و سعه معيشت هم نصيب آنها ميشود بعد از آن ميايند و اهل و عيال خود را هم ميبرند، ولي اگر بتوانند درک کنند مدينه براي آنان بهتر است زيرا مدينه نظير کوره و دمه (آهنگران) است (که جز آهن خالص چيزي در آن نخواهد ماند) طاعون و وبا و دجال در مدينه نميايد، ملائکه مدينه را حفظ ميکنند، جابر گويد: از آنحضرت شنيدم که ميفرمود: براي احدي حلال نيست که در مدينه اسلحه بياورد.
باب 38
ابن عمر گويد: بخدا قسم من ميدانم که چرا شما از مصر خارج ميشويد، راوي گويد: من گفتم: دشمن ما را خارج ميکند؟ گفت: نه بلکه شما را نيل خارج نميکند زيرا که آب نيل بطوري خشگ ميشود
[ صفحه 169]
که قطره آبي در آن باقي نمي ماند و در عوض آب تپه هاي ريگ خواهد ماند.
باب 39
ابن سائب ميگويد: عبدالله بن عمر نزد ديواري بود و من پيش او رفتم گفت: اهل کجائي؟ گفتم: اهل کوفه راوي گويد: ابن عمر قسم خورد و گفت: بدون استثنا اهل کوفه خارج خواهند شد و مالک يک صاع يا يک مد حبوبات نخواهند بود.
باب 40
وليد ميگويد: محمد بن حنفيه بمن گفت: اي ابا طفيل در اينمسجد اقامت کن و چون يکي از کبوترهاي آن باش تا اينکه امر ما بيايد زيرا (صاحب) امر ما مخفي و پوشيده نيست نظير آفتاب که هر وقت طلوع کند پوشيدگي ندارد، مردم چه ميدانند که ميگويند:صاحب امر از طرف مشرق ميايد شايد خدا او را از طرف مغرب بياورد و نيز آنها را ازکجا ميدانند که از طرف مغرب ميايد شايد خدا او را از طرف مشرق بياورد تو چه ميداني شايد بهمين زودي بطرف ما بيايد آنطور که عروس ميايد تو چه ميداني شايد بهمين زودي بطرف ما بيايد آنطور که عروس ميايد (معني کليه اينجملات اينستکه معلوم نيست امام زمان چه موقع ظهور خواهد کرد).
باب 41
ابو معبد غلام ابن عباس گويد: روزي بر ابن عباس وارد شدم و گفتم: يابن عباس از مهدي عليه السلام براي من چيزي بگو، گفت: من اميدوارم که چند شب و روزي نميگذرد که خدا جواني را از ما خانواده مبعوث خواهد کرد، آن جوان فتنه ها را از بين مي برد و فتنه ها باو کاري نميکنند او استکه امر خدا را اقامه و اجرا خواهد کرد، گفتم: يابن عباس پيران شما از اجراي اين امر عاجز شدند و آن را بجوانان خود واگذار کردند؟ گفت: خدا هر کاري را که بخواهد ميکند.
باب 42
قتاده ميگويد: بابن مسيب گفتم: امر مهدي حق است؟ گفت: بلي حق است گفتم: او از قريش است؟ گفت: آري، گفتم: از کدام قريش؟ گفت: از بني هاشم گفتم: از کدام بني هاشم؟ گفت: از عبدالمطلب گفتم: از کدام عبدالمطلب؟ گفت: از فرزندان فاطمه.
باب 43
ابن عباس ميگويد: اگر از دنيا بيشتر از يک شب يا يک روز باقي نماند مهدي عليه السلام خروج خواهد کرد.
باب 44
جابر بن سمره از رسول الله صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود: اين دين هميشه عزيز و منيع خواهد بود تا دوازده خليفه ايکه آنها را از شر دشمنان ياري کنند (بوجود بيايند) آنگاه پيغمبر صلي الله عليه و آله کلمه آهسته اي گفت که مردم آن را نشنيدند، من از پدرم پرسيدم که چه گفت؟ گفت: ميگويد: آن دوازده نفر از قريش خواهند بود.
باب 45
نيز جابر بن سمره گويد: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که ميفرمود: اسلام همه وقت عزيز است تا دوازدهمين خليفه (ظهور کند) آنگاه کلمه اي گفت که من نفهميدم از پدرم پرسيدم که چه گفت؟ گفت: ميگويد: همه آنها از قريشند.
[ صفحه 171]
باب 46
ايضا جابر بن سمره گويد: من و پدرم رفتيم خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله آن بزرگوار فرمود: امر اسلام هميشه نيکو خواهد بود تا دوازده خليفه بوجود بيايند آنگاه کلمه آهسته اي گفت که من آن را نشنيدم از پدرم پرسيدم چه گفت؟ گفت: ميفرمايد: همه آنها از قريشند.
باب 47
عمرو بن قيس مي گويد: بمجاهد گفتم: آيا تو راجع بمهدي عليه السلام خبري داري زيرا ما قول شيعيان را تصديق نميکنيم؟ گفت آري نزد من دليل مثبتي است و آن اينستکه يکي از اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله بمن خبر داد که مهدي عليه السلام خروج نميکند تا اينکه نفس زکيه کشته شود، موقعيکه نفس زکيه کشته شد اهل آسمان و زمين بانها (قتله نفس زکيه) غضب ميکنند، آنگاه نزد مهدي عليه السلام مي آيند و آن حضرت زمين را پر از عدل و داد ميکند و زمين گياهان خود را ميروياندو آسمان باران خود را فرو ميريزد.
باب 48
سالم مي گويد: رفتم نزد عبدالله بن عمر، بمن گفت: اهل کجائي گفتم: اهل عراق گفت:بگو اهل کوفه، گفتم: آري گفت: اهل کوفه نسبت بمهدي عليه السلام با سعادت ترين مردم هستند.
باب 49
حذيفه بن يمان از حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود:کسيکه از اينقوم (قوم ابوسفيان) خبري بياورد داخل بهشت
[ صفحه 172]
خواهد شد ولي هيچکس اينعمل را انجام نداد تا اينکه آنحضرت سه مرتبه اينسخن را اعاده کرد، آنگاه فرمود: آگاه باشيد کسيکه از اينقوم خبري بياورد در بهشت رفيق من است و کسي از جاي خود بلند نشد. آن بزرگوار بمن فرمود: حذيفه تو بلند شو برو و با کسي سخن نگوتا نزد من بيائي من بلند شدم و رفتم پشت سر آنها نشستم و آنها بدور آتش جمع شده بودند. ابو سفيان گفت: هر کسي بايد نظر کند و ببيند که کي پهلوي او نشسته من خودم را جمعکردم و بانها گفتم: شما کي هستيد گفتند: فلان و فلان، بعد از آن خدا بادي را فرستاد تا کليه خيمه ها و نيزه هاي آنها را بزمين زد و شن و ريگ و آتشيکه بدور آن جمع شده بودند بصورت آنها ريخت. آنگاه ابو سفيان بلند شده سوار شتر خود شد و آن را ميراند بخيال اينکه دست و پاي شتر باز است غافل از اينکه دست و پاي آن بسته است. حذيفه گويد: در آن موقع من هر عمليکه ميخواستم بکنم مي توانستم ولي بياد عهد و پيمان رسول خدا صلي الله عليه و آله که بمن وعده بهشت داده بود آمدم و از اموال آنها چيزي برنگرفتم، ابو سفيان در بين آنها فرياد زد که چرا بارها و اسبان خود را حرکت نمي دهيد، پس آمدم خدمت رسول خدا و جريان را بعرض رساندم و کسي از آنها باقي نماند.
باب 50
از ابن عباس روايت شده که اگر کسي را غم رخ دهد يا از ظلم پادشاهي بترسد ايندعا را بخواند مستجاب خواهد شد
[ صفحه 173]
اسالک بلا اله الا انت رب السماوات السبع و رب العرش العظيم و اسالک بلا اله الا انت رب العرش الکريم و اسالک بلا اله الا انت رب السماوات السبع و ما فيهن انک علي کل شي قدير. آنگاه حاجت خود را طلب کن. مترجم گويد: خدا را شکر که ترجمه بخش سوم کتاب ملاحم و فتن در روز (25) ماه مبارک رمضان سنه (1383) هجري در جوار پر افتخار حضرت حسين بن علي عليهما السلام بقلم اينفقير بي بضاعت بپايان رسيد، اکنون به ترجمه بخش چهارم مي پردازيم.
[ صفحه 174]