بازگشت

فتنه و آشوبهاي آخر الزمان (2)


باب 1

ابن عباس ميگويد: دنيا جمعه اي است از جمعه هاي آخرت که هفت هزار سال است، مدت شش هزار و صد سال آن گذشته است و صدها سال ديگر خواهد آمد که خداشناسي در روي زمين پيدا نخواهد شد. کعب الاحبار ميگويد: دنيا شش هزار سال است. وهب گويد دنيا شش هزار سال خواهد بود. ابن رمل جهني ميگويد: برسولخدا صلي الله عليه و آله عرض کردم: من در عالم خواب ديدم از راهي ميرفتم که آخر آن بچراگاهي منتهي ميشد. وقتيکه تا انتهاي آن جاده آمدم شما را در منبري ديدم که هفت پله داشت و شما بر هفتمين پله آن قرار گرفته بودي؟ رسول گرامي صلي الله عليه و آله در جوابش فرمود:تعبير آن منبري که ديدي هفت پله داشت و من بر هفتمين پله آن نشسته بودم اينستکه دنيا هفت هزار سال است و من در آخر آن واقع شده ام.



[ صفحه 93]



باب 2

ابن عباس از رسولخدا صلي الله عليه و آله روايت کرده که فرمود: اسلام غريب افتتاح شده و عنقريب غربت آن عود خواهد کرد. خوشا بحال غربا پرسيدند: غربا کدامند؟ فرمود: اشخاصي که مردم فاسد را اصلاح ميکنند.

باب 3

ابو امامه از رسول الله صلي الله عليه و آله روايت کرده که فرمود: علم را دريابيد قبل از آنکه از دست برود، گفتند: چگونه از دست ميرود در صورتيکه قرآن درميان ما است؟ آن بزرگوار غضب کرده فرمود: مادران شما بعزاي شما گريه کنند مگر تورات و انجيل در بين قوم بني اسرائيل نبود؟ از دست رفتن علم از بين رفتن علما وحاملين آنست و اين سخن را سه مرتبه اعاده فرمود.

باب 4

سليلي گويد: رسولخدا صلي الله عليه و آله فرمود: موقعيکه خدا عقل را خلق کرد بان فرمود: عقب برو و عقب رفت، فرمود: جلوب يا جلو آمد، خداي تعالي فرمود: خلقي از تو محبوبتر و گراميتر خلق نکردم، بخاطر تو موآخذه ميکنم و بجهت تو عطا مينمايم ومن بوسيله تو شناخته ميشوم ثواب بر له تو وعقاب عليه تو خواهد بود.

باب 5

حذيفه از رسول الله صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود: زماني ميايد و عقلهاي مردم بطوري از بين ميرود که صاحب عقلي ديده نخواهد شد.



[ صفحه 94]



باب 6

ابن عباس ميگويدک رسولخدا صلي الله عليه و آله بدو قبر عبور کرد و فرمود: صاحبان اين دو قبر در عذاب قليلي دچارند، زيرا يکي از آنها سخن چين بود و ديگري در موقع بول کردن، در مکان خلوتي نميرفت (نظير بعضي از مردم که در وسط راهها و کوچه و خيابانها عورت خود را کشف کرده بول ميکنند) رسولخدا صلي الله عليه و آله شاخه تري را بدو نصف کرده يک نصف آن را در يکي از آن قبرها فرو کرد و نيم ديگري را درقبر ديگري داخل نمود پرسيدند يا رسول الله صلي الله عليه و آله اين عمل را براي چه انجام دادي؟ فرمود: شايد ماداميکه اين شاخه ها خشگ نشده باشند باعث تخفيف عذاب آنها شود.

باب 7

انس بن مالک ميگويد: ما، در موقع دفن رسولخدا صلي الله عليه و آله حضور داشتيم، (گرد و غبار) دستهاي خود را نگرفته بوديم که همه قلبا منکر شديم.

باب 8

زر بن حبيش گويد: از حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام شنيدم که ميفرمود: من بودم که ريشه فتنه را کندم اگر من نبودم کسي با اهل جمل، اهل صفين و اهل نهروان قتال نميکرد (هر چه ميخواهيد) از من پرسيد قبل از آنکه مرا نيابيد، قبل از آنکه بميرم يا کشته شوم، شقي ترين امت، محبوس نميشود تا اينکه (محاسن مرا) بخون خضاب نمايد،قسم بخدائيکه حبه را ميشکافد و جنبندگان را ميافريند راجع بگروهي که صد (نفر) راگمراه يا هدايت کند از من نمي پرسيد مگر اينکه شما را از



[ صفحه 95]



راننده و سرلشگر وخواننده آن خبر مي دهم. عبدالله بن شريک از امير المومنين عليه السلام روايت کرده که فرموده: رسولخدا صلي الله عليه و آله مرا مامور کرد که با ناکثين (طله وزبير و...(و مارقين (خوارج نهروان) و قاسطين (معاويه و تابعين او) جنگ کنم، اگر مرا مامور ميکرد که با گروه چهارمي قتال کنم ميکردم.

باب 9

علي بن ربيعه مالکي ميگويد: از علي بن ابيطالب عليه السلام شنيدم که بر منبر کوفه ميفرمود: رسول امي صلي الله عليه و آله با من عهد کرد که اين امت بزودي با من بيوفائي و خيانت ميکنند. و در ترجمه ابو موسي اشعري به روايت کاملي مرقوم است که رسولخدا صلي الله عليه و آله فرمود: اين امت با علي عليه السلام خيانت و بيوفائي خواهند کرد.

باب 10

ابن عباس ميگويد: پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله بزنان خود فرمود: کاش من ميدانستم که کدام يک از شما خواهد بود که سگهاي حواب (نام مکاني است در طريق بصره) به او صدا و حمله ميکند و گروه هائي از طرف يمين و يسار او کشته ميشوند.

باب 11

قيس بن ابي حازم ميگويد: در جنگ جمل تيري بزانوي مروان بن الحکم اصابت کرد و خون سيلان نمود، موقعيکه زانوي او را ميبستند خون بند ميامد و وقتيکه باز ميکردند خون جاري ميشد، و موقعيکه دهان زخم را ميبستند زانوي او نفخ ميکرد، مروان گفت: اين زخم را وا گذاريد زيرا که اين تير را خدا انداخته است، پس از آنکه مروان مردو او را دفن کردند يکي از اهل خانه اش او را در خواب ديد که



[ صفحه 96]



سه مرتبه گفت: مرا از اين آب راحت کنيد، همينکه قبر او را نبش کردند ديدند قبرش نظير جوي آب سبز شده (زيرا در اطراف جوب آب گاهي علف سبز ميرويد) چون آب آن قبر را کشيدند و جنازه او را خارج کردند ديدند آن قسمتي که از محاسن و صورتش با آب و زمين متصل بوده زمين آن را خورده و فاسد کرده است، بعد از آن خانه اي از خانه هاي ابي بکر را خريدند و او را در آن دفن کردند.

باب 12

سليلي ميگويد: امير المومنين عليه السلام به زبير ميفرمود: تو را بخدا قسم مي دهم از رسولخدا صلي الله عليه و آله نشنيدي که ميفرمود: تو با من قتال ميکني و د رحق من ظلم خواهي کرد؟ گفت: آري ولي من فراموش کردم.

باب 13

سعيد بن سويد ميگويد: معاويه آمد و براي مردم خطبه اي خواند و گفت: اي اهل کوفه من براي روزه گرفتن يا نماز خواندن با شما قتال نميکنم بلکه ميخواهم بر شما مسلطشوم و خدا مرا مامور کرده که علي رغم انف شما اقدام نمايم.

باب 14

عائشه روايتکرده که رسول الله صلي الله عليه و آله به عمار فرمود: تو را گروه ستمکار ميکشند.

باب 15

سعيد بن جبير ميگويد: هشتصد نفر از انصار و نهصد نفر از اهل بيعت رضوان با علي عليه السلام بودند. در حديث ديگر از حکم روايت



[ صفحه 97]



کرده که گفت: هشتاد نفر از اهل بدر و دويست و پنجاه نفر ز اهل بيت شجره با علي عليه السلام بودند. و در روايت ديگر است که اويس قرني در روز صفين با علي عليه السلام بود.

باب 16

ابو سعيد خدري ميگويد: در آن بيني که رسولخدا صلي الله عليه و آله مشغول تقسيم (غنيمت؟) بود مردي از بني تميم بلند شد و گفت: يا رسول الله صلي الله عليه و آله در تقسيم کردن عدالت را مراعات کن آن بزرگوار در جوابش فرمود: واي بر تو اگر من عدالت را مراعات نکنم که خواهد کرد؟ عمر گفت يا رسول الله صلي الله عليه و آله اجازه بده تا گردن اين منافق را بزنم، فرمود: نه زيرا او را اصحابي است که يکي از آنها نماز و روزه خود را با نماز و روزه آنها تحقير ميکند و نظير صيد تير خورده از دين خارج ميشوند نظر به تير ميکند و چيزي نميبيند، نگاه باب دهان ميکندغير از سرگين و خون چيزي نميبيند، در زمان فرقه اي از مردم خارج ميشوند و علامت آنها اين است که در بين آنها مرد مجنوني است که نصف يکي از دستهايش نظير پستان زن و نصف ديگر چون پاي انسان است. ابو سعيد گويد: من اين مقاله را از رسولخدا صلي الله عليه و آله شنيدم و موقعيکه علي عليه السلام با آنها قتال ميکرد من با او بودم و آن شخصي (را که پيغمبر فرمود بود) آوردند آن شخص داراي همان صفاتي بودکه رسولخدا صلي الله عليه و آله فرموده بود.

باب 17

سفيان بن ابي ليلا ميگويد: وقتيکه امام حسن عليه السلام از نزد



[ صفحه 98]



معاويه (لع)مراجعت کرده بود من خدمت آن بزرگوار رفتم و او را در خانه اش يافتم. بان حضرت گفتم: السلام عليک يا امير المومنين فرمود: اي سفيان پياده شو تعجيل مکن، چه گفتي؟ گفتم: بشما گفتم السلام عليک يا امير المومنين فرمود: چه چيزي باعث شد که بمن امير المومنين بگوئي؟ (عرض کردم) براي اينکه ترک قتال کردي و بمدينه مراجعت نمودي، فرمود: اي سفيان آن موضوعيکه مرا بدين عمل وادار کرد اين بود که از علي عليه السلام شنيدم ميفرمود: چند شب و روزي بيش نميگذرد که اين امت بدور مردي اجتماع ميکنند که سينه و حلقوم فراخي دارد، ميخورد ولي سير نميشود آن مرد نميميرد تا اينکه در زمين عذري و در آسمان ناصري نداشته باشد، آن شخص معاويه است و من ميدانم که خدا امر خود را اجرا و عملي خواهد کرد، در اين اثنا منادي براي نماز ندا کرد و آن حضرت بمن فرمود: اي سفيان با مسجد سرو کاري داري؟ گفتم: آري، راوي گويد: با آن حضرت روانه شديم تا رسيديم بشخصي که يکي از ناقه هاي آن حضرت را ميدوشيد، آن حضرت در حال ايستادن از آن شير آشاميد و بمن هم مرحمت کرد و فرمود: سفيان چه باعث شد که نزد ما آمدي؟ گفتم قسم بان خدائيکه حضرت محمد صلي الله عليه و آله را بدين حق مبعوث کرده بجهت محبتي که بشما دارم فرمود: مژده بادتو را که من از علي عليه السلام شنيدم ميفرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اهل بيت من و کسيکه از امتم مرا دوست داشته باشد نزد حوض (کوثر) نظير اين دو انگشت من بر من وارد ميشوند، آنگاه رسولخدا صلي الله عليه و آله دو انگشت خودرا مساوي يکديگر قرار داد و فرمود: بگو نظير اين دو انگشت من که هيچکدام



[ صفحه 99]



بريکديگر افضل نيستند. اي سفيان مژده باد تو را که دنيا جاي افراد نيکوکار و اشخاص بدعمل خواهد بود تا آنموقعيکه خدا امام بر حق را از آل محمد صلي الله عليه و آله برانگيزد در روايت ديگر است که امام حسن عليه السلام فرمود: من ميبينم که مردم ميگويند: حسن بن علي عليه السلام راضي بود که با معاويه بيعت نمايد و اجباري نداشت، بخدا قسم من با معاويه بيعت نکردم تا آنموقعيکه اهل عراق مرا تنها نهادنداگر غير از اين بود من بقدر طرفه العين با معاويه بيعت نميکردم.

باب 18

276 مينا ميگويد: علي عليه السلام سر و صدائي شنيد فرمود: چه خبر است؟ گفتند: معاويه هلاک شده فرمود: قسم بان خدائيکه جان من در دست قدرت او است معاويه نخواهد مرد تا اينکه اين امر (خلافت) بدست او بيفتد آنگاه بدست خود به (33) علامت اشاره کرد. عبدالرزاق گويد: بعلي عليه السلام گفتند: پس تو براي چه با معاويه قتال ميکني؟فرمود: براي آن عذري که بين من و خدا است. راوي ميگويد: من گفتم: رسول خدا صلي الله عليه و آله علي عليه السلام را بقتال ناکثين و قاسطين و مارقين مامور کرد ومعاويه هم يکي از آنها بود، آيا براي علي عليه السلام جائز است که قتال با آنها را ترک کند همچنانکه خدا قرآن را نازل کرد و افرادي را که ميداند ايمان نمياورندمامور بايمان آوردن کرده است.



[ صفحه 100]



باب 19

محمود بن لبيد از قوم عبدالاشهل که در جنگ بدر حضور داشتند روايتکرده که گفتند: ما نزد رسولخدا صلي الله عليه و آله بوديم و معاويه نيز با ما بود رسول الله صلي الله عليه و آله با انگشت خود بشکم معاويه اشاره کرد و فرمود: روزي بيايد که اين معاويه ادعاي امارت و سلطنت کند وقتيکه ديديد اين ادعا را کرد شکم او را پاره کنيد و در حديث ديگر از ابو سعيد روايت کرده که: پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: موقعيکه معاويه را در منبر من ديديد او را بکشيد. و در روايت ديگر است که مولاي ما علي عليه السلام فرمود: معاويه فرعون اين امت و عمرو بن عاص هامان آنست.

باب 20

سلمان فارسي ميگويد: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که ميفرمود: امت من بسه فرقه خواهند شد: يک فرقه آن بر حقند، و باطل چيزي از آن فرقه را ناقص نخواهد کرد، آن فرقه اهل بيت مرا دوست دارند و مثل آنها چون طلاي احمري است که صاحب آن، آن را نگاه دارد و جز خير چيزي در آن نخواهد بود. و يکفرقه آن بر باطلند، و حق چيزي از آن را ناقص نميکند اين فرقه داراي بغض من و اهل بيت منند، مثل آنان چون آهن خبيثي است که صاحبش آن را طعمه آتش قرار دهد زيرا که چيزي جز شر براي او نخواهد داشت. و يک فرقه اين امت بر ملت سامري بوده گاهي باينطرف مايل و گاهي بطرف ديگر راغبند. نميگويند لمس نيست بلکه ميگويند:



[ صفحه 101]



جهاد نيست و امام آنها ابو موسي اشعري خواهد بود. سيد بن طاووس گويد: منظور آنحضرت ابو موسي اشعري و جمعيتي است که با او در مدينه ماندند و با علي عليه السلام بجنگ دشمنان نرفتند.

باب 21

سالم حنفي ميگويد: علي عليه السلام در مکان وسيعي در بين صد نفر گفتگو ميکرد. بعد از آن دو مرتبه فرمود: قسم بخداي آسمان و زمين که دوست من رسول خدا صلي الله عليه و آله بمن خبر داد که بعد از آنحضرت اين امت با من بيوفائي ميکنند و اينموضوع حتما عملي خواهد شد و کسيکه افترا ببندد بيچاره ميشود. انس بن مالک گويد: من و رسولخدا صلي الله عليه و آله با علي عليه السلام در يکي از حياطهاي مدينه بوديم، موقعيکه عبور ما بباغي افتاد علي عليه السلام گفت: يا نبي الله صلي الله عليه و آله اين باغ عجب منظره زيبائي دارد، پيغمبر صلي الله عليه و آله در جوابش فرمود: باغي که تو در بهشت داري از اين باغ بهتر است، بعد از آن بباغ ديگري عبور کرديم و علي عليه السلام گفت: يا رسول الله صلي الله عليه و آله اين باغ هم خيلي خوب است آن حضرت در جواب فرمود: يا علي باغيکه تو در بهشت داري از اين باغ نيکوتر است. سپس پيغمبر صلي الله عليه و آله سر خود را بشانه من نهاد و گريه کرد، علي عليه السلام گفت: يا رسول الله براي چه گريه ميکني؟ فرمود: براي آن کينه هائيکه در سينه يک عده اي در باره تو موجود است و آن ها کينه هاي خود راآشکار نميکنند تا موقعي که مرا از دست بدهند.



[ صفحه 102]



باب 22

ابن عباس ميگويد: ما هفتصدسوار بوديم که از مدينه ميامديم در يکي از روزها که درعبور بوديم شخصي از آن قوم گفت: اين سفر بي نتيجه است زيرا که ما بسوي مردمي ميرويم که همه خون عثمان را طلب ميکنند و راجع باينموضوع گفتگوي زيادي در بين آنها در گرفت، ابن عباس گويد: من نزد علي عليه السلام آمدم و گفتم: مگر نميبيني که در بين اينقوم راجع باين مسافرت اختلاف رخ داده زيرا ميگويند: براي چه به جنگ صد هزار نفر که همه خون خواه عثمانند برويم. علي عليه السلام بلند شد و خطبه اي خواند و فرمود: قسم بانخدائيکه جان من در دست اوست که در اين جنگ طلحه و زبير کشته ميشوند و اهل بصره شکست ميخورند و از اهل کوفه پنج هزار و ششصديا پانصند نفر با شما خروج ميکنند. ابن عباس ميگويد: ما حرکت کرديم بخدا قسم همانطور شد که علي عليه السلام فرموده بود زيرا که سياهي لشگري پيدا شد و من از آنها استقبال نموده از مردي پرسيدم شما چند نفريد؟ گفت: پنج هزار و پانصد نفر، از دو نفر ديگر پرسيدم آنها نيز همان جواب را گفتند.

باب 23

ام حکيم ميگويد: از علي عليه السلام شنيدم - در آنموقعي که مردي بانحضرت ميگفت: يا امير المونين براي خالد بن عرفطه استغفار کن زيرا که در زمين تيم از دنيا رفته است - که فرمود: دروغ ميگوئي بخدا قسم که او نمرده و نخواهد مرد تا اينکه از باب الفيل داخل شود و بيرق



[ صفحه 103]



گمراهي را بدوش بگيرد، ام حکيم گويد: بعد ازآن ديدم که خالد بن عرفطه بيرق معاويه را به دوش گرفته حمل ميکند تا اينکه آنرا از همان دري که علي عليه السلام فرموده بود داخل کرد و آنرا در وسط مسجد متمرکز کرد و معاويه هم از طرف قبله پياده شد.

باب 24

ام سلمه ميگويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله در خانه من بود، فرمود: کسي داخل نشود. ناگاه صداي گريه آنحضرت را شنيدم چون داخل شدم ديدم که حسين عليه السلام را در کنار خود نشانده و دست بسرش ميمالد و گريه ميکند، گفتم: يا رسول الله صلي الله عليه و آله بخدا قسم نفهميدم که حسين عليه السلام چگونه داخل حجره شد؟ در جوابم فرمود: جبرئيل در اينجا بود بمن گفت: آيا حسين را دوست داري؟ گفتم: آري گفت: امت تو او را در زميني که آنرا کربلا ميگويند خواهند کشت پس جبرئيل از تربت کربلا آورد و بانحضرت نشان داد موقعي که امام حسين عليه السلام را در کربلا محاصره کردند فرمود: اسم اين زمين چيست؟ گفتند: کربلا فرمود: خدا راست ميگويد: اين زمين، زمين کرب و بلا است.

باب 25

شيبان گويد: با امير المومنين عليه السلام از صفين مراجعت ميکرديم تا اينکه بزمين کربلا پياده شديم و آنحضرت بر قاطرل خود سوار بود پس پياده شد و کفي از خاک زير سم آن استر را بر گرفته آنرا بوئيد و بوسيد و بر دو چشم خود نهاده گريه کرد آنگاه فرمود: چه افراد محبوبي در اينموضع کشته ميشوند مثل اينکه من نظر ميکنم بعده اي از آل رسول صلي الله عليه و آله که در اين وادي خوابيده اند (دشمنان) بر آنها



[ صفحه 104]



خروج ميکنند و آنها را ميکشند واي بر شما از آنها و واي بر آنها از شما، من شهدائي غير از آنهائيکه در بدر با محمد صلي الله عليه و آله بودند از آنها افضل نمي دانم. بعد از آن فرمود: پاي حماري يا فک آن را براي من بياوريد. من پاي حمار مرده اي را براي او آوردم، آن بزرگوار آن را در موضع سم استر فرو برد، وقتي که حسين صلوات الله عليه کشته شد من آمدم و پاي آن حمار را از جاي خون او خارج کردم و ياران او را (ديدم) که در اطرافش بزانو در آمده بودند. مترجم گويد: معني ذيل باب (25) درست نيست ولي وظيفه، ترجمه بود.

باب 26

عبدالله بن يحياي کندي از پدرش روايت کرده که گفت: ما با علي ابن ابيطالب عليه السلام از صفين مراجعت ميکرديم همينکه محاذي نينوا رسيديم علي عليه السلام با صداي بلند فرمود: يا ابا عبدالله عليه السلام در شط فرات صبر کن، حسين عليه السلام متوجه آنحضرت شد و گفت: براي چه يا امير المومنين؟ فرمود: رفتم خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله ديدم چشمان او پر از اشگند، گفتم: پدر و مادرم فداي تو باد چرا گريه ميکني؟ فرمود: چند دقيقه قبل جبرئيل نزد من بود، بمن خبر داد حسين عليه السلام بشط فرات کشته خواهد شد آيا مايلي که من از خاک او براي تو بياورم تا ببوئي؟ گفتم: آري پس دست خود را دراز کرد و يکمشت خاک آورده بمن داد چون آن خاک را ديدم چشمانم از اشگ خشک نميشوند.

باب 27

محمد بن جرير طبري در تاريخ خود ميگويد: روزي معاويه نزد بني هاشم آمد و گفت: شما بني هاشمين ميخواهيد همانطور که استحقاق نبوت



[ صفحه 105]



را داشتيد لياقت خلافت را نيز داشته باشيد در صورتيکه نبوت با خلافت براي احدي جمع نشده اند، بجان خودم قسم که حجت و دليل شما بر مردم مشتبه شده است، زيرا شما ميگوئيد: ما اهل بيت خدائيم پس چرا نبوت د رخانواده ما است و خلافت در خانواده ديگران و اين (مقاله) امر را بر مردم مشتبه ميکند و علت اينکه شبهه را شبهه ميگويند اينست که نميگذاردحق شناخته شود. خلافت برضاي عموم و شوراي خصوص، نصيب مردان زنده قريش خواهد شد، مردم نميگويند: ايکاش بني هاشم سرپرست ما بودند اگر بني هاشم سرپرست ما بودند براي دين و دنيا ما خوب بود، مردم بدور غير شما جمع نشده اند که شما را از خلافت ممنوع کنند، اگر شما قبل از اين بخلافت مايل نبوديد امروز براي آن با ما قتال نميکرديد، شما گمان ميکنيد که داراي سلطنت هاشمي و مهدي قائم هستيد در صورتيکه مهدي عيسي بن مريم است و امر خلافت در دست ما خواهد بود تا اينکه آن را بعيسي هود و ثمود بيشتر بود، آنگاه معاويه ساکت شد. بعد از گفتگوي معاويه عبدالله بن واگذاريم قسم بجان خودم اگر شما سلطنت ميکرديد خطر هلاکت براي مردم از عذاب قوم عباس از جاي برخواست و حمد و ثناي خداي را بجاي آورد گفت: اما اينکه گفتي: ما به وسيله نبوت مستحق خلافت نيستيم اگر بجهت نبوت استحقاق خلافت را نداشته باشيم پس بچه وسيله اين استحقاق را خواهيم داشت؟ (يعني با بودن اينوسيله احتياجي بوسائل ديگر نيست). اما اينکه گفتي: نبوت و خلافت براي احدي جمع نميشود پس



[ صفحه 106]



معني اين آيه چيست که خدا ميفرمايد: (فقد آتينا آل ابراهيم الکتاب و الحکمه و آتيناهم ملکا عظيما) لفظ کتاب در اين آيه بمعناي نبوت و لفظ حکمت بمعناي سنت و کلمه ملک بمعناي خلافت است و ما هم آل ابراهيم هستيم و امر خدا نسبت بما و آنها يکي است وسنت در بين ما و آنها جاري خواهد بود. اما اينکه گفتي: حجت و دليل ما مردم را باشتباه مياندازد به خدا قسم دليلهاي ما از آفتاب روشنتر و از ماه نوراني تر است و تو هم ميداني ولي تو از اينجهت از ما روگرداني که برادر وجد و عمو و دائي تو را کشتيم، براي استخوان و ارواحي که در هاويه وارد شدند گريه مکن و براي خونهائي که شرک، ريختن آنها را حلال کرده و اسلام آنها را ناچيز کرده غضب منما. و اما اينکه مردم ما را ترک کردند اگر مردم بدور ما جمع ميشدند آنچه را که از ما حرام ميکردند بيشتر از آن بود که ما از آنها حرام کنيم (يعني آنها براي استفاده بدور ما جمع ميشدند) و هر امري که محصول آن حاصل شود حقش ثابت و باطلش زائل ميشود. اما اينکه گفتي: ما گمان ميکنيم سلطنت هاشمي و مهدي قائم داريم، در قرآن معني گمان شک است چنانکه خداي تعالي



[ صفحه 107]



مي فرمايد: (زعم الذين کفروا ان لن يبعثوا قل بلي و رب لتبعثن) و همه مردم ميدانند که ما را پادشاهي است که اگر يک روز از دنيا بيشتر باقي نباشد خدا او را مالک خواهد کرد و ما مهدي قائمي داريم که اگر از دنيا بيشتر از يک روز باقي نماند خدا او را مبعوث ميکند تا زمين را پر از عدل و داد کند همچنانکه پر از ظلم و جور شده باشد، و شما يک روز سلطنت نميکنيد مگر اينکه ما دو روز سلطنت خواهيم نمود، شما يک ماه، سلطنت نخواهيد کرد مگر اينکه مادو ماه سلطنت ميکنيم، شما يک سال سلطنت نميکنيد الا اينکه ما دو سال سلطنت مينمائيم. اما اينکه گفتي: مهدي عيسي بن مريم است (اينطور نيست) بلکه عيسي از آسمان نزول ميکند بجهت (از بين بردن) دجال، چون دجال عيسي را ببيند آب ميشود آنطور که پيه آب ميشود و امام مردي است از ما که عيسي باو اقتدا ميکند، اگر ميخواهي نام او را بگويم مي گويم: اما باد و صاعقه ايکه بر قوم عاد و ثمود مسلط شد آنها عذاب بودند و سلطنت ما رحمت خواهد بود. سيد بن طاووس رحمه الله ميگويد: معاويه به ابن عباس جوابي نگفت:

باب 28

محمد بن جرير طبري در کتاب (عيون اخبار بني هاشم) مي نويسد ابن عباس بمعاويه گفت: هيچ کس از قريش نيست که راجع بامري



[ صفحه 108]



افتخار کند مگر اينکه ديگري با او شريک خواهد بود، فقط بني هاشمند که به نبوت افتخار ميکنند و احدي در نبوت با آنها شرکت ندارد و متساوي با آنها نيست و کسي نظير بني هاشم از نبوت دافع نميکند. من شهادت ميدهم که خدا حضرت محمد صلي الله عليه و آله را از قريش قرار نداد مگر اينکه قريش را بهترين مردم قرار داد. خدا حضرت محمد صلي الله عليه و آله را از بني هاشم قرار نداد مگر اينکه هاشم را از بهترين قريش قرار داد آنحضرت را از بني عبدالمطلب قرار نداد الا اينکه آنها بهترين بني هاشمند و ما بشما فضيلتي نداريم الا آن فضيلتي که عرب و اين امت مرحومه بان افتخار ميکنند (يعني عرب افتخار دارد که رسول خدا صلي الله عليه و آله از آنها است و امت مرحومه مفتخرند که امت اين پيغمبرند) نبي و مهدي از اين امت است و مهدي در آخر اين امت خواهد بود زيرا که امر (اسلام) بما افتتاح شد و بما هم ختم ميشود، اگر سلطنت شما از بين رفتني است سلطنت ما جاويد خواهد بود اگر سلطنت شما قبل از سلطنت ما است بعد از سلطنت ما سلطنتي نخواهد بود زيرا که ما اهل عافيت هستيم و عاقبت براي مردم باتقوا خواهد بود.

باب 29

کعب ميگويد: من نام مهدي عليه السلام را در تورات، مرقوم يافتم، عمل مهدي عليه السلام ظلم و فساد نيست. سيد بن طاووس ميگويد: سليلي در کتاب خود ذکر کرده که عمر بن عبدالعزيز، مهدي عليه السلام را ميشناخت و بعضي از صومعه نشينان نصارا راجع به مهدي عليه السلام از عمر بن عبدالعزيز سوال ميکردند پس بنابر اين (نام آنحضرت) در تورات و انجيل مذکور و مرقوم است.



[ صفحه 109]



فصل در کتاب (اصول شيعه) مينويسد: مردي از امام باقر عليه السلام پرسيد که آيا عمر بن عبدالعزيز از شجره ملعونه است؟ حضرت فرمود: در باره عمر بن عبدالعزيز جز خير چيزي نگو، زيرا بعد از رسولخدا صلي الله عليه و آله کسي مثل عمر بن عبدالعزيز بما خدمت نکرد. فصل ر کتاب حماد بن عثمان از زراره روايتکرده که گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم که ميفرمود: عمر بن عبدالعزيز، غله و فوائد فدک را بين کبير و صغير ما علي السويه تقسيم کرد و زيد بن حسن براي عمر بن عبدالعزيز نوشت: پدر من عطا ميکرد همينطور که توبه کوچک ترين بچه هاي ما عطا ميکني؟ در جوابش نوشت: اي زيد بن حسن تو زنده خواهي بود تا ببيني مردي از بني اميه اينطور انجام دهد. عامل مدينه براي عمر بن عبدالعزيز نوشت: در بين فرزندان علي عليه السلام افرادي هستند که از اولاد فاطمه نيستند (يعني از طرف مادر بفاطمه عليها السلام منتهي نميشوند) عمر بن عبدالعزيز در جوابش نوشت: از در آمد فدک بغير از فرزندان فاطمه عليها السلام عطا مکن. راوي گويد: سهل بن عبدالعزيز بعمر گفت: اين عمل تو باعث طعن بر خلفا قبل از و ميشود، عمر در جواب گفت: دست از سرم بردار، آن موقعي که در مدينه عامل بودم فهميدم که رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده: کسيکه فاطمه را اذيت کند مرا اذيت کرده است.

باب 30

ابو يحيا گويد: عبدالعزيز نزد ديراني (يعني راهب) فرستاد که نظر کن و ببين از فرزندان من خليفه خواهند شد؟ گفت: آري اين خلعت بقامت عمر بن عبدالعزيز بريده شده، موقعيکه عمر بن عبدالعزيز بخلافت رسيد نزد ديراني فرستاد که ما ميگوئيم، مهدي از ما است نگاه کن ببين مهدي از ما است؟ ديراني در جواب گفت: نه، ولي تو مرد صالح و نيکوکاري خواهي بود. عمر بن عبدالعزيز گفت: الحمد لله که خدا مرا مردصالحي قرار داده.

باب 31

سليلي در کتاب خود مينويسد: روزي امير المومنين علي عليه السلام در کوفه در همان موضعيکه زيد بن علي را به دار زدند توقف کرد و آنقدر گريه کرد که محاسن شريفش ترشد و مردم بجهت گريه آن حضرت گريه کردند، از آن بزرگوار پرسيدند: گريه شما براي چه بود که ياران خود را بگريه انداختي؟ فرمود: يکي از فرزندان من در اينموضع بدار آويخته خواهد شد. و من در اين موضع نگاه نميکنم زيرا ميتريم که کسي راضي شود بعورت او نظر کند راوي گويد: در خبر استکه هشام بن عبدالملک زيد را به دار زد در صورتيکه عورت او باز بود ولي شکم زيد بطوري پائين آمد که عورت او را مستورکرد، رحمت الله عليه.

باب 32

عبدالله بن عمر گويد: فتنه اي بپا ميشود که آن را فتنه سبيطه ميگويند و قربانيهاي آن در آتش خواهند بود راوي گويد: گفتم: آن قربانيها



[ صفحه 111]



مسلمانند؟ گفت: آري مسلمانند، دوباره پرسيدم آن ها مسلمانند؟ گفت: بلي آن ها مسلمانند، گفتم: براي چه؟ گفت: براي اينکه آنها بجهت امر دنيا بروي يکديگر چيره ميشوند نه براي امر خدا، گفتم: اين فتنه قبلا عملي شده، گفت: چه موقع؟ گفتم: در زمان عثمان گفت: قسم بان خدائيکه محمد صلي الله عليه و آله را بحق مبعوث کرده اين موضوع عملي نميشود تا آن موقعي که همه عرب در حجره هاي خود داخل شوند و شخص نزد قبر آمده بگويدک ايکاش من بجاي تو بودم، و زمين پر از ظلم و جور شود، گفتم: بعد از آن چه خواهد شد؟ گفت: بعد از آن خدا مردي را مبعوث ميکند که زمين را پر از عدل وداد ميکند همچنانکه پر از ظلم و جور شده باشد آن مرد بقدر بضع سنين عمر ميکند، گفتم بضع کدام است؟ گفت بگمان اهل کتاب نه و يا هفت سال است.

باب 33

سليلي در کتاب خود ذکر کرده که رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: بدترين قبيله هاي عرب بني اميه و بني حنيفه هستند. و از مولاي ما علي عليه السلام و ابن عباس و عمر بن خطاب رواياتي در تفسير آيه. (الم تر الي الذين بدلوا نعمه الله کفرا و احلوا قومهم دار البورا جهنم يصلونها) وارد شده که آن افراد بني مغيره و بني اميه بودند، بني مغيره در جنگ بدر کشته شدند و بني اميه تا يک مدت معلومي ازدنيا بر



[ صفحه 112]



برخوردار بودند.

باب 34

ابن ديلمي ميگويد: بني اميه هشتاد و هفت يا نه سال سلطنت ميکنند بعد از آن خدا سلطنت آن ها را بوسيله بيرقهائي سياه که از طرف مشرق ميايند ريشه کن ميکند، آنگاه آن بيرقهاي سياه برقرارند تا اينکه بلاي آن ها بهر مومني برسد، سپس خدا آن بلا را بوسيله آل محمد صلي الله عليه و آله برطرف ميکند و اين بليه در آن موقعي است که افراد سفيه و بچه ها امارت کنند، آنطور امارتيکه رسول خدا صلي الله عليه و آله در باره آن فرمود: هيچگونه حرمت و عهد و ميثاقي ندارد و زمان آن ها زمانه جائري است.

باب 35

جابر بن سمره ميگويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: قيامت قيام نميکند تااينکه دوازده امير از قريش متولي امارت شود.

باب 36

عبدالله بن عبدالعزيز ميگويد: علي بن ابيطالب عليه السلام بمن فرمود و در کوفه هم فرمود: ايها الناس بعد از من آرام باشيد و از يکعده قليلي از آل محمد صلي الله عليه و آله برحذر باشيد زيرا که يکعده قليلي از آل محمد صلي الله عليه و آله خروج ميکنند ولي بعلت مخالفت با امر من و پشت پا زدن بعهد من بمقصود خود نخواهند رسيد و روايتي را نقل کرده که بعضي از اولاد حسين براي کمک اميه ظهور ميکنند و بلا، مردم را فرا خواهد گرفت و خدا بهترين خلق را مبتلا خواهد کرد تا اينکه خوبان از بدان ممتاز شوند، مردم از يکديگر بيزاري ميجويند، اين بلا طولاني خواهد شد



[ صفحه 113]



تا اينکه خدا بوسيله مردي از آل محمد صلي الله عليه و آله براي آنها فرجي مرحمت کند کسي که از فرزندان من خروج کند و عمل و رفتارش غير از عمل ورفتار من باشد من از او بيزار خواهم بود و هر کسي از فرزندان من قبل از ظهور مهدي (ع) خروج نمايد کشته خواهد شد از دو دجال از فرزندان فاطمه (ع) بر حذر باشيد، زيرا که از اولاد فاطمه (ع) دو دجال بوجود ميايد، و دجالي هم از دجله بصره خروج ميکند که از من نيست و او مقدمه کليه دجالها است. سيد بن طاووس ميگويد: اين حديث صراحت دارد در اينکه مولاي ما علي عليه السلام فرزندان خود را نهي کرده که قبل از ظهور مهدي عليه السلام خروج کنند.

باب 37

عبدالله بن حرث ميگويد: علي بن ابيطالب عليه السلام بفرزندان خود فرمود: اين امررا (يعني امر خلافت را) طلب نکنيد، زيرا هيچيک از شما طلب اينکار را نميکند مگر اينکه کشته خواهيد شد. نيز از عثمان بن عفان روايتکرده که گفت: اين امر خلافت رااولاد علي عليه السلام صاحب نخواهند شد. علي بن عبدالله ميگويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: سلطنت نصيب



[ صفحه 114]



فرزندان علي عليه السلام نخواهد شد. عثمان بن عفان ميگويد: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که بعلي بن ابيطالب عليه السلام فرمود: امر خلافت نصيب احدي از فرزندان تو نخواهد شد. ام سلمه گويد: من روزي در خدمت رسول الله صلي الله عليه و آله بودم که راجع بخلافت گفتگوئي بميان آمد، گفتند: آيا خلافت نصيب اولاد فاطمه (ع) خواهد شد؟ پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: ابدا. هرگز فرزندان فاطمه بخلافت نخواهند رسيد، ولي نصيب اولاد عمويم عباس خواهد شد. سهيل بن حبيب ميگيود: ما نزد بريد رقاشي بوديم که خبر قتل زيد بن علي عليه السلام را باو دادند او پس از شنيدن اينخبر گريه کرد و گفت: انس بن مالک براي من نقل کرد که از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم ميفرمود: خلافت نصيب احدي از فرزندان فاطمه (ع) نخواهد شد.

باب 38

ابن عباس گويد: براي ما اهل بيت بيرقهاي سياهي خواهد بود که رد نميشوند تا اينکه از خراسان بيرقهاي سياهي چون شب تاريک خروج کنند در اول آن بيرقها نصرت و در وسطآن ها لعنت و در آخر آنان کفر خواهد بود، کسيکه با آن ها قتال کند او را ميکشند و کسيکه از دست آن ها فرار کند او را خواهند گرفت و کسيکه متحصن شود او را پياده ميکنند و کسيکه آن ها را مشايعت کند او را دچار فتنه ميکنند و کسيکه با آن ها مخالفت نمايد فقيرش خواهند نمود در آنروز کسي که بر آن ها نفرين کند مثل آنستکه تيري در راه خدا انداخته باشد.



[ صفحه 115]



باب 39

حسن از قول آنکسي که برايش نقل کرده ميگويد: علي بن ابي طالب عليه السلام بابن عباس فرمود: يابن عباس تو اخبار مختلفه اي شنيده اي ولي اينحديث را هم بگو گفتم:بلي فرمود: اول فتنه دويست (سال اين امور رخ مي دهد): حکم فرمائي بچه ها، تجارتهاي زياد و استفاده کم، موت علما و مردم نيکوکار، قحطي شديد، ظلم و جور، قتل اهل بيت من در زورا از تشنگي نفاق ملوک و ملک عجم، موقعيکه گروه ترک بر شما سلطنت کرد بر شما لازم است که باطراف شهرها و درياها فرار کنيد، فرار فرار، بعد از آن در سنه (3 يا 255) فتنه هائي در شهرها بوجود ميايد، فتنه اي در مصر، واي بر مصر، فتنه دوم در کوفه، و فتنه سوم در بصره و هلاکت اهل بصره به دست مردي که اصل و فرعي ندارد و در بصره قيل و قال زيادي خواهد شد و مردم بصره بدو فرقه تفريق ميشوند، فرقه اي بر له او و فرقه اي بر عليه او خواهد بود، آنمرد، مدت چندسالي مکث خواهد کرد، بعد از او خليفه سنگ دلي بر شما مسلط ميشود که در آسمانها بقتال و در زمينها معروف بجبار است، خون ها را ريخته و با آب ممزوج خواهد کرد و باشاميدن آن قادر نخواهد شد آنگاه اعراب بان ها حمله و هجوم ميکنند در آن موقع که اعراب هجوم کردند خليفه کشته ميشود و جور و فسق و فجور بين مردم فاش خواهد شدو بيرقهائي پشت سر يکديگر نظير دانه هاي تسبيحي که نخ آن قطع شده باشد و دانه هاي آن متواليا شروع بريزش نمايند نزد شما ميايند.



[ صفحه 116]



پس موقعيکه خليفه شما کشته شد انتظار خروج آل ابو سفيان را داشته باشيد، دليل آن خروج اهل مصر است و در موقع هلاکت اهل مصر بصره فرو ميرود و دو زلزله ديگر در بازار و مسجد بصره اتفاق ميافتد و بعد از آن دچار طوفان آب خواهند شد، کسيکه از دم شمشير نجات پيداکند از طوفان نجات نخواهد يافت مگر کسيکه در اطراف بصره سکناکند و وسط آن را ترک نمايد و در شهر مصر سه خسوف و شش زلزله و قذفي از آسمان اتفاق خواهد افتاد بعد از آن کوفه (دچار انقلاب ميشود) و سفياني در شام خواهد بود، موقعي که لشگر سفياني بکوفه آمد شما منتظر ظهور بهترين آل محمد صلي الله عليه و آله باشيد که در کعبه خواهد بود، در آن موقع افراد زنده تمنا دارند که مرده هاي آنها زنده شوند و آنحضرت زمين را پر از عدل و داد ميکند همانطور که پر از ظلم و جور شده باشد.

باب 40

محمد بن علي از پدرش از جدش عليهم السلام روايت کرده که فرمود: رغبت بسکناي بصره پيدا نکنيد زيرا که بصره و اطراف آن بنحوي غرق خواهد شد که غير از مسجدش جاي ديگري ديده نخواهد شد و مسجد آن چون سينه کشتي خواهد بود (يعني متزلزل خواهد شد).

باب 41

سليلي گويد: حسن گفت: شمشير کشيده ميشود شمشير کشيده ميشود، چقدر چشمهاي گريان که ديده خواهد شد. چقدر حرام که حلال



[ صفحه 117]



ميشود چقدر غم و اندوه که پيدا خواهدشد، آنگاه گفت: ضعيف هلاک ميشود ضعيف هلاک ميشود. بعد از آن گويد: باد زردي از طرف قبله براي شما ميوزد که سه روز و دو شب ادامه خواهد داشت بطوريکه شب از شدت زردي چون روز روشن خواهد شد، سپس بصره غرق ميشود بعد از آن در انتظار علائمي پي در پي از آسمان باشيد که چون دانه تسبيح و مهره اي که نخ آن پاره شود فرو خواهد ريخت، اول آن علائم صاعقه است بعد از آن باد زردي سپس باد دائمي و صوتي از آسمان که بواسطه آن خلقي خواهند مرد، در شهر واسط (شهري است در عراق) هلاکت زيادي خواهد شد و در کوفه عجائبي و در اهواز زلزله هائي اتفاق ميافتد که خانه هاي آنهاقبرستان ميشود آنگاه راهها مسدود ميشوند و احدي از شهري بشهري خارج نخواهد شد.

باب 42

ربيعه بن جوشن ميگويد: عبدالله بن عمر در بيت المقدس با ما ملاقات کرد و گفت: شما مردم کجائيد؟ گفتيم: مردم عراق گفت: از کدام مردم عراقيد؟ گفتيم: اهل بصره گفت: آيا مستعد نيستيد اي اهل بصره؟ گفتيم: براي چه مستعد باشيم؟ گفت: براي غلاف کردن شمشير، و بهترين مالها در آن روز شترهائي هستند که انسان اهل و عيال خود رابر آنها سوار کند و آنها را بر پشت شترها طعام و غذا بدهد (کنايه از اين است که انسان رو بفرار بگذارد) در آن روز اسبهاي سخت سم، بسيار بد رد خواهد خورد، بخدا قسم نزديک است که شخص براي افراد تهي دست غبطه بخورد همچنانکه امروز غبطه ميخوردبراي کثرت اهل و مال گفتيم:



[ صفحه 118]



براي چه اينطور خواهد شد؟ گفت: بنوقنطورا بر شما وارد ميشوند و در کنار دجله بهر نخله اي اسبي خواهند بست آنگاه شما را خارج مينمايند. گفتيم: بنوقنطورا کيانند؟ گفت: خدا بهتر ميداند، ما، در کتاب اينطور يافته ايم، ولي صفت آنها صفت ترک است.

باب 43

عبدالرحمان بن ابوبکر از پدر خود روايت کرده که رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: زميني است که آن را بصره ميگويند، و در جنب آن نخل زياد و نهري است که آن را دجله ميگويند، بنوقنطورا بر آنها نازل ميشوند و مردم بچند فرقه متفرق خواهند شد، فرقه اي بر اصل خود باقي ميمانند و هلاک ميشوند و فرقه اي بعزت و عظمت خود مغرور شده کافر ميشوند و فرقه اي بچه هاي خود را بدوش گرفته جنگ ميکنند، کشته آنها از شهدا است و خدا و فتح و فيروزي را نصيب آنها خواهد کرد.

باب 44

حسن بن ابوالحسن گويد: طماطم ميايند طماطم ميايند گردن شما را ميزنند، غنيمت شما ميخورند، شهرهاي شما را وطن خود قرار ميدهند، هتک حرمت شما را خواهند کرد، خوبان شما را نوکر و فرمان بر خود ميگردانند، اشراف شما را ذليل مينمايند، غلامان زر خريد را ظلم کرده نااميد ميکنند و آنها را به (سيخ) آهن ميکشند رنگهاي زشتي دارند، داراي گردنهاي کلفتي هستند، شمشيرشان از



[ صفحه 119]



پولاد است، ستاره آنها درخشنده خواهد بود، تازيانه هاشان براي آنها مثمرثمر است بلاي اين طايفه براي امت من شديدتر است از فرعون براي بني اسرائيل.

باب 45

عمران بن سليم ميگويد: نزديک شده بني حفصه يعني ترکها بر کشور عراق خروج کنند و هر سفيد و سياهي را مقهور نمايند، و دنيا براي آنها ادامه خواهد داشت نظير ادامه آن براي فرعون تا آنموقعيکه جلوگيري و امتناع کنند و تکبر و ظلم نمايند آنگاه خدا بارانرا از آنها منع خواهد کرد و انتقام بعضي را از بعض ديگر بجهت عدم رعايت و کشتار آنها خواهد کشيد، لباس مسلمين لباس کفار خواهد شد دشمني و عداوت در بين مسلمانها پيدا ميشود تا اينکه آنها را مستاصل و پراکنده کند و سلطنت به اولاد پيغمبر صلي الله عليه و آله ميرسد زيرا آنها به سلطنت از ديگران سزاوارترند (و لائق ترند) که حق را بگويند.

باب 46

سليلي گويد: من مي دانم که عرب چه موقع هلاک خواهد شد: آنموقعي عرب هلاک ميشود که اختيار امور آنها بدست کسي بيتفد که زمان جاهليت و اهل آنرا درک نکرده باشد تا متخلق به اخلاق آنها شده باشد و حضرت محمد صلي الله عليه و آله را هم درک نکرده باشد که اسلام مانع او باشد.

باب 47

ابن مسعود ميگويد: ما نزد رسولخدا صلي الله عليه و آله بوديم که فرمود: اين امر هميشه در بين شما خواهد بود و شما سرپرست آن هستيد تا آنموقعي که اعمال (ناپسندي) را انجام نداده ايد و موقعيکه (کارهاي زشتي) را انجام داديد خدا گروهي رايا فرمود: بدترين خلق خود را بر شما مسلط ميکند تا شما را نظير شاخه درخت پوست کنند. فصل سيد بن طاووس گويد: در کتاب مبتدا ديدم که دولت فرعون، چهار صد سال بوده است و بني اسرائيل مدت صد و پنجاه سال قبل از نبوت موسي عليه السلام دچار بلا بودند. فصل نيز گويد: در کتاب سفينه ديدم که فرعون سيصد سال عمر کرد و در مدت دويست و بيست سال دچار بلائي نشد و موسي عليه السلام هشتاد سال او را بحق دعوت ميکرد. فصل ياقوت حموي در کتاب معجم البلدان ميگويد: بعد از (فرعون اول) فرعون موسي عليه السلام بوجود آمد و گفته اند: از عرب بوده، کوتاه قد و دلاور و نقطه هاي سفيدي در پوست بدنش بوده و پانصد سال سلطنت کرده است، بعد از آن، خدا او را با وليد بن مصعب غرق کرده و قومي گمان کرده اند که از قبط بوده و از عمالقه نبوده است. فصل اسود ميگويد: بعائشه گفتم: يا ام المومنين آيا تعجب نميکني که از غلامهاي آزاد شده در باره خلافت با مردي از اهل بدر نزاع کنند؟ گفت: تعجب مکن زيرا فرعون چهارصد سال بر بني اسرائيل سلطنت کرد. خدا سلطنت را بخوب و بد مي دهد.



[ صفحه 121]



باب 48

ابن عمر ميگويد: منافقون در شبي مسجدي را در مدينه خراب کردند؟ اين عمل براي اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله ناگوار شد، رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: ناراحت نباشيد زيرا اين مسجد تعمير خواهد شد ولي موقعي که مسجد براثا خراب شد حج باطل ميشود (يعني ممنوع ميشود؟) گفتند: مسجد راثا در کجا است؟ فرمود:در زمين عراق در طرف غربي بغداد واقع شده در آن مسجد هفتاد نبي و وصي نماز خوانده و آخرين آنها اين است و اشاره فرمود بعلي بن ابيطالب عليه السلام. سليلي گويد: خودم ديدم که مسجد براثا را حنبليها خراب کردند و قبرها را شکافته جنازه ها را بيرون آوردند و اهل و عيال آنها را مغلوب کردند و آنها را در قبر نهادند و مسجد را تعطيل نموده آنرا مقبره قرار دادند و درخت خرمائي که در آن مسجد بود قطع کردند و شاخ و برگ آن سوخته شد، اين جنايت در سال (312) اتفاق افتاد، در اين سال بود که حج تعطيل شد و سليمان بن حسن يعني قرمطي در اول اين سال خروج کرد و راه حجاج را قطع نموده آنها را کشت و حج را تعطيل کرد و برفي در بغداد آمد که درخت خرماي آنها از شدت سرما سوخت (يعني خشک شد) و او هم هلاک شد. نافذ مولاي من بمن خبر داد که ابو عمرو، قاضي بغداد گفت: در قريه صرصر که سه فرسخي بغداد است صد هزار درخت خرما سوخت. سليلي گويد: چه شاني از اين نيکوتر و چه امري از اين (پيش کوئي) واضح تر خواهد بود.



[ صفحه 122]



باب 49

ابو هريره گويد: رسولخدا صلي الله عليه و آله فرمود: قيامت قيام نخواهد کرد تا اينکه امت من بدون کم و زياد بسرنوشت امم سالفه و قرنهاي گذشته دچار شوند، مردي گفت: يا رسول الله صلي الله عليه و آله يعني آنطور که فارس و روم رفتار کردند؟ فرمود: مگر مردم غير از اينها هستند؟ سليلي بروايت ديگر روايتکرده که پيغمبر خداصلي الله عليه و آله فرمود: شما بدون کم و زياد متابعت مردم قبل از خودتان را خواهيد کرد، حتي اينکه اگر آنها داخل سوراخ سوسمار شده باشند شما هم داخل آن خواهيد شد. راوي گويد: گفتم: يا رسول الله صلي الله عليه و آله از يهود و نصارا هم هستند؟ فرمود: غير از يهود و نصارا کسي نيست.

باب 50

کعب ميگويد: گروهي که صورتهاي عريض و پهن و چشمهاي کوچک دارند و آنها را بنوقنطورا ميگويند از دسکره (نام قريه اي است) حرکت ميکنند و اهل بصره را از خانمانشان بمحلي که گياه درمنه ميرويد آواره خواهند نمود و عرب را بجرم پدرانشان موآخذه خواهند کرد و براي عرب آسيبهاي زيادي خواهد بود، سپس درندگان در جاده ها عبور ميکنند زيرا جز عده قليلي کسي از جاده ها عبور نميکند، بعد از آن زلزله هائي در بغداد بوجود آمده و زمين آن فرو ميرود و بغداد از هر زميني زودتر خراب خواهد شد، آنگاه خرابي در مصر شروع ميشود، موقعيکه در شام فتنه بپا شد الموت الموت، بني اصفر حرکت ميکنند و در بلاد عرب گردش مينمايند و در بين آنها آسيبهائي



[ صفحه 123]



واقع خواهد شد.

باب 51

حذيفه بن يمان ميگويد: کان من نظر ميکنم بزنان قريش که رديف شده اند و موهاي آنها به درخت هاي خرماي عراق که پهلوي بصره است بسته شده، صدا به واويلا بلند ميکنند و اسيري در اطراف (بصره) شروع خواهد شد، واي بر اهل آنزمان که چقدر هول وترس و زلزله دار آنها خواهد شد مخصوصا افرادي که مال ظاهر و آشکاري داشته باشند،خوشا بحال کسيکه خود و اهل عيالش را پنهان نمايد و معلوم نشودکه داراي طلا و نقره است.

باب 52

حذيفه بن يمان از رسول گرامي صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود: افرادي که آزادند (يعني زرخريد نيستند) فروخته خواهند شد، از بس که به مرد و زنها رنج و مشقت ميرسد بغلام و کنيزي خود اقرار ميکنند و مشرکين، مسلمين را استخدام نموده ودر شهرها ميفروشند و خوب و بد از اين بلا رهائي نمييابند. ان حذيفه آن بلا هيمشه دچار اهل آنزمان خواهد بود تا اينکه آنها دچار بدگماني شده از فرج و راه نجات مايوس و نااميد خواهند شد در آنموقع استکه خدا مردي را از پاکيزگان و بهترين فرزندان من برانگيزد که عادل و مبارک و زکي است و بقدر ذره المثقال خيانت نميکند، و خدا بوسيله او دين و قرآن و اسلام و اهل آن را عزيز خواهد کرد و بواسطه او است که خدا شرک و اهل آنرا ذليل مينمايد. او از خدا ميترسد و بواسطه قرابتي که بمن دارد مغرور نخواهد شد.



[ صفحه 124]



حرمتي را بحرمتي ضايع نميکند، در زمان حکمفرمائي خود کسي را با تازيانه نميزند مگر اينکه بخواهد حد جاري کند، خدا بوسيله آن بزرگوار کليه بدعتها را محو و نابود مينمايد، فتنه ها را ريشه کن خواهد کرد، خدا بواسطه آن حضرت، باب حق را مفتوح و باب باطل را ميبندد و اسراي مسلمين را هر جا که باشند بوسيله او بمکان خود رد ميکند. حذيفه گويد: عرضکردم نام آن بنده اي را که خدا از ذريه تو براي امت تو برگزيده است براي ما بگو؟ فرمود: اسم او چون اسم من و اسم پدرش چون اسم پدرم، (اين جمله بر خلاف مذهب شيعه است - مترجم) اگر از دنيا بيشتر از يک روز باقي نباشد خدا آنروز را بقدر اينهائيکه من گفتم قرار خواهد داد.

باب 53

سويد بن غفله ميگويد: سلمان در روز قادسيه گفت: اين مردم را ميبيني که فوج فوج در دين خدا داخل ميشوند؟ قسم بانخدائيکه جان من در دست قدرت اوست همينها فوج فوج از دين خدا خارج ميشوند آنچنانکه داخل شدند.

باب 54

محمد بن عبدالله از صادق آل محمد صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود: براي ما، در شهر بصره مصيبت بزرگي خواهد بود زيرا که امير المومنين علي ابن ابيطالب عليه السلام فرمود: مقر و منزل سلطان در زورا يعني بغداد خواهد بود و کارها بوسيله شورا انجام خواهد گرفت و کسيکه بر امري غالب شد آنرا عملي ميکند. در آنموقع استکه سفياني خروج مينمايد و مدت نه ماه در زمين



[ صفحه 125]



گردش ميکند و مردم را ببدترين عذابها معذب خواهد کرد، واي بر مردم مصر و بغداد و کوفه و واسط کان من بواسط و جريانهاي آنها نظر ميکنم، در آنوقت سفياني خروج ميکند و طعام و غذا کمياب شده و مردم دچار قحط خواهند شد و باران کم ميشود نه زميني خواهد بود که گياه بروياند و نه آسماني استکه باراني فرو ريزد. بعد از آن، مهدي هادي عليه السلام خروج نموده و بيرق را از دست عيسي ابن مريم عليه السلام ميگيرد آنگاه دجال از ميسان که در نواحي مصر است خروج ميکند و نزد سفوان و سنام (نام آب و کوهي است در بصره) ميايد و آنها را مسخر ميکند فيکونان کالثريد و ما هما بثريد من الجوع و القحط ان ذلک لشديد و بعد از آن، آفتاب تا چهل سال از طرف مغرب طلوع ميکند.

باب 55

عمرو بن تغلب ميگويد: رسولخدا صلي الله عليه و آله فرمود: شما در موقع قيام قيامت با گروهي که نعلينشان از مو باشد قتال خواهيد کرد و با قومي قتال ميکنيد که داراي چشمان کوچک و صورتهاي عريض و پهني چون سپرهاي آهنين باشند. و بروايت ديگر گويد: که پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: قيامت بپا نميشود تا اينکه شما با قومي جنگ کنيد که نعلينشان از مو باشد و کلاه خود بسر بگذارند و داراي چشمان کوچک و صورتهاي عريض چون سپرهاي آهنين باشند. و بسندهاي ديگر روايتکرده که راوي گفت: من شش سال با



[ صفحه 126]



رسولخدا صلي الله عليه و آله بودم و خوب ميفميدم که چه ميفرمود، يک روز شنيدم که ميفرمود: بهمين زودي شما با گروهي قتال ميکنيد که نعلينهاشان از مو باشد و داراي چشماني کوچک و صورتي سرخ باشند کان صورتهاشان سپرهاي آهنين است.

باب 56

سمره بن جندب ميگويد: پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: نزديک شده که جلو شما پر از عجم شود و خدا آنها را چون شيري پر جرئت کند که فرار نکنند و با شما قتال کنند و غنيمت شما را بخورند.

باب 57

حذيفه گويد: نزديک شده که عجم جلوگيري کند و براي اهل عراق درهم و قفيزي نيايد وهمينطور روم جلوگيري کند و براي اهل شام درهم و قفيزي وارد نشود.

باب 58

سليلي گويد: پانزده روز قبل از اينکه امير المومنين علي عليه السلام از بصره خارج شود خطبه اي خواند و در آن خطبه بعد از آنکه پادشاهان بني عباس را اسم برد کرد فرمود: فتنه تيره و گردن بند قرمز تمام شد و قائم حق در بين آن است، بعد از آن هفت اقليم چون ماه نوراني و چون ستاره درخشنده خواهند شد، آگاه باشيد که براي خروج مهدي عليه السلام ده علامت خواهد بود: طلوع ستاره دم دار که از مجاري، نزديک خواهد شد و بعد از آن فتنه و آشوبهائي بپا ميشود اين اول آن علامتها بود، و از آن علامت تا علامت ديگري عجائبي بوجود ميايد و ماه نوراني در بين انقضا اين علائم ده گانه خواهد بود.



[ صفحه 127]



باب 59

نيز سليلي گويد: امير المومنين عليه السلام بر منبر کوفه خطبه اي خواند و بعد ازحمد خدا و ثنا بر رسول اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: هر چه ميخواهيد از من به پرسيد زيرا که من در اين دهه آخر ماه رمضان از بين شما ميروم، پس حوادث بعد از خود را ذکر کرد و شهادت حسين عليه السلام و زيد بن علي رضوان الله عليه و سوزاندن جنازه او و خاکسترش را بباد دادن بيان فرمود و گريه کرد، آنگاه زوال بني اميه و بني عباس را بمردم تذکر داد و حوادث بعد از آنها را خاطر نشان مردم کرد و فرمود: اول آن فتنه ها سفياني و آخر آن سفياني خواهد بود، از آن حضرت پرسيدند: سفياني اول و دوم کدامند؟ فرمود: سفياني اول: صاحب هجر است و سفياني دوم صاحب شام. سليلي گويد: سفياني اول ابو طاهر سليمان بن حسن قرمطي بود آنگاه آن حضرت ذکر پادشاهان بني عباس را از قول رسول الله صلي الله عليه و آله تجديد کرد، و مدحي از شيعيان و محبين خود گوشزد آن مردم کرد و فرمود: شيعيان من نزد مردم کافر و نزد خدا از خوبانند، پيش مردم دروغگو ولي نزد خدا راست گويانند، در نزد مردم پليد اما پيش خدا پاکيزگانند، پيش مردم ملعون و پيش خدا نيکانند، پيش مردم، ظالم اما نزد خدا عادلند، شيعيان من بوسيله ايمان رستگارند اما منافقون زيان کارند، اين جريان و شرح حال شيعه آن حضرت است.



[ صفحه 128]



مترجم گويد: ترجمه باب پنجاه و نهم که حاوي فضائل و مناقب شيعيان علي عليه السلام است در ساعت (12) ظهر روز (21) ماه مبارک رمضان که روز شهادت آن بزرگوار است در جوار حضرت سيد الشهدا در کربلاي معلا به پايان رسيد و در اين موقع موذن شروع به اذان کرد و حقير هم بقصد تشرف بحضور امام حسين عليه السلام عازم حرم آن بزرگوار شدم.

باب 60

معاذ بن جبل گويد: من و ابو عبيده جراح و سلمان نشسته بوديم و منتظر رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم ناگاه ديديم که آن حضرت با رنگ متغير نزديک ظهر بر ماوارد شد و فرمود: کيست در اينجا ابو عبيد و معاذ و سلمان نيستيد؟ گفتيم: چرا يارسول الله صلي الله عليه و آله آنگاه آنحضرت فتنه ها را ذکر کرد و فرمود: در شهرزورا (يعني بغداد) فتنه اي به پا ميشود و چه مرد و زنانيکه کشته خواهند شد و چه مالهائيکه به غارت ميرود و ناموسهائيکه مورد بدگوئي قرار مي گيرند خدا رحمت کند آنکسي را که در آن روز زنان بني هاشم را پناه دهد زيرا که آنها حرم منند. آنگاه آن فتنه به پادشاه کوفه خواهد رسيد و جوان هائي از مجلسشان بر آنها خروج ميکنند که نام يکي از آنها را صالح گويند و اهل کوفه را محاصره ميکنند، بعد از آن فتنه بمدينه منتهي خواهد شد و مردها را کشته و زنان بني هاشم را شکم پاره ميکنند، موقعيکه اين بلا بوجود آمد بر شما لازم است که به روم و کوهها فرار کنيد و



[ صفحه 129]



آن جوان (که صالح نام دارد؟) فرزند زني است، بعد از آن، مرد تميمي که شعيب بن صالح نام دارد - خدا شهرهاي شعيب را آباد کند با بيرق سياه بنصرت دين خدا ميايد تا اينکه بين رکن و مقام با مهدي عليه السلام بيعت نمايد.

باب 61

شعيب حنائي که کتابهائي زيادي را خوانده بود ميگويد: بخدا قسم اگر بخواهم شما رابه اسم و صفت مهدي عليه السلام و اينکه از کجا خروج ميکند خبر مي دهم. ولي در کتاب يافته ام ملعون من اخبرته قبل ان يخرج. ابو سعيد خدري از رسولخدا صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود: زمين پر از ظلم و جور خواهد شد و بعد از آن مردي از عترت من خروج ميکند و هفت يا نه سال مالک زمين شده آنرا پر از عدل و داد خواهد کرد.

باب 62

ابو سعيد خدري از حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود:مردي از عترت من که پيشاني روشني و بيني باريک و کشيده اي دارد زمين را پر از عدل و داد ميکند آنطور که پر از ظلم و ستم شده باشد و آنحضرت هفت سال عمر ميکند.

باب 63

يکي از اصحاب رسولخدا صلي الله عليه و آله از آنحضرت روايتکرده که فرمود: مهدي عليه السلام خروج نميکند تا اينکه نفس زکيه کشته شود. موقعيکه نفس زکيه کشته شد اهل آسمان و زمين بر آنها غضب ميکنند بعد از آن، مردم آنطور نزد مهدي عليه السلام ميايند که عروس در شب عروسي پيش داماد ميايد، آنگاه مهدي عليه السلام زمين را پر از عدل و داد ميکند و آسمان باران ميبارد و زمين گياه ميروياند و امت من در جوار آن حضرت متنعم به نعمتي که هرگز نشده باشند.

باب 64

زر بن عبدالله ميگويد: رسولخدا صلي الله عليه و آله فرمود: مردي از عترت من خروج ميکند که نامش نام من و خلقش خلق من است، زمين را پر از عدل و داد ميکند آنطور که پر از ظلم و جور شده باشد.

باب 65

عثمان بن عبدالله از رسولخدا صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود: اگر از دنيا بيشتر از يک روز باقي نباشد خدا آنروز را طولاني ميکند تا آن مردي که نام وخلقش نام و خلق من و نام پدرش نام پدر من است مالک شود و زمين را پر از عدل و داد کند آنطور که پر از ظلم و ستم شده باشد.

باب 66

مغيره بن عبدالرحمان گويد: در موقع فتنه ابن زبير بمادرم خودم که زن سالخورده و قديمي بود گفتم: بخدا قسم که مردم در اين فتنه هلاک خواهند شد، گفت: ابدا اينطورنيست که تو ميگوئي بلکه بعد از اين فتنه اي بپا ميشود که مردم در آن هلاک ميشوندو کار آنها با هيچکس درست نميشود تا اينکه منادي از آسمان ندا کند: بر شما لازم است که نزد فلان بن فلان رويد.



[ صفحه 131]



باب 67

سمير ميگويد: در ماه رمضان صوتي شنيده ميشود، و در ماه شوال سر و صدائي بپا خواهد شد، و درماه ذيقعده قبيله ها بقتال ميپردازند، و در ذي حجه حاجيها را غارت ميکنند، و اگر بخواهيد آنچه را که در محرم اتفاق ميافتد بشما خبر دهم گفتيم: درمحرم چه اتفاق ميافتد؟ گفت: منادي از آسمان ندا ميکند: آگاه باشيد که فلاني برگزيده خلق خدا است حرف او را گوش کرده از او اطاعت نمائيد. عبدالله بن عمر گويد: رسولخدا فرمود: مهدي عليه السلام از قريه اي خروج ميکند که آنرا کرعه ميگويند.

باب 68

ابو سعيد خدري از حضرت محمد بن عبدالله عليه السلام روايت کرده که فرمود: عمر مهدي عليه السلام هفت يا هشت يا نه سال خواهد بود، امت من چه خوب و چه بد در زمان آنحضرت متنعم به نعمتي ميشوند که هرگز نشده باشند، آسمان باران بر آنها ميريزيد و زمين گياه خود را از آنها مضايقه نخواهد کرد، در زمان آنحضرت بطوري مال زير دست و پا ريخته است که هر وقت بشخص مال دهند آنرا دور ميريزد.

باب 69

عبدالله از رسولخدا صلي الله عليه و آله روايت کرده که فرمود: شب و روزهائي نميگذرد تا اينکه مردي از اهل بيت من زمين را پر از عدل و داد کند آن طور که پر از ظلم و جور شده باشد.

باب 70

حذيفه بن يمان از رسولخدا صلي الله عليه و آله روايت کرده که فرمود: وقتي که سنه



[ صفحه 132]



سيصد و پنجاه تمام شد منادي از آسمان ندا ميکند: ايها الناس خدايتعالي مدت سلطنت ستمکاران و منافقين و تابعين آنها را قطع کرد و بهترين امت محمد صلي الله عليه و آله را ولي شما قرار داد خود را در مکه باو ملحق کنيد، زيرا که او مهدي است و نامش احمد بن عبدالله است، عمران بن حصين گفت: يا رسول الله صلي الله عليه و آله اوصاف و احوال آن مرد را براي ما بيان کن فرمود: آن حضرت مردي از فرزندان من است که چون مردان بني اسرائيل خواهد بود. در موقع فعاليت و ابتلا امت من خروج ميکند، عربي رنگ و چهل ساله است، صورتش مثل ستاره درخشنده است زمين را پر از عدل و داد ميکند آنطور که پر از ظلم و ستم شده باشد، مدت بيست سال سلطنت خواهد کرد در صورتيکه صاحب کليه شهرهاي کفر قسطنطنيه و روميه خواهد بود، مردان صالح و نيکوکار و افراد متفرقه شام بانحضرت ملحق ميشوند، دلهاي آنها مثل پاره هاي آهن است، در شب خائف و در روز چون شيرند. و اهل يمن ميايند و با آن حضرت در بين رکن و مقام بيعت ميکنند آنگاه از مکه بقصد شام خارج ميشود، و اهل آسمان و زمين و عرفان هوا و ماهيهاي دريا بوسيله آنحضرت خوشحال خواهند شد. فصل سيد بن طاووس گويد: اينکه در باب هفتادم گفته شده منادي از آسمان ندا ميکند ما آنرا نيافتيم و اينکه گفته شده اسم او احمد بن عبدالله است بر خلاف روايات محقق و معتبره شيعه است، جا دارد که اينجمله هاي مذکوره را تاويل نمود ولي چون نبايد در روايات تصرف



[ صفحه 133]



کرد ما عين روايات را نگاشتيم.

باب 71

تميم داري گويد: برسولخدا صلي الله عليه و آله گفتم: من بيکي از شهرهاي عجم عبورکردم که آنرا انطاکيه ميگفتند و من شهري از آن بزرگتر نديده ام، هيچ ابري از آن شهر عبور نميکرد مگر اينکه مدتي بالاي آن مکث ميکرد. پيغمبر خدا صلي الله عليه وآله فرمود: در غار ثور که در کوه آن شهر است ريزه هائي از الواح (يعني کتابها) وعصاي موسي عليه السلام و ريزه هاي از تابوت آنحضرت موجود است هيچ ابر شرقي و غربي و کوفي و قبله اي بان عبور نميکند مگر اينکه دوست دارد از برکت آن برخوردارشود و چند شب و روزي نميگذرد که مردي از اهل بيت من که نام او نام من و نام پدرش نام پدر من و خلق او چون خلق منست در آن شهر ميايد و زمين را پر از عدل و داد ميکند آنطور که پر از ظلم شده باشد. (اين روايت بر خلاف عقيده شيعه است. مترجم).

باب 72

سدي در تفسير آيه (لهم في الدنيا خزي) ميگويد: اما رسوائي دشمنان دين در دنيا موقعي است که مهدي عليه السلام در قسطنطنيه قيام کند و آنها را بکشد اين خود براي آنها رسوايي است.

باب 73

ابن عباس گويد: باد قرمزي در زورا (يعني بغداد) خواهد وزيد



[ صفحه 134]



که تا آنموقع آنرا نديده اند پس بعلماي خود پناه مي برند و ميبينند که آنها همه از شکل آدميت بشکل ميمون در آمده اند و صورتهاشان سياه و چشمانشان کبود شده است.

باب 74

ابن مسعود از پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله روايت کرده که فرمود: موقعي که صيحه و صدائي در ماه رمضان بوجود آمد در ماه شوال جنگ و جدالي خواهد شد و قبيله ها در ماه ذي قعده از بين ميروند و در ماه ذي حجه و محرم خونها ريخته ميشود، هيهات هيهات چه محرمي که مردم در آن کشته خواهند شد؟ پرسيدند يا رسول الله آن صيحه چه موقعي خواهد بود؟ فرمود: صدائي است در نيمه روز جمعه ماه رمضان موقع ظهر، اين حادثه در موقعي اتفاق ميافتد که شب اول ماه رمضان جمعه باشد، آن صدا صدائي است که شخص خواب را بيدار نموده و شخص ايستاده را بزانو در مياورد و دختران باکره پشت پرده را در شب جمعه آن سالي که زلزله و سرما در آن زياد باشد از مکان خود بيرون مينمايد. پس وقتي که شب اول ماه رمضان آن سال با شب جمعه مصادق شد و شما نماز صبح روز جمعه نيمه ماه رمضانرا خوانديد داخل خانه هاي خود شده درب خانه هاتان را به بنديد و پنجره هاي اطاقتانرا مسدود نمائيد و خود را پوشانده درب گوشهاي خود را بگيريد و موقعي که آن صدا را شنيديد خدا را سجده کنيدو بگوئيد: (سبحان القدوس سبحان القدوس ربنا) زيرا کسيکه اين عمل را انجام دهد نجات خواهد يافت و کسيکه انجام



[ صفحه 135]



ندهد هلاک ميشود. (مترجم گويد: اين روايت در صفحه (24) اينکتاب نيز مرقوم شد).

باب 75

ابو هريره از رسولخدا صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود: سر و صدائي در ماه رمضان بپا ميشود که شخص خوابرا بيدار ميکند و شخص بيدار را مي ترساند، بعد از آن گروهي در ماه شوال ظاهر ميشوند، و در ماه ذي قعده جنگ و جدالي خواهند شد، در ماه ذي حجه حجاج را غارت ميکنند در ماه محرم هتک حرمتهائي ميشود، در ماه صفر صدائي بوجود ميايد و قبيله ها در ماه ربيع به نزاع مي پردازند. و العجب کل العجب بين جمادي و رجب.

باب 76

موسي بن جعفر از پدرش از جد بزرگوارش عليه السلام روايت کرده که فرمود: امام حسين عليه السلام آمد خدمت علي بن ابيطالب عليه السلام و عده اي خدمت علي عليه السلام بودند علي عليه السلام فرمود: اين حسين سيد و مولاي شما است او را رسولخدا سيد و آقا ناميده، و بزودي مردي از صلب او خارج ميشود که اخلاق او شبيه من است، زمين را پر از عدل و داد مينمايد آن چنانکه پر از جور و ستم شده باشد. پرسيدند: يا امير المومنين آنحضرت در چه موقعي خواهد بود؟ فرمود: هيهات آنموقعي که شما از دين خود خارج شويد آنطور که زن از ورک خود براي شوهرش خارج ميشود (ورک يعني: ران که از زانو ببالا است) مترجم.



[ صفحه 136]



باب 77

حکيم بن سعيد گويد: از امير المومنين عليه السلام شنيدم که ميفرمود: اصحاب مهدي عليه السلام هم جوانند و در بين آنان پير پيدا نمي شود.

باب 78

ابو هريره از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايتکرده که فرمود: دنيا تمام نمي شود تا اينکه مردي از اهل بيت من خارج شود، اگر دنيا بيشتر از يک روز باقي نمانده باشد خدا آنروز را طولاني ميکند تا اينکه آن حضرت قسطنطنيه و ديلم را فتح نمايد.

باب 79

اصبغ بن نباته ميگويد: امير المومنين عليه السلام خطبه اي خواند و نامي از خروج مهدي عليه السلام و ياران او برد، ابو خالد حلبي يا کابلي گفت: يا علي اوصاف او را براي ما بگو، فرمود: آنحضرت از نظر خلق و خلق و نيکوئي شبيه ترين مردم است برسول خدا صلي الله عليه و آله آيا ميخواهيد شما را از ياران او آگاه نمايم؟ گفتند: آري يا امير المومنين فرمود: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که ميفرمود: اول آنها از بصره و آخر آنها از يمامه خواهد بود، آنگاه آن حضرت شروع کرد بشماره کردن اصحاب مهدي عليه السلام و مردم گريه ميکردند، فرمود: از بصره دونفر از اهواز يک نفر - از منا يک نفر - از شوشتر يک نفر - از دورق يکنفر از باستان يک نفر نام او. علي و سه نفر ديگر: احمد، عبدالله و جعفر - از عمان دو نفر: محمد و حسن - از سيراف دو نفر: شداد و شديد - از شيراز سه نفر: حفص، يعقوب و علي از اصفهان چهار نفر: موسي، علي، عبدالله و غلفان - از ابدح يک نفر: يحيا -از مرج يا عرج يکنفر:



[ صفحه 137]



داود - از کرخ يک نفر: عبدالله - از بروجرد يک نفر: قديم - از نهاوند يکنفر: عبدالرزاق - از دينور دو نفر: عبدالله و عبدالصمد - از همدان سه نفر: جعفر، اسحاق و موسي - از قم ده نفر که نام آن ها مطابق با نام اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله است - از خراسان يکنفر: دريد و پنج نفر ديگر که نامشان با نام اصحاب کهف تطبيق ميکند - از آمل يک نفر - از جرجان يک نفر - ازهراه يک نفر - از بلخ يک نفر - از قراح يک نفر - از عانه يکنفر - از دامغان يک نفر - از سرخس يک نفر - از سيار سه نفر - از ساوه يکنفر - از سمرقند يک نفر - ازطالقان بيست و چهار نفر، اينها همانهايند که رسول خدا صلي الله عليه و آله در باره آنها فرمود: در خراسان گنجهائي است که طلا و نقره نيستند ولي مرداني هستند که خدا و رسول آن ها را جمع ميکنند - از قزوين دو نفر - از فارس يک نفر - از ابهر يک نفر - از برجان يک نفر - از شاخ يک نفر - از صريح يکنفر - از اردبيل يک نفر - از مراد يک نفر - از تدمر يکنفر - از ارمنيه يکنفر از مراغه سه نفر - از خوي يکنفر - از سلماس يکنفر - از بدليس يک نفر - از نسور يک نفر - از برکري يک نفر - از سرخيس يک نفر - از مناجرد يکنفر - از قليقلا يکنفر - از واسط سه نفر - از بغداد ده نفر - از کوفه چهار نفر - از قادسيه يکنفر - از سورا يک نفر - از سراه يک نفر از نيل يک نفر - از صيدا يکنفر - از جرجان يکنفر - از قصور يکنفر - از انبار يک نفر - از عکبرا يک نفر - از حنانه يک نفر - از تبوک يک نفر - از جامده يک نفر - از عبادان سه نفر - از حديثه موصل شش نفر - از موصل يک نفر - از مغلثا يک نفر - از نصيبين يکنفر - از ارون يک نفر - از فارقين يک نفر - از آمد يکنفر - از راس العين يکنفر - از رقه يکنفر -



[ صفحه 138]



از حران يک نفر - از بالس يکنفر - از قبيح يک نفر - از طرطوس يک نفر از قصر يکنفر - از ادنه يکنفر - از خمري يکنفر - از عرار يک نفر - از قورس يک نفر - از انطاکيه يکنفر - از حلب سه نفر - از حمص دو نفر - از دمشق چهار نفر - از سوريه يکنفر از قسوان يک نفر - از قيموت يکنفر از صور يکنفر - از کراز يکنفر - از اذرح يکنفر - از عامر يک نفر و از دکار يک نفر - از بيت المقدس دو نفر - از رمليه يکنفر - از بالس يک نفر از عکا دو نفر - از عرفات يک نفر از عسقلان يک نفر - از غزه يک نفر - از فساط چهار نفر - از قرميس يک نفر - از دمياط يک نفر - از محله يک نفر - از اسکندريه يک نفر- از برقه يکنفر - از طنجه يک نفر - از افرنجه يک نفر - از قيروان يک نفر - از سوس اقصي پنج نفر - از قيرص دو نفر از جميم سه نفر - از قوص يکنفر - از عدن يکنفر - از علالي يک نفر - از مدينه رسول خدا صلي الله عليه و آله ده نفر - از مکه چهار نفر - از طائف يک نفر - از دير يکنفر - از شيروان يکنفر - از زبيد يکنفر از صرو، ده نفر - از احسا يک نفر - از قطيف يکنفر - از هجر يکنفر - از يمامه يکنفر، علي عليه السلام فرمود: پيغمبر صلي الله عليه و آله آن ها را براي من شماره کرد (313) نفر شدند مطابق عدد اصحاب بدر خدا آنها را از مشرق و مغرب زمين بيک چشم بهم زدن نزد خانه کعبه جمع مي کند، چون اهل مکه آن ها را مشاهده ميکنند ميگويند: سفياني ما را بدور خود جمع کرده آنگاه چون بر اهل مکه وارد ميشوند گروهي را مي بينند که به دور کعبه اجتماع کرده اند و تاريکي و ظلمت از ميان آنان رخت بر بسته و صبح اميد آن ها طلوع کرده و بيکديگر صدا زده ميگويند: نجات (شايد منظور اين باشد که ما نجات يافتيم؟) مردمان شريف نگاه مي کنند و امراآنها غرق در فکرند.



[ صفحه 139]



امير المومنين عليه السلام فرمود: کان من مي بينم که شکل وزي آن ها يکي، قد و قامت يکي. صورت و جمال يکي: لباس يکي، مثل اينکه چيزي را که از دست داده باشند مي طلبند و در باره آن متحير و متفکرند تا آن مردي که خلقا و خلقا و جمالا که شبيه ترين مردم است به رسول خدا صلي الله عليه و آله از پشت پرده کعبه نزد آن ها ميايد باو گويند: تو مهدي عليه السلام هستي؟ ميگويد: آري مهدي موعود منم، آنگاه آن حضرت بان ها ميفرمايد: در باره چهل خصلت با من بيعت کنيد و راجع به ده خصلت با من شرط نمائيد. احنف پرسيد: يا علي آن خصلتها کدامند؟ علي عليه السلام فرمود: با آن حضرت بيعت ميکنند که: 1- دزدي نکنند 2- زنا نکنند 3- کسي را (بناحق) نکشند 4- هتک حرمت محترمي را نکنند 5- بمسلماني فحش نگويند 6- بمنزلي هجوم نکنند 7- کسي را بغير حق نزنند 8- مالهاي سواري لاغر و ضعيف را سوار نشوند 9- خود را با طلا زينت نکنند (يعني طلا نپوشند) 10- خز نپوشند 11- ابريشم نپوشند 12- نعلين هاي صراره نپوشند 13- از مسجدي خروج نکنند 14- راه را (بر کسي) نبندند 15- در حق يتيمي ظلم نکنند 16- راهي را خوفناک نکنند17- مکر و حيله ننمايند 18- مال يتيم را نخورند 19- لواط ننمايند 20- شراب نخورند 21- امانت را خيانت نکنند 22- خلف وعده نکنند 23- گندم و جو را احتکار نکنند 24- کسي که بان ها پناه مي برد نکشند 25- شکست خورده را تعقيب نکنند 26- خوني را (بناحق) نريزند 27- بکشتن شخص مجروح اقدام ننمايند 28- لباس زبر و خشن بپوشند 29- متکاي خود را خاک قرار دهند 30- نان جو بخورند 31- بچيز کم راضي باشند 32- براي خدا آن طور که بايد و شايد جهاد نمايند 33- مشگ و بوي خوش ببويند 34- از نجاست دوري کنند (شش خصلت از خصال مذکوره در حديث نبود - مترجم). و آن حضرت هم با آن ها شرط ميکند که معاشر و ملازمي انتخاب نکند، هر مکان و زماني که آن ها بروند او هم برود، بچيز کم قانع باشد، زمين را بعون خدا پر از عدل و داد نمايد آن طور که پر از ظلم جور شده باشد، خدا را آن طور که بايد و شايد عبادت کند، خراسان براي آن حضرت فتح خواهد شد. اهل يمن مطيع او خواهند شد، لشگرها از يمن او را استقبال ميکنند، شهسوار همدان و خولان او را بطرف اوس و خزرج ميبرد، بازوي او بوسيله سليمان تقويت ميشود، جلو او عقيل و علي خواهد بود، راننده او حرث است، طايفه مضر پشتيبان او خواهند بود که جلو مي روند با قبيله بجيله و ثقيف و مجمع و غداف مخالف است، با لشگرها حرکت ميکند تا اينکه وادي هاي فتنه متروک شوند. حسني با دوازده هزار نفر بان حضرت ملحق ميشود آن بزرگوار بحسني ميگويد: من از توبه اين امور سزاوارترم، او در جواب گويد: دليل و برهان تو چيست؟پس آن حضرت بر پرنده اشاره مي کند بر کتف مبارکش فرود ميايد، عصاي خود را غرس ميکند سبز ميشود



[ صفحه 141]



يک نوع سبز شدن نيکوئي، آنگاه حسني لشگر را تسليم آن حضرت نموده و خود در جلو لشگر قرار ميگيرد، بعد از آن سر و صدائي در دمشق بپا ميشود که ميگويند: اعراب حجاز براي شما جمع شده اند، سفياني به اصحاب خود گويد: اين گروه چه، ميگويند؟ در جوابش گويند: اين ها اصحابي هستند ناتوان و غير فعال و ما اصحابي هستيم با حيله و اسلحه تو با ما بيا تا بر آنها خروج کنيم. احف پرسيد يا اميرالمومنين سفياني از چه گروهي است؟ حضرت فرمود: از بني اميه است و دائيهاي اوکلب ميباشد، نام او عنبسه بن مره بن کليب بن سلمه بن عبدالله بن عبد المقتدر بن عثمان بن معاويه بن ابي سفيان بن حرب بن اميه بن عبد شمس است که شريرترين و ملعون ترين و ظالم ترين خلق خدا است. سفياني با لشگر و مالهاي سواري خود خروج ميکند و تعداد صد و هفتاد هزار نفر با او خواهند بود و در بحيره طبريه نزول ميکنند، آنگاه مهدي عليه السلام در حالي که جبرئيل در جلو او است بسوي سفياني حرکت ميکند و در شب راه ميروند و روز پنهان ميشوند و مردم هم از آن حضرت متابعت ميکنند تا اينکه در بحيره طبريه باسفياني مصادف ميشوند و خدا بسفياني غصب ميکند خلق خدا هم بجهت غضب خدا به او غضب ميکنند پرنده ها آنها را با پر و بال خود سنگباران ميکنند و کوهها با سنگ هاي خود و ملائکه با صداهاي خود آن ها را مورد حمله قرار مي دهند، ساعتي طول نميکشد که خدا کليه اصحاب سفياني را هلاک مينمايد و غير از سفياني کسي از آن ها باقي نميماند، آنگاه مهدي عليه السلام او را گرفته در زير درختي که شاخه هاي آن بطرف بحيره طبريه متمايل است ذبح ميکند و شهر دمشق را تصرف مينمايد، بعد از آن پادشاه روم با صد هزار صليب که



[ صفحه 142]



در زير هر صليبي ده هزار نفر قرار داد خروج ميکند و طر سوسارا با نيزه فتح نموده و اموال مردم را غارت مينمايد. آنگاه خداي عالم جبرئيل را ميفرستد تا شهر مصيصه (شهري است در شام) و منزلها و آنچه در آن است از جا کنده در بين آسمان و زمين معلق مي نمايد و پادشاه روز با لشگر خود حرکت کرده در جاي شهر مصيصه نزول کرده ميگويند: چه شد آن شهري که روم و نصر انيت از آن خائف بود؟ در جواب صداي خروسها و سگها و حيوانات را از بالاي سر خود مي شنوند. سيد بن طاووس ميگويد: اين عين عبارتي بود که ما از کتاب سليلي يافتيم و ذکر کرديم.

باب 80

عبدالله از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت کرده که فرمود: اگر از دنيا بيشتر از يک شب باقي نماند خدا آن شب را طولاني ميکند تا مردي از بيشتر از يک شب باقي نماند خدا آن شب را طولاني ميکند تا مردي از اهل بيت من که نام او نام من و نام پدرش نام پدر من است مالک اين امت شود و زمين را پر از عدل و داد کند آنطور که پر از ظلم و جور شده باشد و مال را بطور مساوي تقسيم کند و خدا بطوري بي نيازي را در دل اين امت جاي گزين نمايد که شخص ميايد خدمت آن حضرت و ميگويد: پولي بمن بده آن بزرگوار ميفرمايد: برو نزد خازن، چون پيش خازن ميايد آنقدر به او عطا ميکند که ميگويد: آن وسعتي که به امت محمد صلي الله عليه و آله داده شده مرا بس است و آنچه که به او عطا شده رد ميکند و ميگويد: من



[ صفحه 143]



احتياجي بان ندارم، به او ميگويند: ما چيزي که بخشيديم پس نميگيريم آن حضرت نه يا هفت سال زندگي ميکند، بعد از آن بزرگوار خيري در زندگي نخواهد بود. در روايت ديگر از معاذ بن جبل از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت کرده که فرمود: فتنه و آشوب بزرگ و فتح قسطنطنيه و خروج دجال در مدت هفت ماه است.

باب 81

ابو امامه باهلي روايت کرده که رسول خدا صلي الله عليه و آله روزي خطبه اي خواندو در آخر آن خطبه نامي از دجال برد و بعد از آن فرمود: در آن روز امام مردم شخص صالحي است، از او تقاضا ميکنند که نماز صبح را ميکند همين که حضرت عيسي را مي بيند او را مي شناسد آنگاه او عقب مي رود که عيسي عليه السلام براي نماز جلو به ايستد ولي عيسي دست خود را بين دو کتف او ميگذارد و ميگويد: تو نماز بخوان زيرا که اقامه نماز براي تو گفته شده و عيسي عليه السلام به او اقتدا ميکند، پس ميگويند: درب را باز کنند، در آن روز با دجال هفتاد هزار يهودي مسلح و با شمشير خواهد بود، همين که دجال بعيسي نظر ميکند آب ميشود آنطور که پاره هاي آهن در آتش يا برف در آب آب شود، عيسي خروج ميکند و نزديک درب شرقي او را گرفته بيک ضربت ميشکد و چيزي از مخلوقات خدا از قبيل درخت، سنگ و جنبنده اي نيست که يهودي بان پناهنده شود مگر اينکه ميگويد: اي بنده مسلمان خدا اين کسي که بمن پناهنده شده يهودي است او را بقتل برسان ولي درخت غرقده که درخت



[ صفحه 144]



يهود است سخن نميگويد. عيس در ميان امت من حاکم و امام عادلي خواهد بود، صليب را ميکوبد، خوک را ميکشد (شايد منظور اين باشد که گوشت خوک را نميخورند؟) جزيه را از بين ميبرد،صدقه را متروک مينمايد بر گوسفند و گاوي ظلم نمي کند، کينه و دشمني را بر طرف مينمايد، اذيت کليه جنبندگان بطوري از بين ميرود که اگر طفل نوزاد دست خود را دردهان مار کند او را ضرري نميرساند، شير درنده بچه را مي بيند و او را اذيت مي کند، شير در ميان شتران چون سگ گله خواهد بود، گرگ در ميان گله چون سگ گله ميباشد، زمين از مسلمين پر ميشود و سلطنت کفار از بين ميرود، ملک براي غير از خدا و مسلمين نخواهد بود، زمين چون يک پارچه نقره خواهد شد و گياه خود را آن طورميروياند که در زمان حضرت آدم عليه السلام بوده چند نفر که از يک خيار بخورند همه آن ها سير ميشوند، يک انار چند نفر را اشباع مينمايد، قيمت است به مختصر درهمي خواهد رسيد، اين آخر حديث بود، يعني مردم از جهاد مستغني شده و در صفات زها در غبت پيدا ميکنند.

باب 82

ابو سليمان از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت کرده که فرمود: رجال از طرف مشرق از شهري که آن را خراسان ميگويند خروج ميکند و گروهي تابع او ميشوند که صورتهاشان چون سپرهاي آهنين است.

باب 83

حذيفه بن يمان از حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله روايت کرده که فرمود: حقا که رستگارند آن امتي که من اول آنها باشم و عيسي آخر آنها باشد، پس عيسي پشت سر مردي از فرزندان من نماز ميخواند، وقتي



[ صفحه 145]



که نماز صبح را خواند عيسي بلند ميشود و متابعت خود را ذکر ميکند و مکث او در دنيا چهل سال خواهد بود.

باب 84

ابو هريره از رسولخدا صلي الله عليه و آله روايت کرده که فرمود: قيامت بپا نميشود تا اينکه آتشي از زمين حجاز ظاهر شود و گردن هاي شترهاي بصري وسيله آن نوراني شود (عبارت عربي اينست: حتي تظهر نار بارض الحجاز تضي لها اعناق الابل ببصري - مترجم). مترجم گويد: بحول الله و قوته ترجمه بخش دوم کتاب ملاحم و فتن در شب جمعه (23) ماه رمضان المبارک سنه (1383) هجري در جوار حضرت حسين ابن علي عليه السلام بقلم حقير پايان يافت و اينک بترجمه بخش سوم شروع ميکنيم.



[ صفحه 146]