حبابه والبيه
شيخ طوسي وي را از اصحاب امام حسن (ع) شمرده است و ابن داود او را از اصحاب امام حسن، امام حسين، امام سجاد و امام باقر (ع) مي داند. برخي ديگر ايشان را از اصحاب هشت امام معصوم - تا امام رضا (ع) - شمرده اند، هم چنين گفته شده است که امام رضا (ع)، ايشان را در پيراهن شخصي خود کفن کرد. سن او به هنگام مرگ بيش از 240 سال بود. اودوبار به دوران جواني بازگشت که يک بار با معجزه امام سجاد و بار دوم با معجزه امام هشتم بود و اوست که هشت امام معصوم بر سنگي که به همراه داشت، با خاتم خود، بر آن نقش زدند. [1] .
حبابه والبيه مي گويد:... به اميرمؤمنان عرض کردم: خدا تو را مشمول رحمت خود قرار دهد، دليل امامت چيست؟ حضرت در پاسخ فرمود: «آن سنگ ريزه را نزد من بياور». آن را به حضور حضرت آوردم، علي (ع) با انگشتر خود بر آن مُهر زد؛ به گونه اي که آن مُهر بر آن سنگ، نقش بست و به من فرمود: «اي حبابه! هر کس که مدّعي امامت شد و توانست مانند من اين سنگ را مُهر کند، او امامي است که پيروي از او واجب است. امام کسي است که هر چيز را بخواهد، مي داند».
من پي کار خود رفتم، تا اميرالمؤمنين (ع) از دنيا رفت. آن گاه خدمت امام حسن (ع) آمدم که بر جاي علي (ع) نشسته بود و مردم از او سؤال مي کردند؛ چون مرا ديد، فرمود: «اي حبابه والبيه!» عرض کردم: بلي اي سرور من! فرمود: «آن چه همراه داري بياور». من آن سنگ کوچک را به آن حضرت دادم. آن بزرگوار، مانند علي (ع) با انگشتر خود بر آن مُهر زد؛ به گونه اي که جاي مُهر بر آن نقش بست.
سپس به حضور امام حسين (ع) که در مسجد رسول خدا (ص) بود، آمدم مرا نزد خود خواند و خوشامد گفت و فرمود: «دليل آن چه تو مي خواهي موجود است. آيا نشانه امامت را مي خواهي؟» گفتم: آري، اي آقاي من! فرمود: «آن چه با خود داري بياور»؛ من آن سنگ کوچک را به او دادم؛ انگشترش را بر آن زد و مُهرش بر آن نقش بست.
پس از امام حسين (ع)، خدمت امام سجاد (ع) رسيدم و به قدري پير شده بودم که رعشه بر اندامم مستولي شده بود و صد و سيزده سال داشتم. آن حضرت در رکوع و سجود بود و به من توجّهي نداشت. از دريافت نشانه امامت نااميد شدم. آن حضرت با انگشت سبابه خود به من اشاره کرد و به اشاره او جواني ام برگشت. گفتم: اي آقاي من! از دنيا چه اندازه گذشته و چه اندازه مانده است؟ فرمود: «نسبت به آن چه گذشته است، آري و آن چه مانده است نه» يعني ما به گذشته علم داريم؛ امّا آينده از غيب است که غير خدا آن را نمي داند و يا مصلحت نيست بگويم. آن گاه به من فرمود: «آن چه با خود داري بياور». من آن سنگ را به حضرت دادم و حضرت مُهر بر آن زد. پس از گذشت زماني، به حضور امام باقر (ع) آمدم، آن حضرت نيز بر آن سنگ مهر زد. بعد از او نزد امام صادق (ع) آمدم و آن جناب نيز آن را مهر کرد. پس از طي شدن سال ها به حضور امام کاظم (ع) شرفياب شدم؛ آن بزرگوار نيز بر آن مُهر زد و بعد از او خدمت حضرت رضا (ع) رسيدم، مُهر آن حضرت نيز بر آن نقش بست. حبابه پس از آن، نُه ماه زنده بود. [2] .
پاورقي
[1] تنقيح المقال، ج 23، ص 75.
[2] کافي، ج 1، ص 346؛ تنقيح المقال، ج 3، ص 75.