کارگزاران دولت مهدي
طبيعي است که در حکومتي که امام مهدي (عج) رهبري آن را به عهده دارد، کارگزاران و مسؤولان حکومت نيز بايد از بزرگان و نيکان امّت باشند. از اين رو، مي بينيم در روايات ترکيب دولت امام مهدي (عج) را از پيامبران، جانشينان آنان، تقواپيشگان و صالحان روزگار و امّت هاي پيشين و از سران و بزرگان اصحاب پيامبر (ص) بيان مي کند که نام برخي از آنان بدين گونه است: حضرت عيسي (ع)، هفت نفر از اصحاب کهف، يوشع وصي موسي (ع)، مؤمن آل فرعون، سلمان فارسي، ابودجانه انصاري، مالک اشتر نخعي و قبيله همدان.
از حضرت عيسي (ع) در روايات با واژه هاي گوناگوني مانند وزير، جانشين، فرمانده و مسؤول در حکومت ياد شده است.
عيسي (ع) به حضرت مهدي (عج) مي گويد: همانا من به عنوان وزير فرستاده شده ام؛ نه امير و فرمانروا. [1] .
حضرت عيسي (ع) وزير حضرت قائم و پرده دار و جانشين آن حضرت است. [2] .
... آن گاه عيسي فرود مي آيد و مسؤول دريافت اموال حضرت قائم (عج) مي شود و اصحاب کهف نيز در پشت سر او خواهند بود. [3] .
امام صادق (ع) مي فرمايد: «هنگامي که حضرت قائم آل محمد (ص) قيام کند، هفده تن را از پشت کعبه زنده مي گرداند که عبارتند از: پنج تن از قوم موسي (ع)؛ آنان که به حق قضاوت کرده وبا عدالت رفتار مي کنند، هفت نفر از اصحاب کهف، يوشع وصي موسي، مؤمن آل فرعون، سلمان فارسي، ابادجانه انصاري و مالک اشتر». [4] .
در روايتي تعداد آنان بيست و هفت نفر گفته شده است و قوم موسي را چهارده نفر بيان مي کند [5] و در روايت ديگري از مقداد نام برده شده است. [6] .
حضرت علي (ع) مي فرمايد: «... سپاهيان در پيشاپيش حضرت مهدي (عج) قرار مي گيرند و قبيله همدان [7] وزيران او خواهند بود». [8] .
باز هم در اين باره چنين آمده است: «مردان الهي با مهدي (عج) همراه هستند؛ مرداني که به دعوت او پاسخ گفته اند و او را ياري مي کنند. آنان وزيران و دولتمردان اويند که بار سنگين مسؤوليت هاي حکومت را بر دوش دارند». [9] .
ابن عباس مي گويد: اصحاب کهف، ياران مهدي هستند. [10] .
حلبي مي گويد: اصحاب کهف همگي از نژاد عربند و جز به عربي سخن نمي گويند. آنان وزيران مهدي هستند. [11] .
از روايات و سخنان بالا نتيجه مي گيريم که بار سنگين حکومت و اداره سرزمين هاي پهناور اسلامي را نمي توان به دوش هر کس نهاد؛ بلکه افرادي بايد اين مسؤوليت را بپذيرند که بارها آزمايش شده، شايستگي خود را در آزمايش هاي گوناگون به اثبات رسانده باشند. از اين رو، مي بينيم که در رأس وزيران حکومت مهدي (عج)، حضرت عيسي (ع) قرار دارد که يکي از پيامبران اولواالعزم است. هم چنين از جمله مسؤولان برجسته حکومتي او سلمان فارسي، مقداد، ابودجانه و مالک اشتر مي باشند که شايستگي سرپرستي کارها را در روزگار پيامبر (ص) و اميرمؤمنان (ع) داشته اند و قبيله همدان که برگ هاي درخشاني را در تاريخ اسلام و در روزگار حکومت علي بن ابي طالب (ع) به خود اختصاص داده اند، از مسؤولان اين حکومتند.
پاورقي
[1] ابن طاووس، ملاحم، ص 83؛ ابن حمّاد، فتن، ص 160.
[2] غاية المرام، ص 697؛ حلية الابرار، ج 2، ص 620.
[3] غاية المرام، ص 697؛ حلية الابرار، ج 2، ص 620.
[4] عياشي، تفسير، ج 2، ص 32؛ دلائل الامامه، ص 274؛ مجمع البيان، ج 2، ص 489؛ ارشاد، ص 365؛ کشف الغمّه، ج 3، ص 256؛ روضة الواعظين، ج 2، ص 266؛ اثبات الهداة، ج 3، ص 550؛ بحارالانوار، ج 52، ص 346.
[5] اثبات الهداة، ج 3، ص 573.
[6] مقداد از ياران پيامبر (ص) و علي (ع) است. در بزرگي شأن او همين بس که طبق يکي از روايات، خداوند به سبب هفت نفر - که يکي از آنان مقداد است - به شما رزق و روزي مي دهد و به شما ياري مي رساند و باران مي فرستد.
او در موضوع خلافت و امامت اميرالمؤمنين (ع) پافشاري داشت و کوشش فراوان کرد.
پيامبر (ص) درباره او فرمود: «خداوند مرا فرمان داد تا چهار تن را دوست بدارم: علي (ع)، مقداد، ابوذر و سلمان». در روايت ديگر آمده است: «بهشت مشتاق مقداد است». (معجم رجال الحديث، ج 8، ص 314).
او دوبار هجرت کرد و در جنگ هاي گوناگوني شرکت جست و در جنگ بدر به پيامبر (ص) عرض کرد: ما سخن بني اسرائيل به حضرت موسي را به تو نمي گوييم؛ بلکه مي گوييم در کنار تو و در رکابت با دشمن مي جنگيم. مقداد در روزگار حکومت امير (ع) جزء شرطة الخميس بود.
سرانجام مقداد در هفتاد سالگي در سرزميني به نام «جرف» در فاصله سي ميلي از مدينه به سراي جاودانه شتافت و پيکرش را مردم بر دوش گرفته و تا بقيع تشيع کردند و در آن جا به خاک سپردند. (تنقيح المقال، ج 2، ص 245؛ اسدالغابه، ج 4، ص 409).
[7] همدان قبيله اي بزرگ در يمن است. آنان پس از جنگ تبوک، نمايندگاني را به حضور پيامبر فرستادند و حضرت در سال نهم اميرمؤمنان (ع) را به يمن فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت کند. پس از قرائت پيام پيامبر (ص) همه آنان اسلام آوردند. علي (ع) در نامه اي خبر اسلام آوردن طايفه همدان را به پيامبر نوشت و در آن نامه سه بار بر همدان درود فرستاد و پيامبر (ص) پس از خواندن نامه به شکرانه اين خبر، سجده شکر به جاي آورد. (کامل ابن اثير، ج 1، ص 26، 29، 30).
علي (ع) در مدح آنان چنين سروده است: «همدانيان صاحبان دين و اخلاق نيکند، دينشان، شجاعت آنان وقهرشان بر دشمنان به هنگام رويارويي، آنان را زينت بخشيده است. اگر من دربان بهشت مي بودم، به همدانيان مي گفتم: به سلامت به آن وارد شويد». (عقدالفريد، ج 4، ص 339؛ وقعة صفين، ص 274).
آن حضرت در پاسخ به تهديدات معاويه، توانايي و نيرومندي قبيله همدان را به رخ او کشيد و فرمود: «هنگامي که مرگ را مرگي سرخ يافتم، پس طايفه همدان را بسيج کردم و آنان نيز قبيله حمير را». (وقعة صفين، ص 43).
هنگامي که علي (ع) مردم را براي جنگ با معاويه بسيج مي کرد، فردي به حضرت اعتراض کرد. و چون ممکن بود در گردآوري سپاه اختلال پديد آيد شاهدان واقعه با مشت و لگد به زندگاني او پايان دادند و حضرت ديه او را پرداخت. (همان، ص 94، 95).
طايفه همدان يکي از سه طايفه اي بود که بالاترين تعداد رزمندگان لشکر حضرت علي (ع) را تشکيل مي دادند. (همان،ص 290).
در يکي از پيکارهاي صفين آنان در جناح راست، پايداري بي مانندي از خود نشان دادند؛ به ويژه هشت صد تن از جوانان همدان که تا پاي جان پايداري کردند و صد و هشتاد نفر از آنان شهيد و زخمي شدند و يازده فرمانده از آنان به شهادت رسيد. پرچم از دست هر يک از آنان که به زمين مي افتاد، ديگري آن را به دست مي گرفت و در پيکار با رقيب خود «اَزُد» و «بُجَيله» سه هزار از آنان را کشتند.
هنگامي که در يکي از شب هاي جنگ صفين، معاويه با چهار هزار نفر قصد شبيخون زدن به لشکر علي (ع) داشت، طايفه همدان از آن آگاهي يافت و تا صبح به صورت آماده باش به نگهباني پرداخت. (همان، ص 252، 329، 330).
روزي معاويه با لشکريانش وارد جنگ با اين طايفه شد؛ ولي او نيز با شکستي چشمگير ميدان نبرد را ترک کرد و گريخت. معاويه، طايفه «عک» را به پيکار با آنان فرستاد و همدانيان چنان بر آنان هجوم آوردند که معاويه چاره اي جز دستور عقب نشيني نداشت. علي (ع) از آنان خواست تا سپاهيان سرزمين حمص را سرکوب کنند. همدانيان بر آنان يورش بردند و پس از نبردي دلاورانه آنان را شکست داده تا نزديکي جايگاه و چادر معاويه به عقب راندند.
طايفه همدان هميشه فرمانبردار آن حضرت بودند و هنگامي که با برافراشتن قرآن ها بر نيزه در ميان لشکريان علي (ع) اختلاف نظر پديد آمد، فرمانده اين قبيله به حضرت گفت: ما هيچ اعتراضي نداريم و هر دستوري بدهي، اجرا مي کنيم. (همان، ص 434، 436، 437، 520).
[8] عقد الدرر، ص 97.
[9] نورالابصار، ص 187؛ وافي، ج 2، ص 114؛ به نقل از «فتوحات مکيّه».
[10] الدر المنثور، ج 4، ص 215؛ متقي هندي، برهان، ص 150؛ العطر الوردي، ص 70.
[11] السيرة الحلبيه، ج 1، ص 22؛ منتخب الاثر، ص 485.