بازگشت

طلب خورشيد


آهنگ خاوران مي کنيم، و به سوي چشمه خورشيد مي شتابيم...

به خاورستان تابناک فروغ ازلي هدايت چشم مي دوزيم، و به آهنگ فرا رسيدن طلايع روزهاي نوراني، خويشتن سرشار مي سازيم...

از سر امواج موّاج اثير سپيده دمان مي گذريم، و جان خود را با لمعات آن خورشيد روشناييها و تابشها، روشن مي داريم...

دل را از پرتو تولاي آن مهر درخشان مي افروزيم، و دست طلب به سوي آفاق هستيها دراز مي کنيم، و آن جان جانها را مي طلبيم...

از مفازه هاي تاريک مي هراسيم، و از واديهاي ظلمت مي گريزيم، و دل به طلب نور ميسپاريم...

درخششهاي فجر اميد را مشعل راه مي کنيم، و به آفاق نور بار مطلع انوار خيره ميشويم...

... و بدينگونه مي رويم تا گامي در اره خورشيد شناسان خورشيد طلب بنهيم، و تا خاک راه خورشيد طلبان خورشيد شناس را توتياي چشم کنيم...



اي فروغ هدايت؛ بتاب!

و اي خورشيد جهانها، برآي!



اي روشنگر هستي، بيفروز!

و اي راز بزرگ تجلي، چهره بنماي!





[ صفحه 338]





اي کعبه مقصود، نمايان شو!

و اي قبله موعود، عيان گرد!



اي مشعل علم، روشني بخش!

و اين مرب!ي عقل، آگاهي ده!



اي حامل قرآن، بيا!

و اي صاحب شمشير، بخيز!



اي اميد رهايي، بشتاب!

و اي پناه همگان، فرا رس!



اي ذخيره الهي، به در آي!

و اي عصمت نا متناهي، بخروش!



اي شفاي دردها، بهبودي بخش!

و اي نجات جانها، حيات آفرين!



اي سر! عظيم، بخوان!

و اي اسم اعظم، بدم!



اي کشتي نجات، به سوي ما آي!...

و اي ساحل رستگاري، پيدا شو!



بيا و مشتاقان مهجور را درياب، و شيفتگان بيتاب را آرامش بخش! ما کوله باردل تاريک بر دوش نهاده، در اين هامون بيکران راه مي سپاريم، و تو را و نشان سر منزل تو را ميجوييم...



ما بدان مقصد عالي نتوانيم رسيد

هم مگر پيش نهد لطف شما گامي چند



اي خورشيد، از تابيدن دريغ مورز!

اي کانون نور، از پرتو افشاني سر مپيچ!



و اي مايه حيات، ما را، از اقيانوس بيکران حيات که در اختيار تو است، قطره اي بنوشان!

بر ما احسان کن، که خدا احسان کنندگان را دوست مي دارد.

اي عزيز مصر وجود!



[ صفحه 339]





جمال خويش زاهل نظر دريغ مدار

عطاي خود زگدايان در دريغ مدار [1] .




پاورقي

[1] از: عبد العلي نگارنده، «انجمن ادبي فردوسي»- مشهد.