بازگشت

وحدت قطبها در جامعه اسلامي


جوهر عميقي که در جهان بيني اسلامي وجود دارد، وحدت همه جانبه اين جهان بيني است. در جهان بيني اسلامي، لازم نيست که انسان پس از اينکه يک عقيده و ايمان، و يک جهان بيني ديني واعتقاد پيدا کرد، و صاحب يک رشته تعليمات ديني و تربيتي شد، برود در پي يک اعتقاد سياسي، و يک ايدوئولوژي و نظام فکري سياسي و اجتماعي؛ تا از نظر موضعگيري سياسي و اجتماعي نيز تکليف خود را بداند. انسان مؤمن، به صرف داشتن عقيده ديني، داراي عقيده سياسي نيز هست. او همينکه به عنوان يک مسلمان، وارد حوزه فعاليتهاي سياسي و اجتماعي مي شود، تکليفش روشن است: بايد با حکومت خدا بيعت کند، و در صف مجاهدان راه خدا درآيد.

اگر در زمان حکومت غير ديني زندگي مي کند، بايد با مقاومت تمام، در برابر آن حکومت بايستد. و اگر در زمان حکومت ديني زندگي مي گند، بايد با اخلاص تمام، با آن حکومت همکاري کند.

بدينگونه، در جامعه اي که داراي جهان بيني ديني است، قطبهاي متعددي وجود ندارد، بلکه همه قطبها يکي است: قطبِ اعتقادي، قطبِ سياسي، قطبِ اجتماعي، قطبِ تربيتي، قطبِ نظامي، قطبِ اقدامي و... و بدينگونه همواره بر جامعه يک خط حاکم است، و همه نيروها و ارزشهاي افراد در يک جهت، و با يک هدف، مورد استفاده قرار مي گيرد، و بسيج مي شود.



[ صفحه 255]



پس در اين جهان بيني و نظام اعتقادي و عملي، هيچگونه دوگانگي، ثَنَويت، و دو جهتداري، در کار نيست. انسان، در تفکر، در اعتقاد، در اتخاذ تصميم، در موضعگيري، در حرکت و اقدام، در فداکاري و ايثار، در همکاري و اخلاص، و در همه حرکات فردي و اجتماعي خويش، در يک جهت قرار دارد، و به سوي يک هدف حرکت مي کند، از آن لحظات که نماز مي خواند، تا آنجا که در ميدانهاي فعاليتهاي اجتماعي حاضر مي شود، همه کارهاي او، در راه تکليف ديني است، و باي خداست، و در راه خدا:

چرا نماز مي خواني؟ براي خدا.

چرا درس مي گويي؟ براي خدا.

چرا پزشکي مي کني؟ براي خدا.

چرا در مبارزات سياسي وارد مي شوي؟ براي خدا.

چرا کاسب شدي و جنس مي آوري و در اختيار مردم محل مي گذاري؟ براي خدا.

چرا کشاورزي مي کني؟ براي خدا.

چرا روزنامه نگار شدي؟ براي خدا.

چرا کارگردان سينما شدي؟ براي خدا.

چرا کتابفروش شدي؟ براي خدا.

چرا شاطر شدي و در کنار شعله تنور کار مي کني؟ براي خدا.

چرا اسلحه ساز شدي؟ براي خدا.

چرا به جبهه مي روي؟ براي خدا.

چرا مي کشي؟ براي خدا.

چرا مي کشي؟ براي خدا.

چرا کشته مي شوي؟ براي خدا.

و...و...و... [1] .

اين است روح و روحيه مسلمان، در هر شغلي و مقامي و خدمتي و مسئوليتي. و ايناست آن يکپارچگي ژرف در جامعه مؤمن. با اين نظام فکري،



[ صفحه 256]



همه ابعاد روح انساني، و همه مظاهرِ کوششهاي فردي و اجتماعي، مضموندار مي شود. و هيچ گوشه اي از گوشه هاي روح، در خلأ نمي ماند. در اين جهان بيني و تربيت، انسان در هر جا قرار داشته بادش، و داراي هر گونه امکاناتِ تحصيلي و عملي باشد، و به هر اقدامي دست زند، همه وهمه، حرکت است از وجود محدود انساني، به سوي وجود نامحدودِ الهي، حرکت است از حضورِ ناپايدار، به حضورِ پايدار... و به سخني ديگر: حرکت است از حضور در ايام زايل، به حضور در ئهر ثابت.



[ صفحه 258]




پاورقي

[1] و وقتي بنا شد همه کارها براي خدا باشد، بايد همه کارها به صورت صحيح انجام پذيرد، و هيچ خلافي و خطايي در آنها نباشد- و اگر باشد برطرف شود- و هيچ خودبيني و هواپرستي در آنها راه نيابد، و همواره انسان مقيد باشد که قلب خود را- در هر کار- متوجه خدا نمايد، و نيت را خالص کند، تا بشود که «براي خدا»(للّه) باشد.