عدم امکان تجزيه در رهبري
شايد مسئله اي که اکنون مي خواهم مطرح سازم، پس از تأمّل در آنچه از آغاز فصل يازدهم تا اينجا گذشت، روشن باشد. با اين حال، يادآوري آن سودمند و يادآور تواند بود.
رهبري ديني نمي تواند به بخشي از مسئوليت خويش بسنده کند. در مثل: امور تربيتي را به عهده گيرد، و از امور سياسي چشم بپوشد. به سخن ديگر: به بيان احکام اکتفا کند، و کار نداشته باشد که مردم ني توانند اين احکام را عملي سازند يا نمي توانند، مي گذارند مردم اين احکام را، در مورد خود، و فرزندان، و خانواده، وکار و شغل و ديگر امور، عملي سازند، يا نه، نمي گذارند! رهبري ديني، اگر کار به اين امور نداشته باشد، و براي مردم تکيه گاهي نباشد، دور از مسئوليت و مسئوليت شناسي خواهد بود، و دور از مقام «نيابت از امام».
بسنده کردن به بخشي از مسئوليتهاي رهبري، و رها کردن بخشي ديگر، به جايي مي رسد که، در عمل، همان بخش مورد نظر از ميان برود. امري که داراي اجزاء مرتبط است(اجزائي که برخي بر برخي ديگر مبتني است)، از دست هشتن پاره اي از اجزاي آن، به معناي از دست هشتن همه اجزاء است (زيرا به اصطلاح اصوليين: «اقلّ و اکثر ارتباطي» است).
فرض کنيد: اگر بپذيريم که دين در مساجد باشد، در مدارس نباشد؛ در منابر باشد، در معابر نباشد؛ در خانه ها باشد، در کودکستانها و دبستانها نباشد؛ در بازارها باشد، در دبيرستانها و دانشگاهها نباشد؛ در تکيه ها باشد، در راديو تلويزيون نباشد؛ در رساله ها
و نشريات ديني باشد؛ در جرايد و مجلات و مطبوعات نباشد؛ در وزارت اوقاف باشد، در وزارت دادگستري نباشد؛ در
[ صفحه 252]
هيئتهاي حسيني باشد، در هنگهاي نظامي نباشد؛ و... آيا بدين منوال دين محفوظ خواهد ماند، و دين و دينداري به حيات ادامه خواهد داد؟ آيا صورتي که ذکر شد، از نظر اسلام، قابلِ قبول است؟ در جامعه اسلامي مي شود که در بخشهايي دين باشد و مراعات دين و احکام دين بشود، و در بخشهايي نباشد و مراعات نشود؟ اينها شوخي است. اگر چنين شد، در همان بخشها هم که دين هست، کم کم، از ميان مي رود. در گذشته، که متدينين سياست را کنار گذاشته بودند، آيا تربيت را بدر اختيار داشتند؟ آيا مي توانستند فرزندان خود را، دختران و پسران را، چنانکه اسلام فرموده است، بار بياورند و تربيت کنند؟.
از طرف ديگر، اگر در جامعه يک رهبري واحد نباشد، و يک خط حکومت نکند، گرفتاريهايي سنگين پيش خواهد آمد، زيرا که اعتقادات و تکاليف ديني حکمي مي کند، و سياست حاکم حکمي ديگر. در چنين جامعه اي، مسلمانِ پاي بند به دين بايد چه بکند؟ اکنون سالهاست که تکليف شرعي هر مسلمان [1] ، مبارزه با دولت دست نشانده و غاصب و جنايت پيشه اسرائيل است. اگر شماي مسلمان، در کار بازرگاني باشيد، و در حکومتي به سر ببريد که سياست اقتصادي آن اسلامي نباشد، و با اسرائيل روابط گسترده داشته باشد، چه مي کنيد؟ آيا در وارد کردن و فروش کالاي اسرائيلي با دولت همکاري مي کنيد! و در صورتي که همکاري کنيد، آيا مسلمانيد؟ شما کالاي کشوري را وارد مي کنيد و مي فروشيد که آن کشور از اين پول اسلحه مي خرد، و برادران و خواهران شما را مي کشد، و مسجد اقصاي شما را مي سوزاند؟... آيا باز هم شما مسلمانيد و پيرو قرآن؟... و اين يک مثال بود. همه چيز را بر اين مثال قياس کنيد!.
دين اگر حاکميت و قدرت سياسي نداشته باشد، هيچ قدرتي ندارد، [2] نه قدرت بقا و نه قدرت انتقال- چنانکه در پيش نيز گفته شد. بايد در جامعه ديني يک خط حاکم باشد، آنهم خط دين. بنابراين، رهبري ديني بايد هم در بُعد تربيت حضور داشته باشد، و هم در بُعد سياست. بايد خط فکري، تربيتي، سياسي، اداري، اقتصادي، هنري، نظامي، همه وهمه، در جامعه اسلامي خط
[ صفحه 253]
اسلام باشد. بايد حاکميت، در همه اين خطها، از آنِ اسلام باشد، درعين احترام به عقايد ديگر. عقايد و مسلکها در محيط اسلامي مي تواند باشد. حاکميت در جامعه اسلامي، از آن اسلام است. هر جامعه ايدئولوژيک همينگونه است. [3] .
بدينگونه، بروشني، در مي يابيم که رهبري ديني قابل تجزيه نيست. رهبر اگر رهبر است در همه جهات رهبر است و اگر نه، نه. از اينجا مسئله مهم ديگري نيز روشن گشت. و آن مسئله اين است که نايب امام، بواقع، کسي است که بتواند، و شجاعت و درايت اين را داشته باشد که جامعه ديني را، در هر دو جهت (تربيت و سياست)، رهبري کند. در غير اينصورت ممکن است شخص، فقيه و مدرس خارج باشد، رساله نوشته باشد، اما به همين اندازه، رهبر و نايب امام نخواهد بود. رهبر و نايب امام، بايد «عالمِ رَبّاني» باشد، يعني: بايد جامع آن جهات باشد، . علاوه بر فقاهت، علاوه بر داشتن تقواي قلبي و حياتِ باطني. تقواي قلبي و حياتِ باطني، امري است وراي عدالتِ فقهي. دقت شود!
[ صفحه 254]
آنچه از دستورات ائمه طاهرين«ع» به دست مي آيد، اين است که تکليف مردم، در عصر غيبت، رجوع به عالم رباني زمان است. تکاليف عالم رباني زمان، حفظ موجوديت دين، و حراست ايتام آل محمد «ص» است. حراست از انحراف تربيتي و سياسي، انحراف فردي و اجتماعي، انحراف ديني و دنيايي، انحراف عملي و فکري، انحراف حکمي و حکومتي.
پاورقي
[1] بلکه تکليف انساني هر انسان...
[2] درباره لزوم تأسيس حکومت ديني از جمله احاديث و مطالبي، در کتاب «في انتظار الامام» آمده است، ديده شود.
[3] البته آنچه گفتيم، چيزي است که بايد باشد نه اينکه در همه جاي جهان اکنون چنين هست. به سخن ديگر: در يک جامعه ايدئولوژي و مکتب فکري غالب باشد، و ديگر افکار و عقايد، در سطح فکر و عقيده، آزاد باشند، اما مي نگريم که چنين نيست، جوامع و رژيمهايي چند که خود را انقلابي و طرفدار انسانها معرفي مي کنند، با اختناقي بي نظير، عقيده و فکر مخالف را له مي کنند، و بدينگونه خط بطلان بر انسان و انسانيت مي کشند، اگر چه در مقام تبليغ هر چه مي توانند کردار ناشايسته خود را، به گونه اي ديگر جلوه مي دهند، وگاه برخي از جوانان خام را، بي خود بي خور، تحت تأثير قرار مي دهند. و گاه برخي از اين کشورها، در کشوري ديگر، جمعي را روي کار مي آورند، و سپس بدون هيچ حقي، نيروي نظامي در آن کشور پياده مي کنند، و پاسخ حقوق و اعتقادات توده هاي انساني را، با آتش و سرب مي دهند؟! و جا تعجب است که با اين وضعي که خود آنان دارند- مثلاً رفتار شوروي در افغانستان- طرفداررانشان اگر در نظام اسلامي با «مبارزه مسلحانه» مخالفت شود، داد و فرياد به راه مي اندازد! اين، مايه شگفتي است و نشانه بي آزرمي.