بازگشت

غيبت شأنيه


با تأمل در آنچه گذشت، و با توجه به شئون و تصرفات گوناگون امام در جهان، به اين نتيجه مي رسيم که غيبت حجّت خدا، غيبت کلي نيست، بلکه اين غيبت و عدم حضور، غيبت جزئي است، يعني: غيبت و عدم حضور است در شأني از شئون ولايت. و آن شأن، معاشرت با مردم و هدايت مستقيم اجتماع بشري و تشکيل حکومت حَقّه است. امام در «عصر غيبت»، در همين يک شأن از شئون ولايت و مقامات و تصرفات خويش، غايب است، و در ديگر شئون، حاضر است و نافذ و فعّال. بلکه به تعبيرِ درستتر، غيبت، براي امام و خليفةُ الله، در همه جهات و شئون، معني ندارد، بلکه تصور ندارد، زيرا مثل اين است که عقل، معلولهاي فراواني را، که همه مربوط به يک علتند، تصور کند و تحقق آنها را بنگرد بدون تحقق علت! واين امر، معقول و قابل قبول نيست. و همين حقيقت، يعني: حضور تحقق علت! و اين امر، معقول و قابل قبول نيست. و همين حقيقت، يعني: حضور عام حجّت، در عين غيبت خاص، در يکي از زيارات آن امام بزرگ، به اين



[ صفحه 185]



عبارت، ادا گشته است:

اَلسَّلامُ علَيکَ يا حُجَّةَ الله، الّتي لا تَخْفي!

- درود بر تو اي حجتِ ناپنهانِ الهي!

اين ناپنهاني، درعين غيبت، اشاره به همان حضورهاي ديگرِ امام است، در شئون ولايت. با توجه به بحث«واسطه فيض» که در فصل پيشين گذشت، هر کس، در وجود هر چيز، و از جمله در وجودِ خود، و حيات خود، و حرکات خود، آثار حضور وساطتي حجّت را مشاهده مي کند. [1] اين يک واقعيتِ شناختي بزرگ است. و ما از اين

«واقعيت شناختي»، درابواب معرفت، يعني: اينکه غيبت فقط دريک جهت است و بس، به «غيبت شأنيه» تعبير کرديم.امام درعصر غيبت، داراي «غيبت شأنيه» است، و «حضرتِ شُئونيه». او بجز يک شأن در همه شئون ديگر خويش حاضر است، زيرا که اين شئون و حضور، در ارتباط مستقيم است با بقا و امتدادِ تکوُّنِ کاينات. و تا اين تکوّن ادامه دارد، و جهان بر سر پاست، علتِ اِفاضي آن نيز هست، زيرا که معلولي بدون علت خود نخواهد بود. و آن علت، در عليتِ خود- که به اذن و فضل الاهياست- فعليت و تماميت دارد.


پاورقي

[1] يعني که او، بدون وجود حجت نمي توانست وجود داشته باشد. و اين امر، مربوط به تقدير الهي و تنظيم ازلي است، که اينچنين است. خداوند خود اينچنين قرار داده و اينچنين خواسته است.