شعري از شيخ محمود شبستري
(در گذشته 720 هـ. ق)
بسي گفتند از عيسي و مهدي
مجرد شو، تو هم عيساي عهدي
زمهدي، گر چه روزي چند، پيشي
بِکُش دجّال خود، مهدي خويشي
چو تو، در معرفت، چون طفل مَهدي
چه داني، قدر علم و فضل مهدي؟
به نور علم مي کن ديده روشن
که تا بتوانيش هر لحظه ديدن
که گر در جهل خود، دايم، نشيني
چو مهدي پيشت آيد، هم نبيني
برو از علم مهدي بهره برگير
جوانمردي کن و بشنو از اين پير
خوشا وقت کسان عهد مهدي
خوشا آن کودکان مَهدِ مهدي
که هر علمي که باشد زيرکان را
«الف، بي، تي» بود، آن کودکان را
[ صفحه 164]
ز علمش خلق عالم، علم گيرند
ز دينش، مشرکين هم دين پذيرند
هر آن سرّي که هست امروز پنهان
به علم خويشتن پيدا کند آن
به دورش، دولت حق رخ نمايد
جهان را فيض وي فرخ نمايد
تمني باشد آنگه مردگان را
که يکبار دگر يابند جان را
که تا از جهل کلي دور گردند
ز شمس علم او، پر نور گردند
ره«عرفان نفسِ» خود بيابيد
بدان عرفان، به سوي حق شتابند
بتابيد نور او از سوي مغرب
برآيد آفتاب از کوي مغرب [1] .
ما، به منظور تکميل مباحث اين بخش، که از رشته هاي گوناگون معارف و فلسفه، مطالبي درباره مهدي و مهدويت آورديم، اين قسمت را هم از عرفان و عارفان نقل کرديم.
پاورقي
[1] «کنزُ الحقائق»، ص 181- 185، چاپ سيد محمد علي صفير.