در فلسفه سياسي
در فلسفه سياسي اسلامي نيز، مسئله امام و مربّي الهي و حاکم اسلامي، به صورتي شايسته، مطرح گشته است. در اينجا نظرم به «فلسفه سياسي فلسفي» است، [1] يعني: آراء و تحقيقات و شناختها و جهان بينيهاي فيلسوفان بزرگ اسلامي، در مسئله حکومت و سياست، و تشکيل جامعه درست، و مديريت صحيح اجتماع.
دراين باره، معلم ثاني، ابو نصر فارابي، صاحب تحقيقات و نظريات بسيار مهم است. او در کتاب«آراءُ اَهلِ المَدينة الفاضلة»، نظرهاي خود را ابراز داشته است.
[ صفحه 154]
هرعضوي از اعضاي مدينه فاضله را صلاحيت آن نيست، که رياست مدينه فاضله را بر عهده گيرد. رئيس مدينه فاضله نمي تواند هر کسي باشد، زيرا رياست به دو چيز است: يکي آنکه شخص از حيث سرنوشت و طبيعت، آماده آن مقام باشد، ديگر آنکه واجدِ مَلَکه و هيئت ارادي چنان کاري باشد... چنين انساني، انسانِ کاملي است که بالفعل، هم عقل است و هم معقول... اين رئيس، هم معلّم است، و هم مرشد، و هم مدبّر... همه مردم، بر حَسَبِ فطرت، به معلم نيازمندند، و هم بايد از راه تربيت و تمرين، به مراحلي که براي آن آمادگي دارند برسند. فارابي، نظامِ اجتماعي خود را بر اساس «عالم اکبر» و «عالم اصغر» نهاده است، و براي بر پاي بودن اجتماع، وجود «معلم» را که همان «امام» باشد، ضروري ميداند. و اين يکي از عقايد شيعه است، که بايد امام بر اجتماع، اشراف کامل داشته باشد. ميان نظريه فارابي در مورد ارتباط رئيس مدينه فاضله با خدا به توسط «عقل فَعّال»، و عقايد نصيرُ الدّين طوسي، درباره «امام معصوم»، شباهت بسيار است... [2] و همچنانکه بقاي روح و جسم عالم، مرهونِ وجود امام است، بقاي مدينه نيز وابسته به بقاي رئيس مدينه است... امام متصل به عقل الهي است. اوست که از حقايق پرده بر
مي گيرد، و از برکت «علم تأويل»، همه معارفِ حسّي و وَهْمي و خيالي، در قالبِ صحيح معقولات مطلَقه و وحي الهي، در نظراو روشن است... [3] .
فارابي، فيلسوف بزرگ، امام را«عقل بِالفعل» ميداند، يعني انساني که همه امکانات عقلي، طبعي، و کسبي، در وجود او، در مرتبه کمال و نهايي، به فعليت رسيده است، و دايمُ الاتّصال به عقل فَعّال است، بلکه خود، به گونه اي، عقل فعّال است. [4] فارابي چنين کسي را شايسته آن مي داند که در رأس جامعه قرار گيرد، و معلم و مربي و امام و رئيس باشد. در نظر او، اينگونه رئيسي، در جامعه، به منزله قلب است در بدن انسان.
جالب نظر است که اين فيلسوف آگاه، به مسئله «غيبت» نيز توجه مي نمايد، و طريق اداره جامعه را، در عصر غيبت رئيس واقعي(امام)، اينگونه
[ صفحه 155]
پيشنهاد مي کند:
وَ اِنِ اتَّفّقَ اَن لا يوجَدَ مِثلُه، في وقتٍ من الاَوقات، اُخِذَتِ الشَّرائعُ وَ السُّنَنُ الَّتي شَرعَها هذا الرَّئيسُ و اَمثالُه- اِنْ کانُوا تَوالَوا فِي المَدينَة- فَاُثْبِتَتْ. [5] .
- اگر چنين پيش آمد که به روزگاري، اينگونه رئيسي براي مدينه فاضله در دسترس نبود، بايد شرايع و احکامي را که اين رئيس، و ديگر همانندان او- که در پيش بوده اند- وضع کرده اند، بگيرند، و همانها را قوانين قطعي جامعه قرار دهند.
بخوبي مشهود است که در اين سخنان، مسئله غيبت رئيس مدينه فاضله (امام) مطرح است، و لزوم عمل کردن به همان احکام و فقه رئيس غايب و رئيسان پيش از او. در گفته اين فيلسوف، چهار نکته قابل دقت است.
1- احتمال پيشامد غيبت رئيس مدينه(امام) و در دسترس نبودن او.
2- قابل قبول بودن غيبت و بيان راه حل، در مورد مديريتِ جامعه، در عصر غيبت.
3- غيبت و فقدان رئيس مدينه فاضله، در صورتي اتفاق خواهد افتاد، که پيش از رئيس غايب، تني چند از رئيسان واجدِ شرايط [6] آمده باشند، و شرايع و قوانيني بيان داشته باشند- چنان که در تاريخ امامت اتفاق افتاده است.
4- به هنگام غيبت رئيس مدينه، خط رياست و امامت از هم نخواهد گسست. براي ادامه مدينه فاضله (جامعه اسلامي)، بايد شرايع و قوانيني که خود اين رئيس و رئيسان پيش از او بيان کرده اند، ملاک عمل قرار گيرد، و همانها به عنوان قوانين و موازينِ ثابت و حتمي اداره جامعه پذيرفته شود.
اين مسائل، همان مسائل امامت و غيبت است: نخست، يازده امام مي آيند، و مباني و احکام قرآن و سنّت پيامبر«ص» را توضيح مي دهند، و تعاليم و مقررات را مي آموزند، و آثاري و احاديثي بر جاي مي گذارند، و قوانيني در همه امور بيان مي دارند، و شاگردان و عالمان و پيرواني تربيت مي کنند. سپس در
[ صفحه 156]
روزگار امام دوازدهم، امر غيبت پيش مي آيد، آن هم پس از دورانِ «غيبت صغري»، که بسياري از هدايتها و تعليمها، از سوي امام دوازدهم به وسيله نايبان خاص و سفيران و وکيلان به مردم رسيده است. و بدين گونه است که در دوران غيبت کبري نيز جامعه، بر مبناي شرايع و احکام خودِ امامان اداره مي شود: دستورات آنان را مي گيرند و ملاک قرار مي دهند.
مي نگريد که اين همان نيابت عامه و فقاهت و اجتهاد است، از جنبه حقوقي؛ و ولايت فقيه است، از جنبه اجرايي و نظارت عام ديني، که در عصر غيبت معمول مي گردد.
پاورقي
[1] اين يادآوري مربوط به تقسيماتي است که بحتم بايد در قلمرو معارف اسلامي وارد گردد. براي شناخت خالص «معارف قرآن کريم» در نظر گرفتن اين تقسيمات لازم است. در مثل، همين «فلسفه سياسي اسلامي» مورد بحث را، مي توان به سه بخش عمده تقسيم کرد: 1- فلسفه سياسي قرآني. 2- فلسفه سياسي فلسفي. 3- فلسفه سياسي کلامي. مقصود از قسم نخست، فلسفه و نگرش و نظام سياسيي است که درطرح و تبيين آن، هيچيک از آراء مکاتب فلسفي، و هيچيک از افکار و مشربها دخالت نداشته باشد، و محض و خالص و سره، استنباط از قرآن و حديث باشد. در ديگر اقسام معارف و شعب شناخت و تأمل اسلامي (الهي، اخلاقي، طبيعي، و...) نيز ميتوان اين «تفکيک» را، و اين دقت و تقسيم را، معمول داشت. تأکيد بر اين تفکيک و تعيين حدود، براي سره کردن و خالص ساختن معارف وحي و علم «قرآن کريم» است از هر جريان فکري ديگر، و از هر گونه خلط و امتزاج، و اقتباس و التقاط، که از هنگام ترجمه فلسفه هاي قبل از اسلام، و عرضه و تبليغ مکتبها و مشربهاي عرفاني و اعتقادي غير مسلمين در ميان مسلمين، انجام پذيرفته است. در اين باره، اشارات و تنبيهاتي در کتاب «دانش مسلمين» آورده ام، از جمله، در فصل نهم، و فصل يازدهم. البته تحقيق و تفصيل اين بحث بسيار مهم و لازم، موکول است به کتاب «شيخ مجتبي قزويني و مکتب تفکيک». از خداي بزرگ، توفيق عرضه اين خدمت ديني و علمي و شناختي و تربيتي و اجتماعي را مي طلبي، و از «وليّ زمان» وساطت در اعطاي اين توفيق را درخواست مي کنم، و خود را، همواره نيازمند دعاي ياران و دوستان، و همّت صاحب همتان مي دانم....
[2] تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ص438-441.
[3] «تاريخ فلسفه در جهان اسلامي»، ص 438 - 441.
[4] در عبارتي که از ابن سينا نقل کرديم، نيز امام معصوم، به گونه اي «عقل فعّال» دانسته شده است، تعبير «سلطان عالم ارضي»، و «ربّ النّوع انساني»، مشعر چنين معنايي است.
[5] «آراء اَهلِ المَدينةِ الفاضِلة»، ص 89، چاپ قاهره(1368).
[6] فارابي براي «رئيس مدينه فاضله» شرايط و خصوصيات چندي بر مي شمارد، که همه آنها، با «امام معصوم» در مفهوم شيعي آن، منطبق است.