نکاتي چند از کلام حضرت علي
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در اين کلام ژرف و پر محتوا، نکات مهمي را بيان داشته اند که به آن اشاره مي کنيم:
1 ـ امام (عليه السلام) قبل از هر چيز توجه جامعه بشري ـ به خصوص مسلمانان ـ را به ضرورت مسئله امامت و رهبري خاطر نشان فرموده و نياز مبرم جامعه اسلامي را، در هر عصر وزمان، به وجود امام واجد تمام شرايط که از سوي خدا انتخاب شده باشد، متذکر شده و در بياني شيوا و دعا گونه، خداوند متعال را بر صدق گفتار خود که بيان يک حقيقت ديني و ضرورت اسلامي است گواه گرفته است که نبايد صحنه زمين از امام و رهبري که بيانگر حقايق و خواسته هاي الهي است خالي بماند. زيرا اگر زمين از حجت خدا خالي بماند، دلايل الهي آسيب پذير مي شود و نشانه هاي خدا در زمين باطل خواهد شد.
2 ـ نکته ديگري که امام (عليه السلام) بدان اشاره فرموده اند تشريح موقعيت امامان راستين و جانشينان واقعي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) اسلام است که در وجود خود و فرزندان معصوم آن حضرت خلاصه گرديده است. لذا حضرت بار ديگر نظر جامعه را به اين نکته توجه مي دهد که عهده دار مقام امامت و رهبري مسلمانان، از طرف خدا تعيين مي شود. اين امام، ممکن است به دو وجه وظيفه خطير امامت را انجام دهد و در هر حال مردم را به سوي خواست خدا هدايت نمايد و اين معنا از دو جمله مختصر و پر محتواي آن حضرت استفاده مي شود که فرمود: «إما ظاهراً مشهوراً و إما خائفاً مغموراً». زيرا يا اين گونه است که جامعه اسلامي بعد از پيامبر اسلام فرمايشات آن حضرت را در مورد اطاعت و فرمان برداري از امام و رهبر واجد تمام شرايط ـ که از سوي خدا به وسيله پيامبرش اعلان گرديده است ـ به کار مي گيرند و زمينه و شرايط براي فعاليت همه جانبه امام و حجت بعد از پيامبر فراهم مي گردد که در اين صورت، امام زعامت مستقيم جامعه اسلامي را به دست مي گيرد و به طور ظاهر و آشکار در ميان مردم به هدايت و ارشاد آن ها مي پردازد و تمام دستورات و قوانين اسلام را مانند پيامبر اجرا مي کند و يا اين گونه است که مردم نسبت به امام و رهبر معصوم، فرمان بردار نيستند که در اين فرض نيز از دو حال خارج نيست:
حالت اول اين است که گر چه امام (عليه السلام) به واسطه غصب خلافت از سوي ديگران، از آزادي برخوردار نيست، لکن تا حدّي مي تواند در جهت نشر علوم قرآن و ترويج احکام اسلام و جوابگويي به مشکلات فکري فعاليت کند همانطوري که هر کدام از امامان معصوم ما، مشکلات علمي و فکري و ساير مشکلات جامعه را در حدّ امکان به نحو احسن مي گشودند.
حالت دوم اين است که بر اثر حاکميّت زمامداران خود سر و ستمگر و نامساعد بودن زمينه و شرايط لازم براي انجام وظيفه رهبري، امام (عليه السلام) ـ از ترس جان خود و شيعيان ـ ناگزير مي گردد که به صورت ناشناس و پنهاني به سر برد تا زمينه و شرايط کافي براي حضور وي در جامعه فراهم شود. مانند امام دوازدهم، حضرت مهدي (عليه السلام) که با چنين موقعيت دردناک و جانسوزي روبرو گرديد و جوّ حاکم به حدّي تيره و نامساعد بود که امام (عليه السلام) را وادار به اختفاي از دشمن و غيبت از انظار عمومي کرد؛ به طوري که بر اساس رواياتي که در اين رابطه آمده است، شيعيان به جهت رعايت مسايل امنيّتي، حتّي از تصريح نام مبارک امام دوازدهم (عليه السلام) منع شده بودند و با رمز و اشاره درباره آن حضرت سخن مي گفتند. [1] .
3 ـ نکته ديگري که از کلام حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) استفاده مي شود اين است که امام (عليه السلام) به تعداد امامان اشاره فرموده است و با اداي سوگند، قلّت و محدوديّت امامان معصوم را خاطر نشان کرده است. اين موضوع با در نظر گرفتن روايات فراواني که از پيامبراکرم درباره خلفاي دوازده گانه آن حضرت آمده است تنها با عقيده شيعه اماميّه که قائل به امامت دوازده امام هستند، منطبق مي گردد.
4 ـ آخرين نکته اي که متذکر مي شويم اين است که ايشان، پس از بر شمردن برتري ها و ويژگي هاي ممتازي که در اين گروه و عدّه کم موجود است، اوصاف و صفاتي را براي آنان ذکر مي کند که جز در پيامبران و جانشينان آنان چنين صفاتي وجود ندارد.
حضرت مي فرمايد: «اينان خلفاي خدا در زمين و دعوت کنندگان به دين او هستند».
اين بيان را قرآن کريم در مورد پيامبراني مانند داود (عليه السلام) آورده است و از وي به عنوان خليفه خدا در زمين نام برده است چنانکه مي فرمايد:
(يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْکُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ) [2] .
«اي داود! ما تو را خليفه خود در زمين قرار داديم. پس در بين مردم به حق داوري کن».
از توجه به فرمايش حضرت علي (عليه السلام) که از آن افراد، به عنوان خلفاي خدا در زمين ياد مي کند و همچنين با توجه به اين نوع از آيات قرآن کريم، نکته اي که بدان پي مي بريم اين است که جز پيامبر گرامي اسلام و جانشينان بر حقّ آن حضرت، که نقش رهبري و تعليم و تربيت صحيح جامعه را بر عهده دارند، کسي ديگر نمي تواند حجت و خليفه خدا در زمين باشد.
بنابر اين، روشن شد که مقصود علي (عليه السلام) از بيان عدّه خلفا، همان امامان و پيشوايان راستين شيعه است که مسئوليت امامت و رهبري جامعه اسلامي از طرف خدا به وسيله پيامبر بر دوش آنها نهاده شده است.
بديهي است کساني که بعد از پيامبر گرامي اسلام به طور خود سرانه و بدون توجه به سفارشات آن حضرت و نصّ صريح قرآن در مورد امامت حضرت علي (عليه السلام) زمام امور را به دست گرفتند، نمي توان از آنان به عنوان خليفه خدا ياد کرد. زيرا خليفه خدا کسي است که از طرف خدا به وسيله رسولش انتخاب شده باشد. لذا اگر کسي از آنان به عنوان خليفه خدا تعبير کند بر خلاف صريح آيات قرآن عمل کرده است.
با اين بيان روشن مي شود که مدّعيان مقام خلافت که بعد از پيامبر در برابر اهل بيت آن حضرت تشکيل جبهه داده بودند، «خليفة اللّه» نبودند. زيرا هيچ گونه نصّ و دليلي که حاکي از خليفة اللّهي آنان باشد از طرف خدا و رسول، اعلام و ارائه نگرديده است. همين طور آنان خليفه مردم هم نبودند؛ زيرا در موقع انتخاب آنان به آراي عمومي مراجعه نشده بود و کساني که از آنان به عنوان خليفه ياد کردند اولا از خودشان بودند مثل اين که عمر دست به پشت دست ابي بکر زد و از او به عنوان خليفه ياد کرد و ثانياً تعداد آنها در آغاز کار به اندازه تعداد انگشتان يک دست هم نبود. زيرا طبق شواهد تاريخي، آغاز کار، بيعت فقط توسّط ابو بکر و عمر و ابو عبيده جرّاح (گورکن) انجام گرفت. [3] به همين جهت چنين انتخابي هيچ جنبه قانوني ندارد و هيچ يک از مسلمانان نبايد آن را بپذيرند.
اين موضوع را ما مي توانيم از سخنان گهر بار حضرت شاه ولايت، مولانا اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) استفاده کنيم؛ آن حضرت مي فرمايد:
«واعجباه! أتکون الخلافة بالصحابة ولاتکون بالصحابة والقرابة».
«چه شگفت آور است! آيا رسيدن به خلافت، تنها با نام و نشان صحابي داشتن روا است؛ امّا با نام و نشان صحابي داشتن و قرابت و خويشاوندي پيامبر روا نيست».
در همين راستا، حضرت خطاب به غاصبين خلافت فرمود:
فإن کنت بالشوري ملکتَ اُمورهم
فکيف بهذا والمشيرون غيّب
وإن کنت بالقربي حججْت خصيمهم
فغيرک أولي بالنبيّ وأقرب [4] .
«امّا اين که مي گويي مردم به تو رأي دادند و جماعت از خلافت تو راضي بودند، درست نيست. زيرا بسياري از صحابه هنگام رأي گيري حضور نداشتند. پس چگونه بيعت منعقد شد و رأي گيري به عمل آمد؟! امّا اين که مي گويي از نزديکان پيامبر و خاندان او هستي، بدان که غير تو (يعني: من که علي هستم) از تو به پيامبر نزديک تر است».
پاورقي
[1] درباره صدور اين روايات و بحث و بررسي آنها دانشمندان بزرگ شيعه کتاب هاي زيادي را نوشته اند. در اين باره به کتاب ارزشمند «الذريعه، ج 10» مراجعه کنيد.
[2] سوره ص، آيه 26.
[3] شرح اين ماجرا را بايد از کتب مفصّلي که در اين موضوع نوشته شده جستجو کرد. به کتاب عبقات الانوار، مير حامد حسين هندي (رحمه الله) و بحارالانوار، علاّمه مجلسي (رحمه الله) و ساير کتب مربوطه مراجعه شود.
[4] نهج البلاغه صبحي صالح، حکمت 190؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 18، ص 416، حکمت 185.