شرح و چگونگي ولادت حضرت ولي عصر
بايد دانست که روايات و احاديثي که دلالت بر ولادت و وجود حضرت ولي عصر (ع) دارد بسيار است و ما در باب اوّل از فصل سوّم منتخب الاثر بيش از دويست روايت را در اين موضوع نقل کرده ايم و سيد علامه مير محمد صادق خاتون آبادي در کتاب اربعين مي فرمايد: در کتب معتبر شيعه بيش از هزار حديث روايت شده در ولادت حضرت مهدي (ع) و غيبت او و آنکه امام دوازدهم است و نسل امام حسن عسکري (ع) است و اکثر آن احاديث مقرون به اعجاز است.
گزارش و تفصيلات ولادت سراسر برکت امام، در کتب معتبر و اخبار، مشروحاً بيان شده است از جمله اين اخبار روايتي است که در ينابيع الموده، ص449 و 451 فاضل قندوزي که از علماي اهل سنّت است و شيخ طوسي در کتاب غيبت و شيوخ ديگر روايت کرده اند و صدوق در کتاب کمال الدين به سند صحيح و معتبر از جناب موسي بن محمد بن قاسم بن حمزة بن موسي بن جعفر از حضرت حکيمه خاتون دختر والامقام امام محمد تقي (ع) که از بانوان با عظمت و شخصيّت و فضيلت خاندان رسالت است، حديث کرده است.
حکيمه فرمود: امام حسن عسکري (ع) فرستاد (فردي را) نزد من که عمه امشب در نزد ما افطار کن که شب نيمه شعبان است و خداوند حجت را در اين شب ظاهر فرمايد و او حجت خدا در زمين است.
من عرض کردم: مادرش کيست؟
فرمود: نرجس.
گفتم: فدايت شوم، به خدا سوگند در او اثري نيست.
فرمود: همين است که براي تو مي گويم.
حکيمه گفت: پس آمدم چون سلام کردم و نشستم نرجس خواست پاي افزارم را بيرون آورد، گفت: اي سيده من و سيده خاندان من، چگونه شب کردي؟
گفتم: بلکه تو سيده من و سيده خاندان مني.
گفت: اي عمه اين چه سخن است؟!
گفتم: اي دخترم، خدا امشب به تو پسري کرامت فرمايد که در دنيا و آخرت آقا است پس او خجلت کشيد و حيا کرد، وقتي از نماز عشا فارغ شدم افطار کردم و در بستر خوابيدم چون نيمه شب رسيد برخاستم براي نماز شب، نماز را خواندم و فارغ شدم و نرجس همچنان در خواب و راحت بود، من نشستم براي تعقيب و سپس خوابيدم و هراسان بيدار شدم، او هم چنان خواب بود پس برخاست نماز شب را خواند و خوابيد.
حکيمه فرمود: براي فحص از صبح بيرون آمدم فجر اوّل ظاهر شده بود، هنوز نرجس در خواب بود، در شک افتادم، امام فرياد زد، عمه شتاب مکن که مطلب نزديک گرديده. گفت: نشستم و سوره الم سجده و يس خواندم که ناگاه نرجس هراسناک بيدار شد، من به بالينش شتافتم و گفتم:
«بسم الله عليک» آيا چيزي احساس مي کني؟
گفت: بله، اي عمه.
گفتم: آسوده خاطر باش همان است که به تو گفتم.
حکيمه گفت: پس مرا سستي و از خود بي خودي فرا گرفت و او نيز چنين شد، وقتي به حس آقايم بيدار شدم، جامه را از روي نرجس به يک سو زدم و آقاي خود را ديدم که در حال سجده است و مواضع سجودش را بر زمين گذارده، او را در بر گرفتم ديدم نظيف و پاکيزه است، حضرت امام حسن عسکري به من صيحه زد: اي عمه پسرم را به نزد من بياور.
او را نزد امام بردم، امام دستهايش را زير دوران و پشت او گذارد و پاهايش را در سينه خود قرار داد و زبانش را در دهان او نهاد و دست بر چشمها و گوش و مفاصلش کشيد.
پس فرمود: سخن بگو اي پسرم.
فرمود: «أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريک له وان محمداً رسول الله» سپس بر اميرالمؤمنين و بر امامان تا پدرش صلوات فرستاد و سکوت فرمود.
امام فرمود: او را نزد مادرش ببر تا به او سلام کند و به نزد من آور پس او را نزد مادش بردم، به مادرش سلام کرد، سپس او را برگرداندم در مجلس امام گذاردم. فرمود: اي عمه روز هفتم که شد نزد ما بيا. حکيمه فرمود: بامدادان رفتم که به امام سلام عرض کنم، پرده را بالا زدم تا از آقاي خود تفقد کنم او را نديدم گفتم: فدايت شوم چه شد آقاي من؟ فرمود: اي عمه او را به آن کس سپردم که مادر موسي او را به او سپرد.
حکيمه گفت: روز هفتم که شد به نزد آن حضرت رفتم و سلام کردم و نشستم.
امام فرمود: پسرم را به نزد من بياور، پس من آقايم را در حالي که در پارچه اي بود به نزد آن حضرت بردم با او مانند روز اول رفتار کرد، پس زبان در دهانش گذارد مثل آنکه شير و عسل به او مي دهد سپس فرمود: سخن بگو:
گفت: اشهد ان لا اله الا الله و صلوات بر محمد و اميرالمؤمنين و امامان تا پدرش ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ فرستاد و اين آيه را تلاوت کرد:
(بسم الله الرحمن الرحيم ونريد أن نمنّ علي الذين استضعفوا في الارض ونجعلهم أئمة ونجعلهم الوارثين ونمکن لهم في الارض ونُري فرعون وهامان وجنودهما منهم ما کانوا يحذرون).
موسي بن محمد بن قاسم، راوي حديث گفت: اين سرگذشت را از عقيد خادم پرسيدم گفت: حکيمه راست فرموده است. [1] .
صدوق در حديثي که در نهايت اعتبار و اعتماد است به واسطه احمد بن الحسن بن عبدالله بن مهران امي عروضي ازدي از احمد بن حسين قمي روايت کرده که چون خلف صالح متولد شد از ناحيه حضرت امام حسن عسکري (ع) نامه اي براي جدم احمد بن اسحاق رسيد به دست خط آن حضرت که توقيعات به همان خط وارد مي شد در آن مکتوب بود، براي ما مولودي ولادت يافت بايد در نزد تو مستور و از مردم پنهان بماند زيرا آن را بر کسي ظاهر نمي کنيم مگر نزديکتر را به واسطه نزديکي او و ولي را به جهت ولايتش، دوست داشتيم اعلام آن را به تو تا خدا تو را به آن مسرور سازد مانند آنکه ما را به آن مسرور ساخت. [2] .
و در روايت مسعودي است که احمد بن اسحاق به حضرت امام حسن عسکري (ع) عرض کرد: وقتي نامه بشارت شما به ولادت آقاي ما رسيد باقي نماند از مرد و زني و نه پسري که به مرتبه فهم رسيده باشد مگر آنکه قائل به حق شد، حضرت فرمود: آيا نمي دانيد که زمين از حجة الله خالي نمي ماند. [3] .
و در حديث ديگر شيخ ثقه جليل فضل بن شاذان که پس از ولادت حضرت ولي عصر و پيش از وفات امام حسن عسکري (ع) (بين 255 تا 260) وفات کرده، در کتاب غيبت خود از حضرت امام حسن عسکري (ع) به واسطه محمد بن علي بن حمزة بن حسين بن عبيدالله بن عباس بن اميرالمؤمنين (ع) روايت کرده است که فرمود:
متولد شد وليّ خدا و حجت خدا بر بندگان خدا و جانشين من بعد از من ختنه کرده شده، در شب نيمه شعبان سال 255 هنگام طلوع فجر و نخستين کسي که او را شست رضوان خازن بهشت بود که با جمعي از ملائکه مقربين او را به آب کوثر و سلسبيل غسل دادند. [4] .
و در احاديث ديگر روايت است که وقتي امام عصر متولد شد، حضرت امام حسن عسکري (ع) دستور فرمود: ده هزار رطل نان و ده هزار رطل گوشت بين فقراي بني هاشم تقسيم کنند و سيصد گوسفند عقيقه نمايند. [5] .
و نيز روايت است که در روز سوم ولادت، پدر بزرگوارش او را به اصحاب خود نشان داد و فرمود: اين است جانشين من و امام شما بعد از من و او است همان قائمي که گردنها به انتظار او کشيده مي شود پس وقتي زمين پر از جور و ستم شد ظاهر مي شود و پر مي کند آن را از عدل و داد. [6] .
نصر بن علي جهضمي که از ثقات رجال اهل سنّت است، در کتاب مواليد الائمه نقل کرده که حضرت امام حسن عسکري (ع) هنگام ولادت فرزندش «محم د» فرمود: گمان کردند ستمکاران که مرا مي کشند و اين نسل را مقطوع مي سازند پس چگونه يافتند قدرت قادر را و او را «مؤمل» نام گذارد. [7] .
احمد بن اسحاق اشعري از حضرت امام حسن عسکري (ع) روايت کرده است که فرمود: «الحمد لله الذي لم يخرجني من الدنيا حتي أراني الخلف من بعدي أشبه الناس برسول الله خلقاً وخلقاً يحفظه الله في غيبته ثم يظهر فيملا الارض قسطاً وعدلاً کما ملئت جوراً وظلماً [8] سپاس مختص خدائي است که مرا از دنيا خارج نساخت تا جانشين مرا بعد از من به من نماياند که شبيه ترين مردم به رسول خدا [9] از جهت خلق و خُلق مي باشد خدا او را در غيبتش حفظ مي فرمايد سپس ظاهر مي شود پس پر مي کند زمين را از قسط وعدل چنانچه پر شده از ظلم و جور».
و براي اطلاع بيشتر از اين، به کتابهاي حديث مانند غيبت نعماني و شيخ و کمال الدين و بحار الانوار و اثبات الهداة و اربعين خاتون آبادي و منتخب الاثر حقير مراجعه شود.
پاورقي
[1] منتخب الاثر نگارنده، ص321 تا 341.
[2] منتخب الاثر نگارنده، ص243 و 244.
[3] منتخب الاثر، ص245 و 246.
[4] منتخب الاثر، ص320. اثبات الهداة، ج7، ص139، ح683. اربعين خاتون آبادي، ص24، و کتابهاي ديگر.
[5] منتخب الاثر، ص341 و 343.
[6] ينابيع الموده، ص460. منتخب الاثر نگارنده، ص342.
[7] اثبات الهداة، ج6، ص342، ب31، ف10، ح116.
[8] اثبات الهداة، ج7، ص138، ح682، ب32، ف44 و کفاية الاثر و کمال الدين و منتخب الاثر.
[9] يکي از دانشمندان مصري مي گويد: هنگامي که در فرانسه تحصيل مي کردم، در ماه رمضان در مجلسي شرکت داشتم رئيس مدرسه (دانشکده) به من سيگار تعارف کرد، من عذر خواستم، علت را پرسيد، گفتم: ماه رمضان است و روزه ام. گفت: گمان نمي کردم تو ديگر به اين خرافات پاي بند باشي، پس از پايان مجلس يک پروفسور هندي که در آن مجلس بود، گفت: مايلم فردا شما را در فلان محل ملاقات کنم، فردا به ملاقات او رفتم، مرا به کليسيا برد و از دور رئيس دانشکده را به من نشان داد، گفت: آن کيست؟ گفتم: فلاني است، گفت: چه کار مي کند؟ گفتم: نماز مي خواند. گفت: اينها ما را به ترک عادات و سنن و وظايف ديني خود مي خوانند و خودشان اينگونه مواظب انجام برنامه هاي مذهبي خود هستند.
به نظر ما بايد با اين بيماري خطرناک که در اثر تلقين بيگانگان و استعمارگران و احساس ضعف در جنبه هاي صناعي و ميکانيکي پيدا شده و مثل خوره شخصيّت و استقلال فکر مردم شرق و ملل اسلامي را مي خورد و بعضي را چنان در منجلاب تقليد از عادات زشت غربيها غرق کرده که از خود آنها نيز داغ تر شده اند، بايد يک مبارزه دامنه دار و پي گير بر اساس عقل و منطق و احترام به سنن و تعاليم عالي اسلام شروع شود.
آري بعضي از شرقي ها چون خود را ضعيف مي بينند، در برابر مظاهر تمدن مادي غرب خود باخته شده، عادات و اخلاق و لباس و روش هاي ملي و ديني خود را ترک نموده و به عادات و روش هاي ناپسند غربي ها افتخار مي نمايند و در مجامع و مجالس خودمان مانند آنها رفتار مي نمايند، اما غربي چون باد به بينيش افتاده و به ثروت و صنايع و قوه مادي خود مغرور شده در برابر شرقيها عادات خود را هر چه هم سخيف و حيواني و خرافي باشد با افتخار و با شکوه و تشريفات انجام مي دهد.
بسياري از شرقيهاي غرب زده به جاي آنکه از غرب، صنايع و علوم را فرا بگيرند و خود را از آنها بي نياز سازند تا خودشان مالک دريا و زمين و هوا و معدن خود شوند، تقليد کورکورانه از بيگانگان را شعار خود قرار داده و قدرت آنکه در مجامع آنها با لباس ملّي خود مثلاً بدون کراوات حضور يابند ندارند، جز افرادي مانند زمامداران هند مثل دکتر ذاکر حسين رئيس جمهور سابق هند و سران حجاز و مراکش و برخي ديگر که در مجامع بين المللي و محافل رسمي با همان لباس و روش ملّي خود شرکت مي کنند، اکثر در مجامع و محافل غربيها از آداب آنان تقليد مي کنند چقدر محبوب و زيبا است استقلال روح و جقدر محترم است آن زمامدار مسلمان که در مجالس و ضيافتهائي که غربيها به افتخارش مي دهند، مشروبات الکلي مصرف نمي شود و چقدر با افتخار است آن زمامداري که در مسکو ميهمان رسمي حکومت کمونيسم است و براي اداي نماز به مسجد مي رود. چقدر شرافتمند و خود ساخته است زمامداري که در آمريکا از رفتن به کليسيا براي تماشا و از گرفتن قرض ربوي خودداري مي کند و چقدر عظيم و با اراده است آن مسلمان که در جامعه ملل وقتي سخنراني مي کند «بسم الله الرحمن الرحيم» مي گويد و چقدر موهن است که يک ملّت مسلمان که به قرآن افتخار مي کند و در نمازش روزي بيست مرتبه «بسم الله الرحمن الرحيم» مي گويد، از آغاز کتابهايش اين جمله نوراني را که وحي آسماني است حذف کند. چقدر ذليل و خوارند آنها که از عادات و روش بيگانه تقليد مي کنند، چقدر کوچک و فرومايه و حقير است آن ملتي که لباس و روش هاي ديني و ملّي خود را ترک و در مجالس و محافل، لباسهاي ديگران را بپوشد و زن و مردش از شخصيّت و اعتماد به نفس محروم گرديده باشد.