بازگشت

حکمت و فلسفه غيبت


(وقل رب زدني علماً) [1] .

بيشتر مردم گمان مي کنند حقايق اشيا را شناخته و آنچه را ديده و شنيده و پوشيده و چشيده و لمس کرده اند به حقيقتش رسيده اند و شايد کمترين توجه و عنايتي به مجهولات خود نداشته باشند.

آن کشاورز و باغ داري که در صحرا و باغ به کشاورزي و باغ داري مشغول است، تصور مي کند هيچ چيز از اشيائي که با آنها سر و کار دارد از زمين و خاک و خاشاک و آب و هسته و ريشه و ساقه و شاخ و برگ و شکوفه و ميوه و دانه و سنگ و آفات نباتي بر او مجهول نيست. کارگر معدن، چوپان گوسفند چران، دامدار و همه تصور مي کنند دست کم چيزهاي زير نظر خود را شناخته اند.

افرادي که کم و بيش درس خوانده اند نيز گرفتار همين اشتباه شده و خود را عالم به حقايق اشياء مي شمارند.

مهندس برق، معدن، کشاورزي، پزشک متخصص در رشته پوست، اعصاب، خون، استخوان، مغز، جهاز هاضمه و...، رياضي دان، ستاره شناس، روانشناس، زيست شناس، فيزيک دان، استاد شيمي، و ديگران مي خواهند همه پديده هائي را که با کار و شغل و تخصص آنان ارتباط دارد تعريف کنند و بشناسانند اما متأسفانه از شناساندن حقيقت آنها عاجز و هر چه متبّحر باشند جز خواص و آثار و ظواهر اشياء، حقيقتي را نشان نمي دهند و هر چه دانشمندتر شوند به اشکال و دشواري و کوتاهي تعريفات (به اصطلاح) حقيقي داناتر مي شوند.

جهان يک سلسله الغاز و رشته بسيار طولاني و درازي است که انتهاء و ابتداي آن بر بشر مجهول است و در هر حلقه از حلقه هاي اين زنجير آنقدر معماها و الغاز نهفته است که تصوّر دور نماي آن بشر را غرق در تعجب و تحيّر مي نمايد.

«ليدي استور» مي گويد: اگر هر انساني سخن نگويد مگر از آنچه حقيقتش را شناخته است، سکوت و خاموشي عميق بر سراسر جهان حکومت خواهد يافت. [2] .

«وارين ويفر» نايب رئيس مؤسسه روکفلر مي گويد: آيا علم در ميدان نبرد با جهل و ناداني پيروز مي شود؟ در حالي که علم به هر پرسشي که پاسخ مي دهد گرفتار پرسشهاي بيشتر مي شود و هر چه در راه کشف مجهولات جلوتر مي رود ظلمات جهل را طولاني تر مي بيند. علم بشر دائماً در ازدياد است اما اين احساس که تقدم نمي يابد به حال خود باقي است. زيرا روز به روز حجم چيزهائي که ادراک مي کنيم و آنها را نمي فهميم و نمي شناسيم ضخيم تر مي گردد. [3] .

آري بشري که توانسته است بر اساس علوم آزمايشي و حسي، برق، بخار، آهن، آب، خاک، هوا و اتم را مسخّر کند و به سوي کرات آسمان دست تصرف دراز نمايد و عناصر را از هم بشکافد، اين همه وسايل صناعي مانند تلفن، تلگراف، راديو و تلويزيون و... کارخانجات را صنايع او تحويل داده هنوز هم که هنوز ايت از فهم و درک اين حقايقي که شب و روز با آنها دست و پنجه نرم مي کند عاجز و ناتوان است.

نه حقيقت برق، نه حقيقت خاک، نه حقيقت آب، نه حقيقت عناصر، و نه اشجار و معادن و نه سلول و هورمون و اتم و الکترون و نه... و نه... را شناخته جز ظواهر و خواصي چند، چيزي کشف نکرده و تمام اين اشياء براي او هنوز هم معما است.

به گفته يکي از متفکرين، آن کساني که انسان را حيوان ناطق، و اسب را حيوان صاهل تعريف مي کنند در حالي که اين تعريف را مي نمايند و غرور علمي، باد به دماغ آنها انداخته، گمان مي کنند حقيقت انسان و اسب را شناخته اند. ولي وقتي از مَرکب اين غرور پياده شوند، مي فهمند نه خود به حقيقت انسان و حيوان رسيده اند و نه با اين تعريف کسي را به حقيقت انسان و حيوان آشنا کرده اند و بهتر اين است که اين تعريفات را به قصد شناساندن حقيقت اشياء نگويند.

بشر از شناخت نزديک ترين چيزها به خودش هم عاجز است زيرا از جانش به او چيزي نزديک تر نيست آيا حيات خود را شناخته؟ و آيا مي تواند حقيقت روح و حيات را توصيف کند؟

آيا به حقيقت يک سلسله امور وجداني خودش معرفت دارد؟ آيا عشق و حبّ، لذّت وصل، ذوق و شجاعت و ساير وجدانيّات را شناخته است؟

امّا با اين همه دشواريها و مجهولات، آيا بشر مي تواند وجود اين حقايق را به علت نارسائي فهم خودش به درک حقيقت آنها منکر شود؟

يا مي تواند هزارها ميليارد و بيشتر مخلوقات و عجائب و غرائب و اشيائي را که حتي وجود آنها بر او مجهول است انکار نمايد؟

آيا مي تواند اسرار و خواص و فوايد و معاني کلمات اين کتاب قطور آفرينش را منکر شود؟

آيا مي تواند بگويد چون من چيزي را نديده ام آن چيز نيست و چون سرّ و فايده چيزي را کشف نکرده ام آن چيز بي فايده و بي سرّ است، حاشا و کلاّ. هرگز بشر هر چه هم عالم و دانشمند باشد چنين ادعائي را نخواهد کرد بلکه هر چه علمش بيشتر باشد از اينگونه دعاوي بيتشر خود را تبرئه مي کند.

صاعقه که هزارها سال مورد خشم و سبب ترس و بيم بشر بود، در آن اعصاري که علم به خواص و منافع آن پي نبرده بود و به آيات قدرت خدا و معجزات آفرينش که در اين قوه رهيبه پنهان است و تأثير آن در زندگي نبات و حيوان آگاه نشده بود، آيا اين خواص و منافع را نداشت و يکي از نعمتهاي بزر خداوند متعال نبود؟ و آنهائي که آن را فقط مظهري از مظاهر نعمت و عذاب مي شمردند اشتباه نمي کردند؟ [4] .

عالم و دانشمند ساختمان جهان را بر اساس منطق و نظام صحيح مي داند و اين ظواهر را گنجينه حقايق مي شناسد و عالم را مدرسه اي مي بيند که بايد در آن حکمت و علم بياموزد و از بحث در خواص، لوازم و آثار اجزاي اين عالم لذّت مي برد و همين الغاز و معميات برايش لذت بخش است و تحيّر او که نتيجه يک عمر تحصيل و کاوش است، بهترين لذائذ زندگي دانشمندانه او است که هيچ لذتي با آن برابر نمي شود.

او جهان را مانند يک مسأله پيچيده رياضي و هندسي مي بيند که در ظاهر، حل آن آسان است ولي وقتي وارد مي شود هر چه جلوتر مي رود غموضت و دشواري و پيچيدگي آن را بيشتر مي فهمد.

اين منظره براي شخص متفکر و فيلسوف بسيار نشاط بخش است و مي خواهد که حيرت بر حيرتش افزوده شود و به جائي برسد که ببيند عقل او مسلح به سلاحي که بتواند به جنگ تمام اين مجهولات برود نيست و اين آيه قرآن مجيد را با معرفت و بصيرت تلاوت کند: (ولو أن مافي الارض من شجرة أقلام والبحر يمدّه من بعده سبعة أبحر ما نفدت کلمات الله) [5] اگر هر درخت قلم بشود و آب دريا به اضافه هفت درياي ديگر مرکب گردد باز نگارش کلمات خداوند تمام نگردد». و بخواند:



مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر

ما هم چنان در اوّل وصف تو مانده ايم



مع ذلک در تمام کاوشهاي علمي و بررسي ها انسان به نظم و حکمت، منطق و غرض و اراده و قدرت و علم آفريننده اين جهان آشنا مي شود و مي فهمد که در اين عالم بي نظمي نيست و هيچ پديده اي را نمي توان بي فايده و بيهوده شمرد.

اين مختصر شبح و دريچه اي است از عجز بشر و چگونگي درک، فهم و شناخت و در عين حال قدرت عجيب عقل و خرد او.

با اين وصف اگر از درک فلسفه اي از فلسفه هاي پديده هاي عالم تکوين يا تشريع درمانده و نتوانست آن را توجيه و تفسير کند، يا تعبيرات و الفاظش را در تعريف آن کوتاه ديد نمي تواند منکر فايده آن شود.

مثال عالم معاني و حقائق، با علوم و معلومات بشر، مثال الفاظ است با معاني و مسائل عالم الفاظ و لغات هر چه دامنه دار و وسيع باشد قطعاً تمام معاني را شامل نيست زيرا لغات، الفاظ و کلمات، محدود و متناهي است و معاني و اشياء نامتناهي است و محدود و متناهي، نامحدود و نامتناهي را فرا نخواهد گرفت چنانچه شاعر عرب مي گويد:



وان قميصاً خيط من نسج

تسعة وعشرين حرفاً عن معاليه قاصر



کامل ترين و وافي ترين بياني که اين حقيقت را بيان کرده قرآن مجيد است که در يک آيه مي فرمايد: (قل لو کان البحر مداداً لکلمات ربي لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربي ولو جئنا بمثله مدداً) [6] اي پيامبر، بگو اگر دريا براي نوشتن کلمات پروردگار من مرکب شود، قبل از آنکه کلمات الهي تمام شود دريا خشک خواهد شد هر چند دريائي ديگر ضميمه آن کنند».

قرآن مجيد چهارده قرن پيش در اين آيه که هر روز اعجاز و قدرت علمي آن ظاهرتر مي شود با فصيح ترين بيان، عظمت و کثرت بي نهايت مخلوقات عالم کون را اعلام کرد و احاديث و اخبار اهل بيت نبوت هم اين حقيقت را تشريح و روشن ساخت مثلاً در آن عصري که بشر تعداد کمي از ستارگان را بيشتر نمي شناخت در مقام و مبالغه در بيان کثرت چيزي، آن را به عدد قطرات باران و ريگ بيابان و ستارگان آسمان قياس مي کردند.

و از حضرت صادق (ع) روايت است که در مقام بيان قصور فهم بشر از درک حقايق مي فرمايد: «ياابن آدم لو أکل قلبک طائر لم يشبعه وبصرک لو وضع عليه خرت ابرة لغطّاة تريد أن تعرف بها ملکوت السموات والارض». [7] .

پس از اين مقدمه، به کساني که سرّ غيبت را مي جويند و علت و فلسفه استتار آن حضرت را مي طلبند مي گوئيم.

بپرسيد و کاوش و دقت کنيد و تحقيق و تجسّس نمائيد، ما به جستن و پرسيدن شما هيچ اعتراضي نداريم. سؤال کنيد و بجوئيد، زيرا اگر به علت اصلي غيبت و واقع اين سرّ دست رسي پيدا نکنيد، بسا که به حواشي و حکمتهائي از آن آگاه شويد و بسا که اين جستجو و کاوش شما را به يک سلسله دانستنيها رهبري نمايد ولي اگر غرض شما از اين سؤال و جستجو اشکال و اعتراض باشد و مي خواهيد نرسيدن خود را به علت غيبت و عجز درک خودتان را از فهم آن، دليل نبودن آن بگيريد از راه راست و خردپسند دور افتاده ايد و نمي توانيد جائي را خراب و ايمان و عقيده اي را متزلزل سازيد.

هرگز نيافتن، دليل نبودن نمي شود. آيا مجهولات شما همين يک موضوع است؟

آيا شما سرّ تمام پديده هاي عالم آفرينش را کشف کرده ايد؟

آيا در برابر تمام استفهامهائي که بشر نسبت به اجزاي اين عالم و ظاهر و باطن آن دارد جواب پيدا کرده ايد؟

آيا چون سرّ آنها بر شما مجهول است آن را بي فايده مي دانيد؟

و آيا ميزان وجود فايده و عدم آن همان فهم بنده و شما است؟

يا آنکه نرسيدن خود را به اينگونه علل و حکمتها دليل بر ناتواني فکر و استعداد خود مي شماريد؟

و معتقد هستيد که اگر عقل و خرد شما به سلاحهاي ديگر مسلح بود و غير از اين وسايل ارتباط با خارج، وسايل وسيع تر ديگر داشتيد حتماً به اسرار و خواص مسائل بسيار ديگر از اين عالم آگاه مي شديد؟

اگر به اين سؤالات، يک دانشمند متفکر و آزموده پاسخ دهد يقيناً به قصور خود اعتراف مي کند و با ملاحظه مجهولاتي که هر روز معلوم مي شود هيچ ندانستن را دليل نبودن نمي گيرد و در همه چيز اين جهان معتقد به اسرار و شگفتيهاي بي شمار خواهد بود و مي گويد:



پشه چون داند که اين باغ از کي است

کو بهاران زاد و مرگش دودي است



خود چو باشد پيش نور مستقر

کرّ و فرّ و اختيار بوالبشر



پيه پاره آلت بيناي او

گوشت پاره آلت گوياي او



مسمع او از دو قطعه استخوان

مدرکش دو قطره خون يعني جنان



کرمکي و از قذر آکنده اي

طمطراقي در جهان افکنده اي



پس اين قدر دنبال فلسفه غيبت و پرسش از آن نباشيد غيبت امري حاصل شده و واقع شده است. سرّ غيبت دانسته شود يا نشود غيبت واقع شده است و ندانستن شما هيچگاه برهان نفي ورد آن نيست.

ما به قضاء و قدر معتقديم و في الجمله هم کم و بيش بر حسب اطلاعات فلسفي و راهنمائيهاي قرآن و اهل بيت از آن چيزهائي مي دانيم اما آيا کسي مي تواند از تمام تفاصيل قضاء و قدر اظهار علم و اطلاع کند. لذا از تفکر در قضاء و قدر نهي شده و فرمودند: «واد مظلم فلا تسلکوه =وادي تاريکي است در آن سلوک نکنيد و اسب طلب را اينجا نرانيد که خسته و مانده مي شويد».

در اين وادي مران زنهار زنهار که در اوّل قدم گردي گرفتار



شکار کس نشد عنقا بدوران

چرا دام افکني اي مرد نادان [8] .



امور تکوين و تشريع از همه جهات تحت احاطه فکر بشر در نخواهد آمد و بشر نمي تواند تمام نواحي اين امور را بررسي و به جميع اطراف آن برسد. کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست اينقدر هست که بانگ جرسي مي آيد



ز آتش وادي ايمن نه منم خرم و بس

موسي اينجا به اميد قبسي مي آيد



اين شرح وادي ني نهايت کز وصف يار گفتند

حرفي است ازهزاران کاندر عبارت آمد



اينجا ديگر مقام، مقام تسليم و ايمان است اما در عين حال نه ايمان بي دليل و نه ايمان تعبدي خالص، بلکه ايماني که از راهنمائي عقل و وجدان آگاه بشر سر چشمه گرفته و زبان وحي و آيات قرآن مجيد و احاديث متواتر و معجزات و شرفيابيهاي جمعي از خواص، ما را به آن دلالت و راهنمائي کرده است.

پس آنچه بگوئيم راجع به اسرار غيبت، بيشتر مربوط به فوايد و آثار آن است، و الاّ علت اصلي آن بر ما مجهول است.

و اين است معناي احاديث شريفه اي که در آنها تصريح شده به اينکه سرّ غيبت آشکار نشود مگر بعد از ظهور. چنانچه سرّ آفرينش درختها ظاهر نمي شود مگر بعد از ظهور ثمره و ميوه، و حکمت باران آشکار نشود مگر بعد از زنده شدن زمين و سبز و خرم شدن باغها و بوستانها و مزارع.

صدوق در کتاب کمال الدين و کتاب علل الشرايع به سند خود از عبدالله بن فضل هاشمي روايت کرده است که گفت: شنيدم حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمود: البته براي صاحب اين امر غيبتي است که چاره اي از آن نيست، در آن هر باطل جو، به ريب و شک مي افتد.

عرض کردم: چرا؟ فدايت شوم.

فرمود: براي امري که به ما اذن در فاش کردن آن داده نشده است.

گفتم: پس وجه حکمت در غيبت او چيست؟

فرمود: وجه حکمتي که در غيبت حجتهاي خدا پيش از آن حضرت بود.

به درستي که وجه حکمت غيبت کشف نمي شود مکر بعد از ظهور او. چنانچه وجه حکمت کارهاي (حضرت خضر) از سوراخ کردن کشتي، کشتن غلام و به پاداشتن ديوار، از براي حضرت موسي ـ علي نبينا و آله و عليه السلام ـ کشف نشد مگر در هنگام مفارقت آنها از يکديگر.

اي پسر فضل اين «غيبت» امري است از امر خداي تعالي و سرّي است از سرّ خدا و غيبي است از علوم غيبي خدا. و پس از آنکه ما دانستيم خداوند حکيم است، گواهي داده ايم به اينکه کار و گفتاريهاي او همه موافق حکمت است هر چند و جه آن بر ما روشن نشده باشد. [9] .

مع ذلک ما برخي از فوائد و منافع و اموري را که ارتباط با غيبت آن حضرت دارد و استناد غيبت به آن امور عقلاً و عرفاً صحيح است، بطوري که از اخبار و کلمات دانشمندان و متفکرين اسلام استفاده مي شود در ضمن چند بحث آينده مورد بررسي و توضيح قرار مي دهيم. إن شاء الله تعالي.


پاورقي

[1] سوره طه، آيه114.

[2] مجله «المختار من ريدر زدايجست»، ص37، نوامبر1959.

[3] مجله «المختار من ريدر زدايجست»، ص113، اکتبر1959.

[4] راجع به فوائد عجيب و با اهميت صاعقه مراجعه شود به مقاله «الصواعق نعمة» تلخيص از مجله ماهيانه «بوبيلدر ساينس» «المختار من ريدر زدايجست» ص106 شماره اکتبر، 1959.

[5] سوره لقمان، آيه27.

[6] سوره کهف، آيه109.

[7] حق اليقين شبّر، ج1، ص46. ترجمه اين حديث قبلاً گذشت.

[8] اين دو بيت از گنج دانش يا صد پند مرحوم آيت الله والد نگارنده است.

[9] منتخب الاثر نگارنده، باب28، فصل2، ح1.