بازگشت

انتظار سبز


وقتي ابرهاي تيره، چهره خورشيد را پوشانده و دشت و دَمَن از دست بوسيِ آفتاب محروم گرديده و سبزه و گل از دوري مِهر عالم تاب پژمرده است چاره چيست؟ زماني که عصاره آفرينش و خلاصه خوبي ها و آيينه زيبايي ها رخ در نقاب غيبت کشيده و جهانيان از فيض حضور او بي نصيب مانده اند چه مي توان کرد؟

گل هاي باغ چشم به راهند تا سايه باغبان مهربان را بر سر خود ببينند و از دستان پر مهر او آب حيات بنوشند و دل هاي مشتاق، بي تاب چشم هاي اويند تا عنايت شور آفرين او را لمس کنند و اينجاست که «انتظار» شکل مي گيرد. آري، همه منتظرند تا او بيايد و سبزي و نشاط را به ارمغان آورد.

به راستي «انتظار» چه زيبا و شيرين است اگر زيبايي آن در نظر آيد و شيريني آن در کام دل، چشيده شود.