بازگشت

پايداري مکتب


هر جامعه اي براي حفظ تشکيلات خود و ادامه راه تا رسيدن به مقصد مورد نظر، نياز به وجود رهبري آگاه دارد تا اجتماع، تحت نظر و فرماندهي او در مسير صحيح، حرکت کند. وجود رهبر، پشتوانه بزرگي براي افراد است تا در يک سازماندهي منظّم، دستاوردهاي قبلي را حفظ کنند و به تقويت برنامه هاي آينده، همّت گمارند. رهبر زنده و فعّال، گرچه در ميان جمعيّت و افراد خود نباشد از ترسيم خطوط اصلي و ارائه راهکارهاي کلّي، کوتاهي نمي کند و به واسطه هاي گوناگون، نسبت به راههاي انحرافي، هشدار مي دهد.

امام عصرعليه السلام گرچه در غيبت است ولي وجود او عامل جدّي براي حفظ مکتب شيعه است. او با آگاهي کامل از توطئه هاي دشمنان، به شيوه هاي مختلف، مرزهاي فکري شيعيان را پاسداري مي کند و آن گاه که دشمن فريبکار با وسيله ها و ابزارهاي گوناگون، اصول مکتب و اعتقادات مردم را نشانه مي گيرد، با هدايت و ارشاد عالمان و برگزيدگان، راههاي نفود او را مي بندد.

براي نمونه، عنايت حضرت مهدي عليه السلام به شيعيان بحرين را از زبان علاّمه مجلسي مي شنويم:

در روزگار گذشته، فرمانروايي ناصبي بر بحرين حکومت مي کرد، که وزيرش در دشمني با شيعيان آن جا، گوي سبقت را از او ربوده بود. روزي وزير بر فرمانروا وارد شد و اناري را به دست او داد، که به صورت طبيعي اين واژه ها بر پوست آن نقش بسته بود: «لا اله الا اللَّه، محمّد رسول اللَّه و ابوبکر و عمر و عثمان و علي خلفاء رسول اللَّه». فرمانروا از ديدن آن بسيار در شگفت شد و به وزير گفت: اين، نشانه اي آشکار و دليلي نيرومند بر بطلان مذهب تشيع است. نظر تو درباره ي شيعيان بحرين چيست؟ وزير پاسخ داد: به باور من، بايد آنان را حاضر کنيم و اين نشانه را به ايشان ارايه دهيم. اگر آن را پذيرفتند که از مذهب خود دست مي کشند وگرنه آنان را ميان گزينش سه چيز مخيّر مي کنيم؛ پاسخي قانع کننده بياورند يا جزيه [1] بدهند و يا اين که مردان شان را مي کشيم زنان و فرزندان شان را اسير مي کنيم و اموال شان را به غنيمت مي بريم.

فرمانروا، رأي او را پذيرفت و دانشمندان شيعه را نزد خود فراخواند. آن گاه انار را به ايشان نشان داد و گفت: اگر در اين باره دليلي روشن نياوريد، شما را مي کشم و زنان و فرزندان تان را اسير مي کنم يا اين که بايد جزيه بدهيد. دانشمندان شيعه، سه روز از او مهلت خواستند. آنان پس از گفت وگوي فراوان به اين نتيجه رسيدند که از ميان خود، ده نفر از صالحان و پرهيزگاران بحرين را برگزينند. آن گاه از ميان اين ده نفر نيز سه نفر را برگزيدند و به يکي از آن سه نفر گفتند: تو امشب به سوي صحرا برو و به امام زمان عليه السلام استغاثه کن و از او، راه رهايي از اين مصيبت را بپرس؛ زيرا او، امام و صاحب ماست.

آن مرد چنين کرد، ولي موفّق به زيارت حضرت نشد. شب دوم نيز نفر دوم را فرستادند. او نيز پاسخي دريافت نکرد. شب آخر، نفر سوم را که محمّد بن عيسي نام داشت فرستادند. او به صحرا رفت و با گريه و زاري از حضرت، درخواست کمک کرد. چون آخر شب شد، شنيد مردي خطاب به او مي گويد: اي محمّد بن عيسي! چرا تو را به اين حال مي بينم و چرا به سوي بيابان بيرون آمده اي؟ محمّد بن عيسي از آن مرد خواست که او را به حال خود واگذارد. او فرمود: اي محمّد بن عيسي! منم صاحب الزمان. حاجت خود را بازگو! محمدبن عيسي گفت: اگر تو صاحب الزماني، داستان مرا مي داني و به گفتن من نياز نيست. فرمود: راست مي گويي. تو به دليل آن مصيبتي که بر شما وارد شده است، به اين جا آمده اي. عرض کرد: آري، شما مي دانيد چه بر ما رسيده است و شما امام و پناه ما هستيد. پس آن حضرت فرمود: اي محمدبن عيسي! در خانه ي آن وزير - لعنة اللَّه عليه - درخت اناري است. هنگامي که درخت تازه انار آورده بود، او از گِل، قالبي به شکل انار ساخت. آن را نصف کرد و در ميان آن، اين جملات را نوشت. سپس قالب را بر روي انار که کوچک بود، گذاشت و آن را بست. چون انار در ميان آن قالب بزرگ شد، آن واژه ها بر روي آن نقش بست! فردا نزد فرمانروا مي روي و به او مي گويي که من پاسخ تو را در خانه ي وزير مي دهم. چون به خانه ي وزير رفتيد، پيش از وزير به فلان اتاق برو! کيسه ي سفيدي خواهي يافت که قالب گِلي در آن است. آن را به فرمانروا نشان ده. نشانه ي ديگر اين که به فرمانروا بگو: که معجزه ي ديگر ما اين است که چون انار را دو نيم کنيد، جز دود و خاکستر چيزي در آن نيست!

محمدبن عيسي از اين سخنان بسيار شادمان شد و به نزد شيعيان بازگشت. روز ديگر، آنان پيش فرمانروا رفتند و هر آن چه امام زمان عليه السلام فرموده بود، آشکار گشت.

فرمانرواي بحرين با ديدن اين معجزه به تشيّع گرويد و دستور داد وزير حيله گر را به قتل رساندند. [2] .


پاورقي

[1] پولي که غير مسلماناني که در پناه حکومت اسلامي زندگي مي کنند، در برابر تأمين امنيّت و برخورداري از امکانات به دولت اسلامي مي پردازند.

[2] بحارالانوار، ج 52، ص 178.