بازگشت

تشرفات به خدمت حضرت ولي عصر در زمان غيبت کبري چه نحوه بوده


تشرّف به محضر مبارک حضرت بقيّةاللّه ارواحنا فداه به چهار نحوه انجام مي پذيرد:

اوّل: آنکه آن حضرت را در خواب زيارت کنند که شايد از اين طريق اکثر شيعيان موفّق به زيارت آن حضرت شده باشند.

در اينجا بعضي گمان کرده اند که خواب از تخيّلات انسان منشأ گرفته و ارزشي ندارد ولي خوابي که در آن انسان به محضر مبارک حضرت بقيّةاللّه ارواحنا فداه برسد، با خوابهاي ديگر فرق مي کند.

در بعضي از آنها مطالب علمي پيچيده اي را که در بيداري روي طبع عادي ممکن نبود حل شود، آن حضرت توضيح داده اند.

در بعضي ديگر مسائل مشکل رياضي را حل فرموده و به آن استدلال نموده اند.

در قسمتي از اين خوابها از آينده کاملاً مجهول پرده برداشته شده است که اگر بخواهيم درباره همين قسمت چيزي بنويسيم، خود کتاب مستقلّي خواهد شد، شما مي توانيد به کتاب «دارالسّلام» و نجم «الثّاقب» مرحوم حاجي نوري مراجعه کنيد.

دوّم: در عالم مکاشفه که بسياري از مردم خدمت وجود مقدّس حضرت وليّ اللّه الاعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداء مشرّف شده اند.

شايد سؤال شود که مکاشفه چيست؟!

در جواب مي گوئيم: وقتي روح انسان تقويت شد و توانست جنبه هاي حيواني را تحت تأثير خود در آورد و يا توانست روح خود را مالک بدن و صاحب اختيار آن قرار دهد، زمينه مکاشفات براي او به وجود مي آيد و گاهي بخصوص پس از عبادتهاي پر توجّهي حالتي به او دست مي دهد که خود او نمي داند چه شده، خواب بوده يا بيدار چشمش باز بوده يا بسته، ولي حقايقي برايش کشف مي شود، ارواح و ملائکه با او صحبت مي کنند.

ائمّه اطهار عليهم السلام را مي بيند و از آنها مسائل علمي پر پيچ و خم را سؤال مي کند و جواب مي گيرد.

و ما براي آنکه اين گونه مکاشفات کمتر براي مردم معمولي اتّفاق مي افتد و اگر هم پيش بيايد، کمتر متوجّه آن هستند، به چند مکاشفه در اين خصوص که براي يکي از سادات اتّفاق افتاده، اشاره مي کنيم و سپس به قسمتهاي ديگر از تشرّفات مي پردازيم:

نتيجه توسّل به امام زمان

آن وقتها در قم وقتي طلبه اي ازدواج مي کرد ديگر به او در مدرسه جا نمي دادند و طبعاً مي خواست براي خود و همسرش خانه اي تهيّه کند که هم در آن زندگي نمايد و هم يک اطاق لااقل براي مطالعه و پذيرائي و کتابخانه داشته باشد.

ما که از نظر مادّي وضعمان خوب نبود، مجبور بوديم که با يکي از دوستان که نسبتي هم با ما داشت يک خانه سه اطاقه دربست، اجاره کنيم و يک اطاق آن را براي پذيرائي و مطالعه و کتابخانه قرار دهيم و هر کدام يک اطاق هم براي زندگي داشته باشيم.

يک روز جمعه اي من در اطاق کتابخانه نشسته بودم و مطالعه مي کردم، ديدم صاحبخانه (که زني بود) در زد و وارد منزل شد و از اهل بيت ما ايرادهائي موذيانه که به بهانه گيري بيشتر شبيه بود گرفت و زياد او را اذيّت کرد.

من دلم شکست، همان ساعت حرکت کردم و از قم پياده با دوستم به مسجد جمکران براي توسّل به حضرت بقيّةاللّه ارواحنا فداه رفتيم تا نزديک غروب در آن مسجد متوسّل بوديم ناگهان حالتي به من دست داد که نمي توانم کيفيّتش را وصف کنم در آن حال حضرت بقيّةاللّه عليه السلام به من فرمودند: به منزل که برويد آن کسي که بايد براي شما منزل بخرد، در اطاق پذيرائي تان نشسته است!

من اين مطلب را به دوستم گفتم: و با هم حرکت کرديم و به قم آمديم و يکسره به منزل رفتيم وقتي در منزل را باز کردند ديدم چراغ اطاق پذيرائي روشن است.

سؤال کردم: آيا مهمان داريم؟!

اهل بيت گفت: بله فلاني است. (ايشان يکي از دوستان بازاري تهرانمان بود که هر وقت به قم مي آمد وارد منزل ما مي شد و در آن زمان او زياد هم ثروتمند نبود که بتواند يک منزل براي ما از پول خودش بخرد).

به هر حال وارد اطاق شديم و سفره شام را پهن کرديم، وقتي مشغول شام خوردن شديم ميهمانمان گفت: من شنيده ام که در قم مقبره هائي مي سازند و مي فروشند و من هم امروز آمده ام تا براي فاميل خودمان در قبرستان يک مقبره بخرم.

من گفتم: مانعي ندارد و ديگر موضوع به سکوت گذشت.

ولي آن شب به حضرت بقيّةاللّه عليه السلام متوسّل شدم و عرض کردم: معلوم مي شود که عمر ما تمام شده که ايشان قصد مقبره خريدن دارد و طبعاً چون ما با او رفيق هستيم حتماً ما را هم در آن دفن خواهد کرد.

ولي صبح که براي ميهمانمان صبحانه آورديم. ديديم رأيش تغيير کرده و مي گويد: انسان هر کجا دفن شود. بايد عملش صالح باشد تا عالم برزخ را راحت بگذراند، حالا مي خواهد بالاي قبرش ساختمان داشته باشد، يا نداشته باشد.

ما هم چيزي نگفتيم!

سپس بدون آنکه ما قضيّه را براي او بگوئيم خود او اضافه کرد و گفت: به شما در اين منزل سخت مي گذرد من فکر کرده ام که يک خانه در قم بخرم که لااقل چهار اطاق داشته باشد دو اطاق آن براي شما و دو اطاق ديگر براي من که هر وقت خودم يا دوستانم به قم آمديم در آن سکونت کنيم.

من به ايشان گفتم: شما خانه را بخريد ولي ما در آنجا نخواهيم ماند، (و علّت اين نحوه پاسخ به آن ميهمان اين بود که معمولاً بعضي از اهالي تهران در قم منزل مي خريدند و در حقيقت وقتي به دست يک طلبه مي سپردند، عملاً از او توقّع سرايداري رإ؛س س ح ح داشتند چون دوستان و آشنايان صاحب منزل توقّع داشتند هر موقع از شبانه روز در بزنند و وارد شوند آن روحاني از آنها پذيرائي کند و اين برنامه تقريباً همه روزه در دوره هفته ادامه داشت).

به هر حال ميهمانمان سفارش کرد که ما براي او منزلي بخريم و گفت: هر زمان خانه خوبي تهيّه شد، در تهران به من اطّلاع دهيد تا من بيايم و او به تهران رفت.

چند روز از اين جريان گذشت. من فوق العاده ناراحت بودم چون به خيال خودم به من وعده منزل داده بودند و حالا اوّل اسم مقبره را مي بردند، بعد هم که منزل حواله مي شود، به عنوان سرايداري و به نام ديگر مي خواهد خريداري شود و سخت از حضرت بقيّةاللّه ارواحنا فداه گله مند بودم، تا آنکه در اين بين شبي در خواب ديدم که شخصي به لباس تجّار که عرقچين بر سر دارد و عبائي بر دوش انداخته با ما ملاقات کرد و گفت: بيائيد برويم منزلي را ببينيد، اگر پسنديديد برايتان بخريم.

ما با او رفتيم منزلي بود که شش اطاق داشت و يکي از پايه هايش شکستي خورده بود. من آن را پسنديدم و او آن منزل را از طرف ميهمان فوق الذّکرمان براي ما خريد.

من وقتي از خواب بيدار شدم به دوست هم منزلم جريان خواب را گفتم: او هم تعبير کرد که انشاءاللّه ما صاحب منزل خواهيم شد.

ولي همان روز، نامه اي از طرف آن ميهمان از تهران آمد که فلاني با اين آدرس منزلي سراغ دارد. شما برويد اگر منزل را پسنديديد بگوئيد ايشان به من خبر دهد تا من به قم بيايم و آن رابخرم.

ما با آن آدرس به منزل همان کس که معرّفي شده بود رفتيم. با کمال تعجّب ديدم اين همان کسي است که من او را شب گذشته در خواب ديده بودم، حتّي همان عرقچين را به سر و همان عبا را به دوش دارد!

من به دوستم گفتم: اگر منزل هم همان منزلي باشد که من در خواب ديده ام، منزل براي ما خريداري مي شود.

اتّفاقاً وقتي آقاي معرّفي شده ما را به منزل مورد نظرش بردبا کمال تعجّب آن منزل شش اطاق داشت و يکي از پايه هايش شکست خورده بود ولي صاحب منزل قيمت را بالا گفت و ما را رد کرد.

شخص معرّفي شده گفت: اين منزل آن ارزش را ندارد و من براي شما منزل ديگري تهيّه مي کنم.

من به دوستم گفتم: اين منزل را ما مي خريم و به ما هم تعلّق پيدا مي کند، حال چگونه انجام مي شود خدا بهتر مي داند.

فرداي آن روز صاحب منزل مرا در صحن حضرت «معصومه» سلام اللّه عليها ديد و گفت: من از صبح دنبال شما مي گردم، عيالم خواب ديده که چرا ما شما را از در منزلمان رد کرده ايم و خلاصه اگر مايل باشيد حاضريم به هر قيمتي که شما بخواهيد منزل را تقديم کنيم.

من به او گفتم: ايشان منزل را براي ما نمي خواهد بلکه براي يکي از محترمين تهران مي خرد و چون او با ما رفيق است، به ايشان سفارش کرده که با نظارت ما خريداري شود.

صاحب منزل گفت: اگر اين طور است من منزل را به او نمي دهم چون عيالم گفته در خواب به من گفتند: چرا آن سيّدها را از درِ خانه ات برگردانده اي؟!

خلاصه من به منزل شخص معرّفي شده رفتم و جريان گفتگويم را با صاحب خانه براي او شرح دادم شخص معرّفي شده گفت: اين طور نيست، دوست مشترک تهرانيمان مي خواهد منزل را براي شما بخرد.

فوراً نامه اي براي او نوشت و او به قم آمد و خانه را براي ما خريدند و چون من عفّت نفس عجيبي داشتم و نمي خواستم پول منزل را از او قبول کنم، به من گفت: اين را بدان که پول منزل را من نمي دهم و کسي که داده شما او را نمي شناسيد و او هم شما را نمي شناسد!

بنابر اين زير بار منّت کسي نيستيد و تنها از امام زمان عليه السلام تشکّر کنيد من وقتي دوباره به مسجد جمکران شايد هم براي تشکّر رفتم باز همان حالت مخصوص به من دست داد، از آقا سؤال کردم: چرا همان شب اوّل به وسيله فلاني براي ما خريداري نشد؟ يعني اوّل اسم مقبره و سپس منزل براي ديگري برده شد و پس از دو ماه سرگرداني به وعده وفا فرموديد و به ما منزلي عنايت کرديد؟!

فرمودند: که اگر همان روز اوّل داده مي شد قدرش را نمي دانستيد و خوشحالي زيادي پيدا مي کرديد.

توسّل ديگر

همان سيّد مکاشفه ديگري دارد که مي گويد: من در کتابهاي سيّد بن طاووس ديده بودم که به فرزندش فرموده: هر زمان خواستي به حضرت بقيّةاللّه ارواحنا فداه متوسّل شوي آن حضرت را به رحم قسم بده. يعني تو با آن حضرت نسبت خويشاوندي داري او را به خويشاونديت قسم بده.

من هم در بالاي سر مقدّس حضرت علي بن موسي الرّضا عليه السلام متوسّل به امام زمان عليه السلام شدم و گفتم: آقا ما با شما پسر عمو هستيم چرا با ما صله رحم نمي کنيد و از ما خبري نمي گيريد؟!

ناگهان حالت مکاشفه اي به من دست داد، ديدم آقا وليّ عصر عليه السلام به من مي گويد: ما که دائماً به تو متوجّهيم و هر چه از سلامتي و نعمت در هر آن به تو مي رسد، به وسيله ما است و ما هستيم که به خاطر ما تو زنده هستي و هر نعمتي که به تو مي رسد، از طرف ما است اين تو هستي که قطع رحم کرده اي و از ما يادي نمي کني و هميشه به فکر دنيا هستي.

من از اين مکاشفه کاملاً متنبّه شدم و ديدم موضوع کاملاً صحيح است. اميد است پروردگار متعال ما را از خواب غفلت بيدار کند.

مکاشفه ديگر

همان سيّد نقل مي کرد و مي گفت: يک روز که در اثر غيبت حضرت بقيّةاللّه ارواحنا فداه فشارهاي روحي فوق العاده اي بر من و بر سائر دوستان آن حضرت آمده بود، در مناجاتهايم به آن حضرت گفتم: آقا چرا ما را خدا در اين زمان به دنيا آورده؟ آيا نمي شد که پروردگار متعال ما را در زمان ظهور به دنيا مي آورد تإ؛ش ش ح ح اين همه رنج و ناراحتي نمي کشيديم؟

مکاشفه اي دست داد فرمودند: اينکه شما در اين زمان به دنيا آمده ايد، به خاطر نافرمانيهائي است که در عالم «ذر» کرده ايد!

گفتم: آيا نمي شود که ما آن گناهان را جبران کنيم؟

فرمودند: اگر با ذکر يونسيّه بتوانيد جبران کنيد، ممکن است گناه عالم ذر بخشيده شود و اگر از نظر کلّي زمان ظهور نرسيده باشد مزاياي آن زمان را براي شخص تو در اين زمان قائل مي شويم.

سوّم: تشرّف به محضر حضرت بقيّةاللّه ارواحنا فداه و ملاقات در بيداري با همان بدن ظاهري آن حضرت است و آن به چهار نحوه ممکن است باشد:

يک:

ممکن است انسان حضرت بقيّةاللّه عليه السلام را ببيند ولي او را در آن وقت نشناسد و بعدها متوجّه آن گردد که نمونه هائي از اين قبيل قضايا را در کتاب «ملاقات با امام زمان» عليه السلام نقل کرده ايم.

دو:

گاهي ممکن است انسان خدمت حضرت بقيّةاللّه عليه السلام در عالم ظاهر برسد ولي او را نشناسد و بعد هم متوجّه نشود که او را ديده است، چنانکه از احاديث استفاده مي شود که وقتي حضرت بقيّةاللّه ارواحنا فداه ظاهر مي شوند، اکثر مردم مي گويند ما اين آقا را زياد ديده بوديم ولي فکر نمي کرديم که او امام زمان عليه السلام باشد.

يکي از تجّار اصفهان که مورد وثوق است، نقل مي کرد: من در منزل، اطاق بزرگي را به عنوان حسينيّه اختصاص داده ام و اکثراً در آنجا روضه خواني مي کنم. شبي در خواب ديدم، که من از منزل خارج شده ام و به طرف بازار مي روم، ولي جمعي از علماء اصفهان به طرف منزل ما مي آيند! وقتي به من رسيدند گفتند: فلاني کجا مي روي؟ مگر نمي داني منزلت روضه است. گفتم: نه منزل ما روضه نيست. گفتند: چرا منزلت روضه است و ما هم به آنجا مي رويم و حضرت بقيّةاللّه عليه السلام هم آنجا تشريف دارند، من فوراً با عجله خواستم به طرف منزل بروم آنها به من گفتند: با ادب وارد منزل شو، من مؤدبانه وارد شدم، ديدم جمعي از علماء در حسينيّه نشسته و در صدر مجلس هم حضرت وليّ عصر عليه السلام نشسته اند. وقتي به قيافه آن حضرت دقيق شدم احساس کردم، مثل اينکه ايشان را در جائي ديده ام. لذا از آن حضرت سؤال کردم که آقا من شما را کجا ديده ام؟ فرمود: همين امسال در مکّه در آن نيمه شب در مسجدالحرام، وقتي آمدي نزد من و لباسهايت را نزد من گذاشتي و من به تو گفتم: مفاتيح را زير لباسهايت بگذار.

(تاجر اصفهاني مي گفت: همين طور بود يک شب در مکّه خواب از سرم پريده بود، با خود گفتم: چه بهتر که به مسجدالحرام مشرّف شوم و در آنجا بيتوته کنم و مشغول عبادت بشوم، لذا وارد مسجدالحرام شدم، به اطراف نگاه مي کردم، که کسي را پيدا کنم لباسهايم را نزد او بگذارم و بروم وضو بگيرم. ديدم آقائي در گوشه اي نشسته اند. خدمتش مشرّف شدم و لباسهايم را نزد او گذاشتم مي خواستم مفاتيحم را روي لباسهايم بگذارم فرمود: مفاتيح را زير لباسهايت بگذار).

به هر حال در خواب از آقا سؤال کردم: فرج شما کي خواهدبود؟

فرمود: «نزديک است به شيعيان ما بگوئيد دعاء ندبه را روزهاي جمعه بخوانند».

از اين خواب و قضيّه کاملاً استفاده مي شود که چه بسا مکرّر انسان به محضر حضرت بقيّةاللّه ارواحنا فداه مي رسد ولي او را نمي شناسد، چنانکه اگر آن تاجر اصفهاني آن خواب را نمي ديد تا آخر عمر هم احتمال نمي داد که آن آقا حضرت حجّة بن الحسن ارواحنا فداه بوده است.

سه:

گاهي ممکن است انسان به محضر حضرت بقيّةاللّه ارواحنا فداه برسد و در همان وقت هم آن وجود مقدّس را بشناسد و از آن حضرت بهره هاي علمي فراواني ببرد. مثل:

حکايات سيّد بحرالعلوم، علاّمه حلّي و علي بن مهزيار اهوازي و مرحوم سيّد ابو الحسن اصفهاني و حاج علي بغدادي و سائر قضايائي که در کتابهاي مهدي موعود (جلد سيزدهم بحارالانوار) و نجم الثّاقب و مفاتيح الجنان نقل شده است. (ما در کتاب ملاقات با امام زمان عليه السلام دهها قضيّه از اين قبيل تشرّفات را نقل کرده ايم).

چهار:

چهارمين نحوه اي که ممکن است انسان خدمت حضرت وليّ عصر عليه السلام مشرّف بشود اين است که انسان بتواند با آن حضرت ارتباط روحي پيدا کند يعني روح آن بزرگوار را بشناسد و کيفيّت ارتباط روحي را بداند و با آن حضرت هميشه در ارتباط باشد يعني گوش و چشم و زبان روحش باز شود و خود را هميشه در محضر آن حضرت ببيند. در اين زمينه قضيّه اي ديده ام که نقل مي کنم:

شخصي که مورد وثوق کساني است که او را مي شناسند، يک روز در منزلي نشسته بود و من هم با جمعي آنجا بودم. هر کس با رفيق پهلو دستش مشغول حرف زدن بود ولي تنها کسي که رفيقي نداشت او بود.

وقتي من به صورتش دقيق شدم متوجّه گرديدم که او مثل اينکه با کسي صحبت مي کند، يعني خيلي ظريف گاهي خوشحال مي شود و گاهي تعجّب مي کند و گاهي با زبان حال پيشنهادي مي کند و گاهي جواب مي گيرد.

من خودم را به او رساندم و از او سؤالاتي در خصوص اين نحوه تشرّف کردم و او شرح مفصّلي براي من گفت که در اين کتاب مشکل است بتوان آنها را توضيح داد.

ولي مي گفت: در اين چند لحظه که همه با هم صحبت مي کردند من با امام زمان عليه السلام حرف مي زدم و ايشان چند جريان را براي من بيان کردند که انشاءاللّه اتّفاق مي افتد.

من اصرار کردم که اگر ممکن است آنها را براي من بگوئيد او هم آن جريانات را براي من نقل کرد که همه آنها اتّفاق افتاد.