اگر ممکن است سير تاريخي انتظار حکومت واحد جهاني را مختصراً ش
اين ايده و آرزو که روزي عالم زير نظر حکومت واحدي قرار بگيرد و در سراسر جهان عدل و داد برقرار شود و هر کسي به حقوق حقّه خود برسد، از دير زمان مورد توجّه دانشمندان بزرگ دنيا بوده و دائماً به آن عنايت خاصّي داشته اند.
«زنو» فيلسوف شهير يونان و مؤسس مکتب رواقيون که در حدود 350 سال قبل از ميلاد مسيح زندگي مي کرده، مطالبي را به صورت تئوري براي اصلاح جهان بشريّت عرضه داشته که هنوز بإ؛ح ح کوشش شخصيّتهاي بزرگ لباس عمل به خود نپوشانده است.
«زنو» در آن تاريخ که هنوز ارتباطات افراد دنيا با يکديگر به صورت فعلي در نيامده بود، يعني توسعه ارتباطي آنان با يکديگر به وسيله راديو و تلويزيون و هواپيما نبود، آرزوي حکومت واحد جهاني را داشته و تئوري خود را چنين بيان مي کند:
«بايد تمام افراد دنيا از قانون واحدي پيروي کنند تا بتوانند سعادت خود را تأمين نمايند».
«اسکندر کبير» که در همان زمان يعني 330 سال قبل از ميلاد مسيح زندگي مي کرده، از همين نظريّه پيروي مي کرد و مي خواست به وسيله اقتدار خود لااقل براي ايرانيان و يونانيان که در آن روز از ارزش علمي و اجتماعي فوق العاده اي برخوردار بودند، قوانين و حقوق واحدي در نظر بگيرد و آنان را به اين وسيله در رفاه و آسايش قرار دهد.
«پلوتارک» مورّخ و نويسنده معروف يوناني که در سالهاي 46 تا 120 ميلادي مي زيسته، طرح حکومت واحد جهاني را تعقيب کرده و آن را چنين توصيف نموده است:
«انسان نبايد عمر خود را در جمهوريهاي متعدّد که به وسيله ايجاد قوانين مختلف از يکديگر مجزّا شده اند، صرف کند».
«بلکه مردم بايد خود را از افراد جامعه واحدي دانسته و تابع يک قانون بدانند و چنين تصوّر نمايند که همگي تشکيل گلّه واحدي را داده که تحت قانون واحدي در آن چراگاه به چرا مشغول اند».
«ويکتور هوگو» که در قرن نوزدهم زندگي مي کرده و از دانشمندان و فلاسفه اروپا است، صحبت از جمهوري جهاني به ميان آورده است.
و خلاصه با مختصر دقّتي در تاريخ و سخنان فلاسفه شرق و غرب روشن مي شود که سير تاريخي اين نظريّه دوش بدوش با دانشمندان و مقتدرين جهان همگام بوده است.
«ولتر ليمپس» در کتاب «فلسفه اجتماعي» مي گويد:
«عمر طولاني و تجديد حيات مکرّر اين عقيده (که بايد جهان داراي حکومت واحدي باشد) در اعصار مختلف نشانه بارزي است از اينکه بشر در مواقع مواجه شدن با مسائل سياسي و اجتماعي براي تعيين خط مشي خود و اداره امور سياسي، احتياج به قانون واحدي دارد که راهنماي او گردد و سعادت او را تأمين کند».
بنابر اين همان گونه که در بالا گفتيم اين خواسته و نظريّه، هميشه در ميان دانشمندان مطرح بوده تا آنکه، پس از انقلاب آمريکا در سال 1772 ميلادي به عنوان فلسفه انقلابي پذيرفته شد و در تمام اين ادوار از صورت فرضيّه و تئوري خارج نشده است و بعد از آن در جنگ جهاني اوّل که در سال 1914 ميلادي واقع شده بود و ده ها ميليون نفر و در جنگ جهاني دوّم بيش از چهل ميليون نفر از افراد بشر کشته شدند و بيشتر از اين رقمها در اين دو جنگ زخمي و بدبخت گرديدند، وقتي دولتها اوضاع را به اين وخامت ديدند متعهّد شدند که تمام ملل جهان بايد مانند افراد يک خانواده دور هم جمع شوند و در مسائل بين المللي با هم شور کنند و همه افراد پيرو قوانين واحدي باشند.
پنجاه دولت اين نظريه را امضاء کردند و بر سر آن توافق نمودند و در دهم دسامبر 1948 ميلادي مطابق با 9 آذر 1327 هجري شمسي مجمع عمومي سازمان ملل اعلاميّه جهاني حقوق بشر را تصويب نمود و آن عبارت از سي مادّه قانون بود که (به عقيده آنها) اين قوانين واحده ضامن امنيّت و صلح جهان بشريّت خواهد بود.
ولي متأسّفانه تا به امروز حتّي ملل کوچک هم به اين قوانين توجّهي نکرده و خود را در برابر اين سازمان مسئول ندانسته اند چنانکه جنگهائي که در دنياي امروز صورت مي گيرد و ملل جهان هيچ گوش به دستور سازمان ملل نمي دهند و او ناگزير ساکت است، اين گفته را کاملاً تأييد مي نمايند.
«برتراند راسل» در کتاب «اميدهاي نو» مي گويد:
«در اين فصل با قبول اين فرض بحث کردم که از وقوع جنگ جهاني سوّم احتراز خواهد شد ولي به وقوع پيوستن اين فرض، محلّ ترديد است. هر روز احتمال اين هست که نائره جنگ جهاني مشتعل شود، اگر چنين اتّفاق افتد اين جنگ به مراتب موحش تر از جنگهاي گذشته خواهد بود. آرزوهائي که در اين کتاب بيان شد تا مدّتي نامعلوم به تعويق خواهد افتاد ولي به تعويق افتادن آن هميشگي نيست کساني از ما که آرزو دارند جهاني را که بشر مي تواند به وجود آورد ببينند نبايد اگر جنگ جهاني سوّم هم روي داد، از اميد و ايمان خود دست بردارند، دنيا به آخر نخواهد رسيد به مرض طولاني دچار خواهد گرديد ولي نخواهد مرد».
«وظيفه ما است که هر قدر هم ظلمت و غم و ماتم بر جهان مستولي شود، اميد خود را زنده نگاهداريم و افکار خود را عليرغم بدبختيهاي حال متوجّه آينده کنيم. آينده اي که شايد بدبختيهاي کنوني به منزله «زه» در آن باشد. مردم در چيز ياد گرفتن و آموختن، کُند هستند حتّي اگر آنچه را هم که بايد بياموزند جز راه سعادت و خوشبختي آنها چيزي نباشد».
«شايد از تجربه اي تلخ تر از تجاربي که تاکنون از سير در طريق بدبختي بدست آورده اند بتوانند چيزي بياموزند، ولي اگر به اين کار موفّق شوند و اگر درد و رنج باعث جنون آنها نشود و به عکس عقل سليم به آنها بخشد فقط به اين دليل خواهد بود که عدّه اي از مردم عقل سليم و اميد خود را حفظ کرده اند، هر قدر اين قبيل مردم زيادتر باشند، اميد اينکه از اين تجربه حکمت و بصيرت نتيجه شود، زيادتر است و هر يک از ما فرداًفرد مي توانند به وسيله استقامت و پايداري و جرأت و اميد در دوران ظلمت و تاريکي کاري کند که اين احتمال بيشتر شود».
بنابراين ملاحظه فرموديد که عقيده و آرزو و بلکه انتظار شديد در جهان براي حکومت واحد جهاني در ميان دانشمندان بزرگ جهان هميشه بوده و از روزي که بشر دانشمند و فيلسوف داشته است، اين خواسته و آرزو در مغز و قلب او بوده است...