بازگشت

لزوم و علل ايجاد حکومت توحيدي مبتني بر قوانين آسماني اسلام


همان طور که پيشتر اشاره شد نياز به يک حکومت واحد جهاني، نياز فطري و طبيعي بشر است. بشر از زماني که پا به عرصه حيات گذاشت، همواره در پي ساختن دنيايي بوده تا بتواند در سايه ي آن از حقوق و امتيازات مساوي همراه با امنيت و آزادي برخوردار باشد. بر مبناي چنين انديشه و تفکري بود که اسلام در جهان جهالت زده پرتو افکند و با جهاني اعلام کردن رسالتش در پي آن بود تا براساس يک قانون آن هم قانون واحد الهي دنيا را اداره کند و حاکميت خدا را بر زندگي بشر مستقر سازد.

اسلام به عنوان يک مکتب حيات بخش از ابتدا رسالت خود را جهاني اعلام کرده تا دنيا را براساس قانون واحد الهي اداره کند و به مصداق آيه ي شريفه ي: وَللهِِ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي اْلاَرض [1] و هم چنين: اِن الْحُکُم اِلاَّ للهِِ [2] حاکميت خدا را بر زندگي بشر مستقر سازد.

آيات فراواني در قرآن مجيد دلالت بر اين امر دارد که بي ترديد تنها راه فلاح و سعادت بشر و دست يابي به صلح و امنيت عادلانه، حاکميت قانون واحد الهي است. [3] .

هيچ عقل سليم و فطرت پاکي دنيايي راکه در آن عده ي اندکي با تکيه بر قدرت،حقوق اکثريت را پايمال کرده،دنيايي که درآن هر ملت و قوم وگروهيدنبال منافع ملي، قومي و ياگروهيخود باشند ـ همين وضعيتيکه امروز برجهان حاکم است ـ دنيايي ايده آلومطلوب نميداند. درميان تمامي نحله هاومکاتب فکري، تنها مکتبيکه بهترين پاسخ را به اين نداي فطري و طبيعي بشرداده است، اسلام است.مکتبيکه با برخورداري از يک قانون محکم، منسجم و جامع الاطراف مدعي اداره ي مطلوب جامعه اي است که در آن بشر مي تواند درسايه ي حاکميت قانون الهي و حکومت توحيدي به دنيايي بهتر و مطلوب تر برسد. چرا که در اين مکتب همه ي اقوام و ملل از هر رنگ و نژادي باشند داراي حقوق يکسان بوده و هيچ ملتي بر ديگري برتري ندارد. تنها ملاک برتري ملتي بر ملت ديگر تقوي الهي است، يعني هرکس بيشترين تعهد و التزام عملي به حکومت قانون و حدود و احکام خدا بر زندگي خود داشته باشد، در جايگاه برتر قرار مي گيرد. و اين عين عدالت و مساوات هم هست، چراکه با همه ي انسان ها، از هر رنگ و نژاد و ملتي که باشند، طبق يک قانون رفتار مي شود. يعني قانون همه را به يک چشم نگاه مي کند.

از طرف ديگر، در اين مکتب توحيدي به جهت اين که همه تسليم يک اراده و يک قانون هستند، اختلاف و تعارض در تبعيت از قانون الهي وجود ندارد، همه بدنبال يک راه هستند آن هم راهي که خداي يکتا تعيين کرده است، هوي و هوس در آن وجود ندارد. در اين مکتب، انسان ها گرفتار «خداوندان انديشه» نمي شوند

ـ همان گونه که امروز تمدن جهان غرب دچار آن است ـ در صورتي که گرفتار شدن در چنبر چند خدايي، جامعه ي بشري را با خطر ناامني تهديد خواهد کرد و فتنه و فساد زمين را فرا خواهد گرفت. [4] چنان که در قرآن کريم آمده است:

لَوْ کانَ فيهِما الِهَةٌ اِلاَّ اللهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللهِ رَبِّ العَرْش عَمّا يَصِفُونَ [5] اگر در آسمان و زمين به جز خداي يکتا خداياني وجود داشت همانا خلل و فساد در آسمان و زمين راه مي يافت، پس پاک و منزّه است خدا، پروردگار عرش از توصيفي که آن ها مي کنند.

خداي سبحان براي اين که فساد چند خدايي را به بهترين وجهي به بشر تفهيم نمايد در قرآن کريم مثالي بسيار زيبايي مي زند:

ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً رَجُلاً فيهِ شُرَکآءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلا سَلَماً لِرَجُل هَلْ يَستَوِيانِ مَثَلا اَلحَمدُللهِ بَلْ اَکثَرُهُم لا يَعلَمُونَ [6] خدا مثالي زده است:مردي را که مملوک شريکاني است درباره ي او پيوسته با هم به مشاجره مشغولند و مرديکه تنها تسليم يک نفر است، آيا اين دو يکسانند؟ حمد مخصوص خداست، ليکن بيشتر مردم اين حقيقت را نميدانند.

هدف اسلام ساختن همه ي انسان ها و هدايت آن ها در طريق سعادت و کمال است. برايش فرقي نمي کند که اين انسان کجاي زمين زندگي مي کند، چه رنگي است و يا مثلا از کدام نژاد و ملتي است.

با اين توضيح مختصر مي توان مهم ترين دلايل براي استقرار يک حکومت واحد جهاني تحت حاکميت قانون الهي را به شرح زير بيان کرد:

الف) جاوداني بودن دين اسلام

اسلام از بدو ظهور، خود را با يک ديد جهاني بر مردم عرضه کرد:

وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاَّ کافة لِلنّاس بَشيرَاً وَ نَذيراً [7] و يا اين که: قُلْ يا اَيُّهَا النّاس اِنّي رَسُولُ اللهِ اِلَيْکمْ جَميعاً. [8] .

هر دو آيه از آيه هاي مکّي هستند. ترسيم سياست جهاني در آيه هاي مکّي مي رساند که پيامبر پس از پيروزي هاي چشمگير و روز افزون خود، ديدگاه خود را تغيير نداد و اين گونه نبود که ناگهان بر همه ي جهان چشم طمع دوخته باشد. بلکه از همان ابتدا رسالت جهاني داشت.

جهاني بودن اسلام نيز داراي دو بعد زماني و مکاني است. يعني:

هم براي عموم بشر (هر جا که باشند)

و هم براي همه ي ادوار (تا روزي که نسل هاي بشري پياپي زاده شوند). [يعني: ابدي بودن]

اين گستردگي و اين جاودانگي بيان گر رسالت جهاني اسلام است، و رمز جهاني بودن اسلام هماهنگي آن با طبيعت و فطرت بشري است: فَاَقِمْ وَجْهِکَ لِلدّين حَنيفاً فِطْرتَ الله الَّتي فَطَرَ النّاس عَلَيْها لاتَبْديلَ لِخَلْقِ اللهِ [9] و چون فطرت امري است که دگرگوني در آن وجود ندارد، اسلام نيز جاودانگي و گستردگي خود را از اين طريق اثبات کرده است. [10] .

هم چنين از مضمون صريح آيه هاي متعدد قرآن مي توان بر جاوداني بودن دين مقدس اسلام پي برد. آن جا که مي فرمايد: وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَالاِْسلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الاخِرَةِ مِن الْخاسِرينَ [11] و هم چنين: ما کانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَد مِن رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسوُل اللهِ وَ خاتَم النَّبِيَينَ. [12] در آيه ي نخست با کلمه ي «لن» به معني «هرگز» و در آيه ي دوم با کلمه ي «خاتم النّبييّن» آخرين پيغمبر بودن حضرت محمد (صلي الله عليه وآله) مي توان جاوداني بودن اسلام را دريافت.

ب) جامع نگري اسلام

سيد قطب در اثر خود بنام «آينده در قلمرو اسلام»، مي نويسد:

«اسلام، راهي است نمايان و روشن راهي به زندگي و کمال اين آئين، عقيده اي است و برنامه اي. عقيده اي که جهان هستي را مي شناساند، و موقعيت «انسان» را در اين پهنه وسيع مشخص مي سازد و هدف اصلي آفرينش او را بيان مي کند. و برنامه اي که کليه سازمانها و تشکيلات زندگي ساز را که از آن عقيده سرچشمه گرفته و بدان متکي است شرح مي دهد و طرز فکر اسلامي را بصورت واقعيتي مجسم، در زندگي بشر جلوه گر مي سازد، مانند:

1 ـ سازمان اخلاقي، يعني ريشه هاي اخلاق و پايه هاي اساسي و نيروهاي نگاه دارنده آن در اجتماع.

2 ـ تشکيلات سياسي و شکل حکومت و خصوصيات آن.

3 ـ نظام اجتماعي و هر آنچه در نگاهداري و بقاء آن مؤثر است.

4 ـ سيستم اقتصادي و فلسفه و تشکيلات آن.

5 ـ حقوق بين المللي و همبستگي جهاني.

ما معتقديم که سرانجام، بشريت فرمانبر اسلام خواهد شد و جهان در آينده، قلمرو اسلام خواهد گشت، و گواه ما آنکه اين آئين، راه زندگي و کمال است.

مي گوييم راه زندگي، زيرا کليه لوازم يک زندگي اجتماعي سعادتمندانه، بصورت مقرراتي متين و محکم، پيوسته و غيرقابل انفکاک، در برنامه آن گنجانيده شده و موجود است. و همين مقررات است که زواياي مختلف زندگي بشر را اداره مي کند، و به نيازمنديهاي گوناگون وي پاسخ مي دهد، و نيروهاي انساني او را در راههاي صحيح و ضروري مصروف مي سازد». [13] .

از آنجا که برنامه ي اسلام کامل و همه جانبه است و برنامه ي فراگير وگسترده اي را که زيربناي نظام زندگي انسان هاست، پيشنهاد مي کند، نيازمنديهاي بشربه آن برنامه ها به گونه اي است که نمي تواند روزگار درازي خود را از اسلام، بي نياز دانسته و نسبت به آن بي تفاوت باشد. چرا که ناتواني بشردر شناخت ماهيت،طبيعت وسرشت انسان،موضوعي نيست که فقط قرآن به آن تصريح کرده باشد، بلکه،تمدن مادي امروز غرب که داعيه ي اداره ي جامعه ي جهاني تحت عنوان نظم نوين جهاني به رهبري آمريکا را دارد، پس از آن همه ي تلاش همه جانبه درجهت اداره ي جامعه ي انساني با تکيه بر عقل جزء بشري و انديشه هاي سکولاريستي و اومانيستي [14] به بن بست رسيده است. بطوري که بسياري از صاحب نظران و انديشمندان همين جامعه ي غربي، علل ناتواني غرب در تدبير جوامع بشري و تأمين سعادت و کمال آنها راناتواني بشر در شناخت صحيح وکامل انسان ها و وضع قوانين متناسب با طبيعت و سرشت انسان اعلام کرده اند.

اگر انسان ها در کل جوامع بشري به جايي مراجعه کنند که از آدمي و سرشت او شناخت درستي داشته باشند براي اداره ي زندگي خود با مشکل مواجه نخواهند بود. اما خوي خودخواهي و خودبرتربيني انسان مانع از آن مي شود تا بسوي کسي مراجعه کند که از همه جهت آدمي را مي شناسد. اسلام معتقد است خالق انسان از مخلوق خود آگاهي کامل دارد و از همه ي هوي ها و هوس هاي او آگاه است و اوست که مي تواند بهترين نسخه را براي اداره ي بهتر زندگي بشر صادر کند:

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسانَ وَ نَعْلَم ما تُوَسْوِسُ بِهَ نَفْسهْ وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ [15] و ما انسان را خلق کرديم و از وسوسه هاي نفس او کاملا آگاهيم و ما از رگ گردنش به او نزديک تريم.

«ما از رگ گردنش به او نزديکتريم»، منظور آن است که ما از همه کس و همه چيز به او نزديک تر هستيم، او را بهتر از هرکس ديگريمي شناسيم،وآرزو و نيازهاي او را ميدانيم و مي توانيم بهترين قانون را براي تنظيم زندگيش عرضه کنيم.

ج) عدالت نگري اسلام

با نگرشي به مباحث گذشته، ترديدي باقي نمي ماند که تنها راه رستگاري و سعادت بشر و تنها راه دست يابي به صلح و امنيت عادلانه، حاکميت قانون واحد الهي است. چون در قانون الهي همه ي انسان ها به يک چشم نگريسته مي شوند، همه ي ملت ها و قبيله ها داراي حقوق مساوي هستند و به اندازه ي هم از مواهب زندگي

بهره مند ميشوند. هيچ کس مگر بر معيار تقوي الهي بر ديگري برتري ندارد. اسلام اختلاف ظاهري و وجود گروه ها و قبيله هاي مختلف را نشان از اراده ي خدا و شناسايي همديگر معرفي مي کند.امّا مدعي است که با وجود اين تکثّر همه بايد تابع يک قانون باشند.به همين دليل به يک حکومت واحد جهاني تحت حاکميت قانون الهي اعتقاد دارد.چراکه هدفش ساختن همه ي انسان ها و هدايت آن ها در طريق سعادت و کمال واقعي است و معتقد است آن چه موجب برتري انسانها از يکديگر مي شود تقوي و پرهيزگاري است، نه رنگ، نژاد و مليت. اگر نگاهي به ساير انديشه ها و مکتب ها بيندازيم هرگزچنين جامعيتي را نخواهيم ديد، براي نمونه مي توان از«نظم نوين جهاني» آمريکا نام برد که داعيه ي رهبري جهان را دارد. به راستي آيا چنين تفکري قادر است امنيت و عدالت واقعي را براي همه ي جهانيان تأمين سازد؟


پاورقي

[1] آل عمران: 3/109، يعني: «و براي خداست آن چه در آسمان ها و آن چه در زمين است».

[2] الانعام: 6/57، يعني: «حکم (فرمان) تنها از آنِ خداست».

[3] مانند: الاعراف: 7/158، آل عمران: 3/19، آل عمران: 3/85 و....

[4] دوست محمدي، احمد، ديپلماسي و رفتار سياسي در اسلام (جزوه درسي)، ص 33.

[5] الانبياء: 21/22.

[6] الزمر: 39/29.

[7] السبأ: 34/28، يعني: «و نفرستاديم تو را مگر براي همه ي مردم مژده دهنده و ترساننده».

[8] الاعراف: 7/158، يعني: «بگو: اي مردمان، من فرستاده ي خدا به سوي همه ي شما هستم».

[9] الروم: 30/30. يعني: «پس روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار کن، اين سرشتي است که خدا، انسان ها را بر آن آفريده دگرگوني در آفرينش خدا نيست».

[10] خليليان، سيد خليل، حقوق بين الملل اسلامي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، چ 3، 1368 ش، ص ص 224 و 223.

[11] آل عمران: 3/85، يعني: «و هر که بجز اسلام ديني بجويد، هرگز از وي پذيرفته نخواهد شد».

[12] الاحزاب: 33/40، يعني: «نيست محمّد پدر يکي از مردان شما، بلکه فرستاده ي خدا و آخرين پيامبران است».

[13] سيدقطب، آينده در قلمرو اسلام، (ترجمه ي آيت الله سيدعلي خامنه اي)، هجرت، قم، 1347 ش، ص ص 22 ـ 19.

[14] omanism: (انسان مداري) هويت فرهنگي عصر جديد غرب است. بر اساس اين اصل، انسان مدار و محور همه چيز است و خالق ارزشها و ملاک تشخيص خير و شرّ استدر واقع انسان جاي خدا مينشيند و قادر است بدون مدّ نظر قراردادن دين و ارتباط با ماوراي طبيعت مشکلات زندگي و دنياي خود را حل و فصل کند. بر پايه ي اين اصل، انسان با دو اهرم عقل و علم ديگر نيازي به دين ندارد. بنابراين اومانيسم که نوعي انسان محوري است در مقابل مکتب دين که بر اساس خدامحوري مي باشد قرار گرفته است.

[15] ق: 50/16.