بازگشت

انديشه حکومت جهاني در ديدگاه متفکرين کلاسيک


«افلاطون»درکتاب هفتم جمهوريت خودخطاب به گلاگون سوفسطايي در زمينه ي شکل گيري مدينه اشاره به حکومت جهاني داردکه توسط «فيلسوفان» [1] تحقق خواهد يافت. وي مي نويسد: «جامعه اي که آن را وصف کرديم (يعني مدينه فاضله) هرگز تحقق نخواهد يافت و گرفتاريهاي دولتها و گرفتاريهاي انسانيت هرگز پايان نخواهد يافت مگر آنکه فيلسوفان در اين جهان شهريار شوند يا کساني که ما اينک ايشان را شهريار و فرمانرواي خود مي ناميم به طور جدي و کافي در پي مطالعه فلسفه بروند و اين دو، يعني، قدرت سياسي و عقل فلسفي با هم درآميزند». [2] بنابراين در نظام انديشه اي افلاطون، حکومت جهاني همان است که وي آن را به مدينه ي فاضله تعبير کرد.

«ارسطو» در مبحث حکومت نيز به نوعي به حکومت جهاني اشاره دارد که مي توان هم از طريق جنگ آن را ايجاد کرد و هم از طريق صلح. وي مي گويد: «بعضي حکومت ها هدفشان گسترش سرزمين و افزايش جمعيت است ولو به صورت جنگجويانه، ولي در برخي حکومتها هدف افزايش فضيلت و خرد و کسب سعادت براي مردم به

شکل صلح جويانه است». [3] در واقع به نظر ارسطو تشکيل حکومت واحد ميتواند زندگيخوب وسعادتمند را براي انسان ها تامين سازد.

مهم ترين مکتب کلاسيک که انديشه ي حکومت جهاني را مطرح کرد و به اروپاييان جامعه ي يگانه ي بشري را آموخت، مکتب «رواقيون» است. [4] مکتب رواقيون که در قرن چهارم پيش از زادن مسيح توسط زنون [5] پايه گذاري شده بود، داراي يک تفکر جهان وطني بوده است. اين مکتب فکري مخالف نژادپرستي بوده و مردم را به برابري و برادري فرامي خواند. [6] .

«سن اگوستين» [7] يکي ديگر از انديشمندان عصر کلاسيک است که در موضوع ايجاد حکومت جهاني مباحثي را مطرح کرده است. نويسنده ي کتاب «شهر خدا» [8] دو نوع حکومت را نام مي برد که در آن انديشه ي حکومت جهاني مشهود است:

نخست: حکومت دنيوي يا شهر زميني«دولت ـ کشور»که در آن جهان داران وحاکمان صاحب اقتدار،فرمان ميرانند وتاوقتي که آنان عدالت، امنيت و نظم را برقرار ميکنند، اطاعت از ايشان وظيفه ي ديني است، ولي براي اعضاي شهر خدا، دين وسيله اي است که بايد از آن براي رسيدن به مقصد نهايي که صلح پايدار آسماني است، استفاده کنند.

دوم: نظام حاکم جهاني که دامنه ي آن، سرتاسر جهان و ملت ها را فرا مي گيرد و از پيوند عشق و محبت و سازگاري عاطفي ناشي مي شود. در قلمرو اين نظام خدايي، همه ي بندگان خدا به طور مثبت و فعالي با هم متحد مي شوند، و تصميم مي گيرند همديگر را که آفريدگان خالقي مشترک هستند دوست بدارند و اين صلح تنها به مفهوم متارکه ي جنگ يا زندگي همراه با همزيستي مسالمت آميز که از ترس کيفرهاي قانوني ناشي مي شود، نيست. [9] .

سن اگوستين نخستين فيلسوفي است که انديشه ي صلح جهاني را مطرح کرد و بحث و گفتگو درباره ي آن را پيش کشيد. وي به يک نظام جهاني که همه ي جهانيان تابع و مطيع آن هستند ـ زيرا همه ي شان مطيع آفريدگاري يکتا هستند ـ قائل است و انديشه ي صلح جهاني وي بستگي به همين نظام جهان گير دارد. صلح در ديدگاه اگوستين مفهومش اين است که دامنه ي آن آرامشي که استقرارش به نظر افلاطون فقط در داخل مرزهاي يک «دولت شهري» ميسر بود، چنان پهن و گسترده شود که سرتاسر جهان را فراگيرد، از آن جا که خدا انسان را مأمور کرده استکه همسايه اش را مثل خويشتن دوست بدارد، پس بناچار عين اين محبت رانسبت به زنها و بچه ها وديگر اعضاي خانواده و هم چنين نسبت به تمام آفريدگان ديگر خدا نيز بايد داشته باشد. به اين ترتيب چنين بنده اي در جوار صلح و آرامش و در عين سازگاري با تمام جهانيان

بسر خواهد برد. [10] .

«سيسرون» يکي از بزرگ ترين سخنوران روم قديم است که به سال 106 پيش از زادن مسيح به دنيا آمد و 43 سال پيش از به دنيا آمدن مسيح از دنيا رفت. وي داراي بينش جهاني و وسعت نظر بوده و در اغلب آثاري که از خود باقي گذاشته مستقيماً از انديشه هاي افلاطون و ارسطو الهام گرفته است. اصل اساسي تفکر سياسي سيسرون همان عقيده ي رواقيون به قانون و حقوق طبيعي است. به اين معني که فقط يک قانون واحد يا سيستمي واحد از اين گونه قوانين وجود دارد که بر سرتاسر کون و مکان حکم فرماست و تمام چيزهاي طبيعي ناچارند با آن قوانين تطبيق و از آن ها اطاعت کنند. [11] .

سيسرون افراد سهيم در قانون را به شکل اعضاي جامعه اي مشترک المنافع مي نگرد و مي گويد: افراد بشر به هر نحو که از حيث نژاد يا موقعيت جغرافيايي دولت هاي متبوعشان از هم جدا و مشخص باشند باز به حکم طبيعت اعضاي يک دولت بزرگ و مشترک جهاني هستند که علاوه بر خدايان تمام انسان ها را نيز در بر مي گيرد. سيسرون وفاداري آگاهانه به اين «شهر جهاني» يعني جامعه ي بشري را بلندپايه ترين آيين اخلاقي مي داند و در عين حال تأکيد مي کند که وفاداري به ميهن و زادگاه نيز احساسي پر ارج است، ولي ميان اين دو گونه وفاداري منافاتي نمي بيند، زيرا به نظر او تعهد فرد در برابر ميهن خود از تعهد او در برابر جامعه ي بشري ريشه مي گيرد. [12] .

و بالاخره مي توان از «توماس هابز» [13] نام برد که معتقد به وجود يک حکومت

در سطح جهان بود. وي فيلسوفي است که دقت نظر وافري در فلسفه ي سياسي داشته و انديشه هاي او در بوجود آمدن حکومت هاي غربي نقش مؤثري ايفا کرده است، و در انديشه ي ليبراليسم موجود و سازمان ملل متحد و نحوه ي عمل آن، رد پاي تفکرهاي وي را به آساني مي توان مشاهده کرد. نقطه ي شروع کاوش هابز، انسان و انگيزه هاي وي در کارهايش است. هابز اگر چه طبيعت انسان را ناشي از گرايش شديد او به کسب قدرت ـ که نتيجه و محصول آن جنگ و ستيز است ـ معرفي مي کند، و ليکن سرشت ديگر انسان را رو به سوي صلح مي داند. او در کتاب معروف خود «لوايتان» [14] چنين مي نويسد: «ميل به آسايش و لذات حسياز يک قدرت مشترک اطاعت کند، زيرا چنين ميل هايي، انسان را از آن امنيتي که مي تواند از کار و زحمت خود اميد داشته باشد، محروم مي کند، ترس از مرگ و گزند هم او را به اطاعت از قدرت مشترک وا مي دارد. ميل به دانش و فنون صلح طاعت از قدرت مشترک رهنمون مي شود، زيرا چنين ميلي، شامل ميل به آسودگي نيز هست و بالمال انسان را از حفاظت قدرتي غير از قدرت خويش برخوردار مي کند». [15] .

به نظر هابز تنها راه برقراري صلح اين استکه قدرت فائقه اي درسطح بين دولتها ظاهر شود وهر کس را سرجاي خود بنشاند. در غياب چنين «ابر حکومتي» وضع بسيار نااميد کننده است! البته بعضي اقدامات مسکّن و مقطعي مانند تشکيل اتحاديه ها، انعقاد عهدنامه ها و امثال اينها وجود دارد، اما بدون يک قدرت برتر جهاني، نه عدالت در سطح دولت ها معنا دارد، نه قانون، نه حق، و ناحق! صحنه ي جهاني درست يک جنگل پر از وحوش و درندگان را مي ماند که هر کس براي خودکامگي خود تلاش مي نمايد و فقط جايي متوقف مي شود که با مانع برخورد کند. اين تصوير، اگر چه براي روشن فکران و مردم عادي بسيار نگران کننده است، براي دولتمردان صاحب قدرت، بسيار کارآمد از آب درآمده است. در درجه ي اول اين تفکر توجيهي شده است براي مسلح شدن و مصرف کردن امکانات وسيع در جهت تهيه ي سلاح توسط حکومت ها، و از سوي ديگر تشنگان قدرت، تحت شعار ايجاد صلح، درصدد بسط سلطه خود برآمده اند [چنان که همانان] مي گويند: براي اولين بار در تاريخ اين فرصت پيش آمده است که يک حکومت در سطح جهان رهبري داشته و يک نظام جهاني مستقر شود و اين به معناي صلح در سطح جهان و ريشه کن شدن تجاوز و جنگ هاست! [16] .


پاورقي

[1] در نظر افلاطون فيلسوف کسي است که حقايق کلي را بشناسد و به جاي گمان، از معرفت برخوردار باشد.

[2] طاهري، ابوالقاسم، تاريخ انديشه هاي سياسي در غرب، قومس، تهران، چ 1، 1374 ش، ص 48.

[3] بيگدلي، علي، تاريخ انديشه سياسي در غرب از طالس تا مارکس، عطا، تهران، 1376 ش، ج 1، ص 48.

[4] طاهري، ابوالقاسم، تاريخ انديشه هاي سياسي در غرب، ص 97.

[5] Zeno، وي در سال 336 پيش از زادن مسيح در قبرس متولد شد و سال 264 در آتن درگذشت. وي تحت تأثير گزنفون و افلاطون قرار گرفت.

[6] بيگدلي، علي، تاريخ انديشه سياسي در غرب از طالس تا مارکس، ج 1، ص 61.

[7] Sinat Auyusitn، وي در سال 354 ميلادي در يکي از شهرهاي شمالي آفريقا به نام تاگات متولد شد. در دوران جواني بت پرست بود (از پدري کافر و مادري مسيحي به نام مونيک زاده شد) و سپس با مطالعه در انديشه هاي مانويت به دين ماني گرويد. اما به دنبال کشف حقيقت در سن 33 سالگي به روم رفت، با محافل مسيحي آشنا شد و قبول مسيحيت کرد و به مقام کشيشي رسيد. او در سال 430 م فوت کرد.

[8] جامعه اي که اگوستين آنرا شهر خدا مينامد،هدفش دردنيا تحقق بخشيدن به دومطلوب بزرگ انسانييعني صلح و عدالت است.

[9] عميد زنجاني، عباسعلي، مباني انديشه سياسي اسلام، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، تهران، بي تا، ص ص 14 ـ 83.

[10] طاهري، ابوالقاسم، تاريخ انديشه هاي سياسي در غرب، ص 134.

[11] همان، ص ص 104 ـ 101.

[12] پيشين، ص 108.

[13] هابز، فيلسوف انگليسي در سال 1588 ميلادي به دنيا آمد و به سال 1679 ميلادي در سن نود و يک سالگي در گذشت.

[14] Levithan: لوايتان کلمه اي است استخراج شده از تورات به معني حيوان عظيم الجثه و شايد نهنگ که همه ي حيوانات کوچک تر را مي بلعد. اين رساله حدود وظايف و اختيارات دولت را مخصوصاً در ارتباط با حقوق طبيعي و دين مشخص مي کند.

[15] جونز، و. ت، خداوندان انديشه سياسي، (ترجمه ي علي رامين)، امير کبير، تهران، 1358 ش، ص ص 122 و 121.

[16] لاريجاني،محمد جواد، کاوش هاي نظري درسياست خارجي، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1374 ش، ص ص 114 ـ 109 2 ـ 1804 ـ 1724 م.