بازگشت

آرنولد توين بي


آرنولد جوزف توين بي مورخ شهير انگليسي به سال 1889 ميلادي در لندن چشم به جهان گشود. او در دانشگاه آکسفورد به تحصيل پرداخت. سپس به آتن رفت و در مدرسه ي عالي باستان شناسي بريتانيايي اين شهر مشغول تحقيق شد. طي يکسال سراسر يونان را زير پا گذاشت. در سال 1912 به سمت استاد تاريخ به باليول بازگشت و تا سال 1915 به تدريس تاريخ باستان پرداخت. توين بي مشاغل دولتي را با کارشناسي امور ترکيه در اداره ي سياسي وزارت امور خارجه و سپس کنفرانس صلح پاريس آغاز کرد. از سال 1919 تا 1924 نيز استاد کرسي مطالعه ي زبان و ادبيات يونان و بيزانس در کينگ کالج دانشگاه لندن بود. او در سال 1925 سرپرست بخش مطالعات امور بين الملل انيستيتو سلطنتي انگلستان شد. طي سال هاي 1939 تا 1946 نيز سرپرست تمام وقت بخش مطالعات و تحقيقات وزارت امور خارجه انگلستان بود.(ر. ک: سوروکين، پيتيريم، نظريه هاي جامعه شناسي و فلسفه هاي نوين تاريخ، (ترجمه ي اسدالله نوروزي)، حق شناس، تهران، 1377 ش، ص 139).

توين بي نويسنده ي اثر دوازده جلدي به نام «مطالعه تاريخ» است [1] که نشر آن در سال 1934 ميلادي شروع شد و تکميل آن 20 سال طول کشيد. او بيست و يک تمدن گذشته و حال را بررسي نمود. وي هر چند که در مجلدات اوليه ي کتاب خود به بررسي تطبيقي پيدايش، رشد و انحطاط تمدن ها مي پردازد، ليکن در مجلدات آخر نقشي براي خود تعيين مي کند که به نقش مبشر آينده شباهت دارد و در واقع سرگرم تعمق درباره ي معني تاريخ به شيوه فيلسوفان قبلي است. او مانند فيلسوفان مورد نظر اين سؤال را مطرح مي کند که آيا تاريخ به طور کلي داراي مفهوم است يا نه؟ توين بي معتقد است علت وجودي بسياري از مصايبي را که در گذشته بر سر ملل متمدن آمده کشف کرده است. ظاهراً هدف آن فاجعه ها اين بوده است که راه براي آمدن ترکيبي از مذاهب والاتر هموار شود. توين بي سپس اضافه مي کند، اگر شيوه ي برخورد ما با امور بشر قانون مند باشد بايد بپذيريم که چيزي منظم و پايدار در تاريخ هست. او مي نويسد: «... من در مطالعه تاريخ سعي دارم به فراسوي پديده هاي انساني رخنه کنم و آنچه را در وراي آنها پنهان است ببينم، در تلاش براي ناميدن آنچه به گمان من در وراي پديده ها نهان است، واژه خدا را به کار مي برم، چون اصطلاح ديگري نمي يابم... به عبارت ديگر براي من تاريخ راهي به درون و تکاپويي به ادراک جهان هستي است. ما همه حس مي کنيم که زندگي مرموز است و همه تا حدي در تلاشيم تا فهميدني را بفهميم». [2] .

توين بي نيز مثل اشپنگلر از بازگشت ادوار سخن مي گويد و برخلاف او اين اميد را دارد که شايد از طريق دين بتوان غرب را نجات داد. در نظر توين بي وراي نقش «افراد آفرينش گر» و «اقليت هاي آفرينش گر» آن چه در سير تاريخ اثر عمده دارد مشيت و الهام رباني است. اما غرب در نزد توين بي نيز مثل اشپنگلر آينده اي يأس آميز دارد که شايد توسل به معنويت و ديانت موجب نجات آن شود.

توين بي در بررسي تاريخ به اين نتيجه ي تلخ رسيد که تاريخ بشر در يک خط مستقيم حرکت نمي کند، بلکه مشتمل بر رشته اي از تمدن ها است که زاده مي شوند، تحول مي يابند، سپس رو به زوال مي روند و دست آخر از ميان مي روند. به گمان او هر تمدني که مسير کامل تحول را مي پيمايد ناگزير از اين مراحل مي گذرد. توين بي مي گويد هدف بررسي تاريخ، درک وحدت تاريخ است. انسان به اين وسيله مي تواند معني و مقصود تاريخ را آشکار کند. او معتقد است که معني و مقصود تاريخ «خارج از مرزهاي تاريخ» آشکار مي شود، و تاريخ آينه ي حرکت مخلوقات خدا، و جدايي آن ها از خدا و بازگشت آن ها به منشأ خود، يعني خداست. اين مفهوم الهي تاريخ است. قصد خدا يعني آفريننده ي تاريخ مجهول است و فقط مي توان آن را تا حدي از طريق عرفان و کشف و شهود درک کرد، امّا خدا تاريخ را بدست مردم مي آفريند. اين نظر توين بي به ما امکان مي دهد که از طريق مطالعه ي اعمال مردم، تصوري از نقشه ي الهي کسب کنيم. در نظر او تاريخ تحقق نقشه ي الهي است و بشر در محدوده ي اين نقشه از آزادي اراده يعني اختيار برخوردار است.

توين بي معتقد است تاريخ را افراد مي سازند و اضافه مي کند همه ي افراد نمي توانند تاريخ بسازند، سازنده ي واقعي تاريخ «شخصيت خلاق» است و اين برگزيدگان را «اَبرانسان»، «نابغه»، «اَبرمرد» و «انسان ممتاز» مي نامد. مردان بزرگ به صورت عارف، قدسي، پيامبر، شاعر، زمام دار، سپهسالار، مورخ، فيلسوف و انديشمند سياسي ظاهر مي شوند. اين مردان بزرگ تمدن ها را مي آفرينند و پيشرفتشان را تسريع مي کنند. او شخصيت هايي چون حضرت موسي (عليه السلام)، حضرت محمد (صلي الله عليه وآله)، مسيح (عليه السلام)، بودا، زرتشت، ماکياولي، پطر کبير، ناپلئون، کانت و... را ذکر مي کند و در فعاليت اين «شخصيت هاي خلاق» توجه خود را به دو خصيصه ي ويژه معطوف مي کند: «گوشه گزيني» و «بازگشت». اينان عموماً نخست از جهان، گوشه مي گيرند و با غرقه شدن در جذبه ي عرفاني، انديشه هايشان را مي پرورانند و سپس به جهان باز مي گردند. توين بي با نقل از «برگسون» مردان بزرگ را که «واقعاً» و نه «مجازاً» ابر انسانند، برخوردار از «معجزه ي آفرينش» مي داند. تمامي دست آوردهاي تمدن، حاصل کار مردان بزرگ، شخصيت هاي خلاق، رهبران و قهرمانان است. ليکن مردان بزرگ متقابلاً مسؤول گناهان و اشتباه هاي جامعه هاي خود نيز هستند. ولي بيشتر افراد، يعني توده هاي مردم ـ حتي در متمدن ترين جامعه ها ـ همگي دچار سکوني هستند که فرقي با سکون اعضاي جامعه هاي اوليه ندارد. اينان از فعاليت خلاق عاجزند و نهايت کاري که مي توانند بکنند تقليد سطحي و مکانيکي، يعني بکار گرفتن يکي از استعدادهاي کم ارزش طبيعت بشر است.

توين بي معتقد است که تنها راه نجات، «عروج» يعني انتقال هدف ها و ارزش ها به عرش خدا است. به عبارت ديگر راه رستگاري در باز آفريني و پي ريزي يک کليساي جديد است. بدين سان کليساي جهاني بجاي دولت جهاني پديد مي آيد. امّا اين پايان تمدن کهنه و آغاز تمدن نوين است.

توين بي معتقد است در عصر حاضر پنج تمدن وجود دارد:

تمدن مسيحي غربي، تمدن مسيحي ارتودوکسي شرقي، تمدن اسلامي، تمدن هند و تمدن خاور دور (شامل چين، کره و ژاپن).

او مي گويد چهار تمدن از اين مجموعه مرحله ي شکستگي را پشت سر گذاشته و دست خوش تلاشي هستند يا در حال جذب شدن به تمدن مسيحي غربي هستند. تمدن غرب تنها تمدني است که هنوز از پرتو الهي نيروي خلاق برخوردار است.

به نظر توين بي نشانه هاي شکستگي تمدن غرب در پايان قرن هفدهم بارزتر است. مردم غرب، فرسوده از جنگ هاي ديني، از هر چه رنگ دين دارد، روي گردان مي شدند و جهان بيني نو، اخلاق نو، و هنجارهاي رفتاري نو ـ که با نظاير مسيحي خود تفاوت کيفي داشت ـ پديد آوردند. تمدن غرب که راه فنّ آوري و جستجوي نعمت هاي مادي را در پيش گرفته بود، محتواي الهي اش را از دست مي داد و به اين ترتيب نمي توانست نيازهاي معنوي انسان را ارضا کند. توين بي از جامعه ي کنوني غرب با صفت «سابقاً مسيحي» و يا «مردم غربي که زماني مسيحي بودند» و از انسان غربي با عنوان «انسان بعد از مسيحيت» ياد مي کند. در نظر او انقلاب فرانسه، سر آغاز دوران آشفتگي و جنگ هاي داخلي است و بحران اين دوران بر اثر «دموکراسي» و «صنعتي شدن» تشديد شد. او در تمدن کنوني غرب، بويژه در مرحله اي که آن را «زمان مصايب» مي نامد، نشانه هاي بارز تلاش را مي بيند. توين بي اوج تمدن غرب را در تصوير آرماني فعاليت خلاق دولت قرون وسطايي پاپ مي بيند و نسبت به نيروهاي حاکم دنياي غرب يعني صنعت گرايي و دموکراسي بي اعتماد است. با اين همه او مکرراً از چيزهايي چون «آزادي»، «دموکراسي» و «روش زندگي غرب» تحت عنوان گنج هاي شايان حراست ياد مي کند. به زعم وي تمدن غرب، به هر حال برخي ارزش هاي ديرپا را از دنياي مسيحي خود به ارث برده است. او معتقد است اصول عدالت و اعتدال اجزاي تفکيک ناپذير سياست غرب است. به اعتقاد توين بي تمدن غرب آخرين تمدني است که هنوز پرتو الهي نيروي خلاق را در خود حفظ کرده است. بنابراين انهدام آن فاجعه اي جهاني و به منزله ي نابودي سراپاي نقشه ي الهي تاريخ است. توين بي ميان بيم و اميد سرگردان است. به اعتقاد او تمدن غرب (و همراه با آن تاريخ جهان) با بحران عميقي روبروست، ولي او ايمان به رحمت پروردگار را از دست نمي دهد. مسأله ي مهمي که براي تمدن معاصر غرب در راه رشد به سوي تمدن جهاني مطرح است، از دست رفتن اصول اخلاقي آن است. بنابراين مي توان آن را با رنسانس ديني درمان کرد. او مي نويسد: «ما مي توانيم و بايد دعا کنيم که خداوند مهلتي را که براي اجراي حکم مرگ جامعه ما قائل شده تمديد کند و چنانچه با روحي تائب و دلي شکسته به درگاه او روي آوريم اجابت مي کند». [3] .

توين بي معتقد است که تمدن غرب، علاوه بر بحران داخلي عميقي که ناشي از نابودي اصول کليسايي است، از خارج يعني از جانب بقيه ي جهان نيز تهديد مي شود. او در کتاب «جهان و غرب» [4] که از مجموعه ي سخنراني هاي او تدوين شده است، سعي کرد روابط ميان غرب و بقيه ي جهان را به صورت جنگي هميشگي تصوير کند. او مي گويد غرب بايد در برابر روسيه و بقيه ي جهان از خود دفاع کند. توين بي مبرم ترين وظيفه ي غرب را براي مقابله با شوروي اتحاد سياسي کشورهاي غربي مي داند. به نظر توين بي اين مهم نيست که چه کشوري جامعه ي غرب را هدايت کند. او مي گويد امريکا به تنهايي مي تواند جهان غرب را در برابر هجوم کمونيسم حمايت کند و بدون دفاع اين کشور جهان غرب محکوم به فنا است.

توين بي مي گويد در صورتي که تمدن غرب نتواند مسيحيت را زنده کند چندان در معرض هرج و مرج نيست، بلکه مسأله اي مهم تر تهديدش مي کند و آن از دست رفتن آزادي روح، پيدايش دولت توتاليتر، انحطاط عميق اخلاق، است.

با اين همه توين بي معتقد است که تمدن غرب بر تمامي موانع راه پيشرفت خويش فايق خواهد آمد و آينده ي درخشاني در پيش رو دارد. چشم اندازي که توين بي از آينده ي تمدن غرب نقش مي زند، سخت خوش بينانه است. او اظهار مي دارد هدف تمدن غرب استقرار صلح جهاني است. تمدن غرب تمام کشورهاي جهان را کم و بيش تحت سلطه ي پرتوفشاني خود قرار داده و بايد اين پوشش را کامل کند. توين بي خواهان آن است که اين تمدن به صورت دولت جهاني در آيد و تمام کره ي زمين را دربر گيرد. به نظر او رسالت بزرگ تمدن غرب در همين است. وحدت نوع انسان بايد بر شالوده ي اصول «غربي» آزادي و دموکراسي استوار باشد.

در دنياي آينده ي توين بي، حکومتي جهاني مبتني بر همکاري جهاني پديد خواهد آمد. توين بي معتقد است که پايه واقعي جامعه ي نوين کليسا است. جامعه ي جديد جهاني بايد با سنگ خاراي ايمان بنا شود، نه با کلوخه هاي اقتصاد. بازگشت به مسيحيت معجزه اي است که مي تواند انسان و به ويژه تمدن غرب را که از محتواي ديني خود تهي شده نجات دهد. کليسا بايد پايه (يا دست کم داربست) جامعه ي نوين جهاني باشد.

وقتي امپراطوري جهاني رسالت خود را به انجام رساند، جاي خود را به خداسالاري جهاني مسيحي يا «جمهوري مسيحي» به رهبري پاپ مي دهد. قلمرو آينده ي خليفه ي عيسي مسيح (پاپ) اگر تمام «ملکوت آسمان» نباشد، «لااقل ولايتي از ملکوت خدا» خواهد بود و در اين جا، از ديدگاه توين بي، تاريخ به خداشناسي تبديل مي شود. اما بعداً اين فکر را که مسيحيت غربي تنها دين واقعي است، رها کرد و رفته رفته به اين فکر رسيد که تمام «اديان والا» چون مسيحيت، اسلام، هندوييسم و بوديسم طرق شناخت پروردگار و پيوستن به او، که هدف والاي تاريخ جهان به شمار مي رود هستند.

او مي گويد تمدن ها فقط مرحله اي از سير اعتلاي انسان و صعود از مرحله ي جامعه هاي ابتدايي به سوي «اديان والا» هستند اکنون اديان والا ويژگي اساسي تمامي نقشه ي تاريخ مي شوند.

به نظر او ويژگي عمده ي هندوييسم تفکر و ويژگي عمده ي مسيحيت احساس و ويژگي اسلام شور و ويژگي بوديسم، اشراق است. او معتقد است که اين چهار دين والا هر يک شکلي از مضموني واحد هستند، هماهنگي دارند و يکديگر را در راه شناخت پروردگار تکميل مي کنند. به نظر توين بي لازمه ي «معجزه»اي که باعث وحدت و آن گاه «رستگاري» بشر مي شود، اين است که مسيحا و منجي ديگري ظهور کند که پايه گذار ديني نو، يا درست تر بگوييم، کليسايي نو شود. در اين کليساي نو، چهار دين والاي ياد شده، پس از آن که از عناصر فاني خود، و مهم تر از همه از نابود باري نسبت به ساير اديان، و از چنگ اين ادعا که حقيقت تنها در تصرف ايشان است، خلاص شدند با هم متحد خواهند شد.


پاورقي

[1] History of Study A. oynbee T . J Arnold.

[2] توين بي، آرنولد، مورّخ و تاريخ، (ترجمه ي حسن کامشاد)، خوارزمي، تهران، 1370 ش، ص ص 44، 45 و 65.

[3] کاسمينسکي، نقد فلسفه تاريخ آرنولد توين بي، (ترجمه ي علي کشتگر و عطا نوريان)، احياء، تبريز، ص 38.

[4] London West and World The . oynbee T.J Arnold 1953.