بازگشت

مقام علمي مؤلف


از هنگامي که در کشور اسلامي، خلفاي بني عباس، به قدرت رسيدند، از راههاي مختلف، در گسترش فنون دانش و تشويق، به تأليف و تصنيف و ترجمه کتاب، در رشته هاي مختلف علمي سعي و کوشش کردند و حتي تشکيل مجالس بحث و مناظره، در مذاهب و عقايد و مسايل مختلف را نيز اجازه داده و به آن تشويق مي کردند. و گاهي در محضر خودشان نيز اينگونه مجالس را تشکيل مي دادند. و اين روش و سيره مرضيه که شايد هدف آن پرورش باطل بود، موجب شد که در کشور اسلامي خصوصاً شهرهاي بين النهرين، مذاهب متعدد و فرقه هاي علمي مختلف، به ظهور رسد و آنچه مذهب و عقيده علمي و فلسفي و يا ديني اي که در کشورهاي خاور دور و نزديک و يا در اروپا، از قرنها پيش، در حال ضعف بوده و يا اصلاً فراموش شده بود، زنده گردد.

علاوه بر آن، آرا و عقايدي که از بحثها و مناظره ها، پديد آمده بود، خود نمايي کرده و چه بسا طرفدار داشته باشد. و قهراً شيعه نيز از اين تعدد آرا و عقايد، مصون نمانده و در اکثر مسايل ديني و غير ديني، داراي فرقه هاي مختلف و آراي متعدد گرديدند. و بغداد، همانگونه که در اين عصر، پايتخت سياسي دولت بني عباس بود، پايتخت علمي و يا بهتر بگوييم نمايشگاه همه اين عقايد و آرا نيز بود.

ليکن اختلاف و نزاعي که از همه اين اختلافها در آن عصر دايرتر و بحثي که از تمام اين بحثها داغتر بود بلکه تمام اختلاف آراي ديگر، تحت عنوان يکي از آن دو، مطرح مي شد، «اختلاف شيعه و سني بود» که تحت اين اختلاف، خونها ريخته و مالها به يغما برده مي شد. و در اين نزاع و اختلاف، بيشترين تلفات را شيعه مي داد. و در حقيقت، شيعيان در آن روزگار، هيچ قدرتي نداشته و هميشه در حال تقيه وترس به سر مي بردند. مؤلف والامقام، در چنين زماني و مکاني، پا به عرصه علم و دانش گذاشته است.

از همان اوايلي که مؤلف در حوزه هاي درس حاضر شد و ستاره اقبال او در آسمان علم و دانش درخشيدن گرفت، شيعه نيز به طور محترمتر و بيشتر از پيش مطرح مي گرديد و آبروي او در انظار مخالفانش، روز به روز بيشتر مي شد، به خاطر اينکه در هر مجلس درس يا بحث و مناظره اي که پا مي گذاشت، از آن مجلس بيرون نمي آمد مگر در حالي که استاد ومدرس و يا مناظره کنندگان آن مجلس را با بيانات شيرين و مستدل، مقهور و محکوم کرده بود [1] و مخالفان در بحثها به قدري از قدرت بيان و فکر دقيق و سرعت ذهن او، به تنگ آمده بودند که وقتي خبر مرگش به «شيخ ابي القاسم خفاف» معروف به «ابن نقيب» رسيد، آن قدر خوشحال شد که دستور داد منزلش را زينت کنند و به طرفداران و دوستان خود اعلام کرد که به ديدنش آمده و به او تبريک بگويند و گفت: «حالا مرگ بر من گوارا شد».

«خطيب بغدادي» - که از بزرگان اهل سنت است - مي گفت: «اگر ابن معلم بخواهد ستوني را که از چوب مي باشد ثابت کند از طلاست، مي تواند».

خلاصه، مؤلف کتاب، آن قدر در مقامات علمي، فلسفي و کلامي، مورد توجه قرار گرفت که پس از اندک مدتي، خود، محور بحث و تدريس شده و دانشجويان و محققين فرقه هاي مختلف مذهبي و غير مذهبي و متخصصين رشته هاي ديني و غير ديني، در مجلس درس او حاضر گرديده و از افکار علمي بلند و محققانه او استفاده مي کردند و اندک اندک آوازه رشد علمي او به همه شهرهاي اسلامي رسيد وسيل جويندگان علم و دانش به طرف خانه اش سرازير گرديد.

«ابن کثير شامي» مي نويسد: «همه پادشاهان اسلامي به وي عقيده داشتند چون که شيعه در اين زمان مورد توجه قرار گرفته بود و دانشمندان زيادي از فرقه هاي مختلف مذهبي و غير مذهبي در مجلس بحث و صحبت او حاضر مي شدند». [2] .

به فرموده مرحوم «علامه اميني»: «اين گفته بيانگر اين حقيقت است که مؤلف، نه تنها مرجع علمي و سياسي شيعه بوده، بلکه مرجع علمي و سياسي تمام امت اسلامي نيز بوده است. و نيز نقل کرده اند که بارها «عضدالدوله بويهي» پادشاه وقت، به زيارتش مي رفت». [3] .


پاورقي

[1] مؤلف، مجموع اين مناظرات را در کتاب «العيون و المجالس» ذکر کرده و سيد مرتضي خلاصه آنها را در کتاب «الفصول المختارة» نيز آورده است.

[2] البداية و النهاية، ج 12، ص 15، چاپ مصر.

[3] الغدير، ج 3، ص 245.