بازگشت

انتقاد 09 و پاسخ آن


انتقاد کنندگان مي گويند: اماميه در باره غيبت مهدي، دچار تناقض شده اند؛ به خاطر اينکه از يک طرف، در علت وجوب نصب امام بر خداوند مي گويند که حفظ مصلحت عمومي بدون نصب و ظهور امام و امر و نهي او امکان پذير نيست و بدون ترديد، نقش حساس وي در تدبير امور اجتماعي، سياسي و اقتصادي و نظامي مانند نقش سلطان عادل در تدبير امور مردم، قابل انکار نيست.

و از سوي ديگر مي گويند که خداوند به امام منصوب از جانب خود، اجازه داده تا هروقت که مصلحت بداند و بخواهد از انظار خلق پنهان شود. کاملاً آشکار است که بين اين دو نظريه تناقض وجود دارد.

اين انتقاد نيز باطل و بي اساس است؛ به خاطر اينکه:

اوّلاً: کساني که اين انتقاد را مي کنند، از چگونگي مصالح و مفاسد در افعال خداوند، هيچ گونه اطلاعي ندارند. به سبب اينکه مصالح افعال مردان حکيم و دانشمند، همواره بر پايه سنجش مصلحت استوار است و اين مصالح هنگام تغيير احوال و خصوصيات خارجي نيز تغيير مي کند؛ مثلاً شخص حکيم و دانا، گاهي به اولاد و خويشان و يا دوستانش آداب واخلاق صالحه و علم و دانش مي آموزد و نيز از نظر مادي وسايل تجارت و دادوستد را در اختيار آنان مي گذارد تا در انظار مردم مورد احترام قرار گرفته و از هيچ گونه چيز مادي و يا معنوي، احتياج به ديگران نداشته باشند.

بنابراين، اگر اولاد و دوستان آن شخص، در آموختن دانش و به کار بستن اخلاق صالحه کوشش نموده و با دقت و ملاحظه خاص، به تجارت و معامله ادامه دهند، مقتضاي مصلحت اين است که شخص حکيم و دانشمند نيز به تهيه و تحويل امکانات و وسايل تجارت و آماده کردن اسباب علم و ادب براي آنان ادامه دهد.

ولي اگر بر عکس، آنان نسبت به تحصيل علم و ادب و کسب معرفت علاقه اي نشان نداده و سرمايه تجارت و کسب را به هدر دهند و جز هرزگي و حرکتهاي نادرست، از آنان چيز ديگري سرنزند، حتماً شخص حکيم و سنجيده از تحويل امکانات مادي و معنوي، خودداري کرده و نسبت به فرزندان و دوستان خود اهميّتي قائل نيست. پرواضح است که در اين دو روش مختلف، هيچ تناقض و تضادي به ظهور نرسيده، بلکه شخص حکيم کمال تناسب و توافق را به کار برده است.

و بر افراد دانشمند و عارف پوشيده نيست که نحوه تدبير خداوند و سنت حکيمانه او در بين بندگان به همين گونه انجام مي شود، به اين معنا که خداوند به بندگانش عقل و فکر عطا کرده تا به واسطه آن، اخلاق و روشهاي پسنديده را درک کنند و به وسيله راهنمايي انبيا و کتابهاي آسماني، به انجام اعمال و اخلاق نيکو امر کرده تا آنان اعمال و سنتهاي نيکو را در زندگي خود به کار بندند و به سبب اين کار، در دنيا و آخرت، سعادتمند و رستگار گردند.

بنابراين، اگربندگانش عقل و فکر را به کار بسته و به فرامين پروردگار گوش فرا دهند، خداوند آنان را به امدادهاي غيبي ياري نموده و وسايل پيروي هرچه بيشتر از حق و انجام عمل نيکو را فراوان در اختيارشان قرارمي دهد. ولي اگر آنان از عقل و منطق پيروي نکرده و به دستورات الهي گوش فرا ندهند، وضع تغيير کرده و خداوند توفيق و امداد غيبي خود را از آنان دريغ کرده و عذاب و عقوبت خود رابر آنان نازل مي کند و اين دو روش مختلف و متفاوت در عمل، همان چيزي است که «مصلحت» آن را اقتضا کرده، در اين دو روش مختلف از نظر عقل و منطق، هيچ گونه تناقضي وجود ندارد.

مگر نه اين است که خداوند همواره بندگان خود را دعوت کرده که به وجود او اقرار نموده وبه يگانگي او ونبوت پيامبرانش ايمان آورند، کاري که بدون ترديد بر پايه مصلحت بندگان انجام داده است و در عين حال صريحاً اعلام فرموده که اگر بندگانش به خاطر ترس از خطر و حفظ خونشان مجبور شوند کلمات کفر آميز بر زبان جاري کرده و يا رسالت پيغمبران را انکار کنند، هيچ گناهي انجام نداده اند، بلکه عين صواب کرده و بدون شک مصلحت آنان در گفتن همين کلمات کفر آميز نهفته خواهد بود. و آشکار است که اين تغيير مصلحت به تغيير احوال و روش بندگان بستگي دارد و تفاوت دوفرمان، در اين دوحالت مختلف نيز بر پايه مصلحت بندگان انجام مي گيرد.

اين نکته نيز واضح است که اين تغيير وظيفه و روش، مؤيد درستي افعال ستمگران ومنکرين حق؛ يعني آن دسته از افرادي که مؤمنين را مجبور به گفتن اين گفتار مي کنند، نمي شود، بلکه افعال آنان بدون ترديد از نظر عقلي قبيح وناپسند بوده و موجب عقوبت اجبار کنندگان خواهد بود.

خداوند، انجام «حج و جهاد» را بر بندگانش واجب نموده و بجا آوردن آن دو را بر پايه مصلحت و فايده آنان قرار داده و بندگانش هرگاه که قادر به انجام آن دو بوده و مانعي بر سر راه آنان وجود نداشته باشد، جلب و تحصيل اين مصلحت بر آنان لازم است. ولي هرگاه قادر بر آن نباشند و افرادي از انجام آن جلوگيري کنند، جلب مصلحت آن دو بر آنان لازم نخواهد بود، بلکه مصلحت آنان در ترک آن اعمال خواهد بود. و نيز آن افرادي که از انجام اين اعمال جلوگيري کنند، مسلماً از نظر عقل و شرع، مستحق عقوبت و عذابند.

جاي شک نيست که مسأله ظهور و غيبت مهدي(عج) از همين قبيل است. به اين گونه که مقتضاي حسن تدبير و حفظ مصلحت بندگان، اين است که اگر مردم از امامان خود فرمانبرداري نموده و آنان را در انجام وظيفه و پيشبرد حق، ياري کنند، مسلماً بايد امامان، ظاهر شوند و در دسترس بندگان باشند ولي هرگاه مردم از فرمان آنان سرپيچي نموده و از ياري آنان در مسير اعلاي کلمه حق و تکامل، خودداري ورزيدند، امامان نيز مي توانند از انظار آنان پنهان گرديده و از دسترس آنان به دور باشند و زيان اين کار تنها بر کساني است که موجب پنهان شدنشان گرديده اند و تنها آنان هستند که عقلاً ملامت و توبيخ مي شوند. و بدون شک درستي پنهان شدن امام، با لزوم اصل وجود و سلامت وي به همانگونه که قبلاً بيان کرديم، هيچ تضادي ندارد.

ثانياً: گروه زيادي که اين انتقاد «تناقض» را بر اماميه مي گيرند مانند معتزله، مرجئه، زيديه و جبريه [1] کساني هستند که اين انتقاد برخودشان نيز وارد مي شود، به خاطر اينکه اينها در مسأله امامت، داراي دونظريه هستند؛ يک دسته آنان مانند «معتزليهاي بغدادي» و بسياري از «مرجئه»، نصب «امام» را، هم از نظر عقل و هم از نظر شرع واجب مي دانند.

دسته ديگر مانند «زيديها» و «معتزليهاي بصري» و عده اي از «جبريها» نصب وي را تنها از نظر شرع واجب مي دانند و هردوي اين دسته گرچه از يک جهت با «اماميه» مخالفند و آن جهت اين است که اماميه در تعيين شخص امام، علاوه بر امور ديگر، تصريح پيامبر را به اسم و رسم و خصوصيات شخصي او لازم مي دانند، ولي اين گروهها مي گويند در صورتي که پيامبر تصريح به اسم و رسم امام نکند، يکي از دو امر در تعيين اوکافي است و آن دوامر اين است که يا مردم انتخابش کنند و يا شخصاً قيام مسلحانه نمايد و ابداً احتياجي به تصريح پيامبر ندارد، لکن همه اين گروههاي ياد شده مي گويند: اختيار کردن امام توسط مردم، تنها براي حفظ مصالح بندگان و تحصيل فايده امت اسلامي انجام مي پذيرد.

«معتزلين بغدادي» مي گويند: نصب امام بهترين کاري است که مصالح دين ودنياي مردم را حفظ مي کند. و همه اين گروهها، صريحاً اعتراف مي کنند که اگر ستمگران و متجاوزين از اختيار کردن مردم مانع شوند، در اين صورت، اصلح اين خواهد بود که اختيار کنندگان، از تعيين امام دست کشيده و بدون امام به وظايف انساني و ديني خود ادامه داده و همواره در حال «تقيه» به سربرند.

بر افراد بينا و آگاه پوشيده نيست که عقيده گروههاي نامبرده در باره امام، همان چيزي است که آنان اعتقاد به آن را بر اماميه خرده گرفته و تناقض پنداشته اند. نمي دانم چگونه اين افراد سطحي و کوته فکر از اين نکته واضح غفلت کرده و کورکورانه انتقاد مي کنند.


پاورقي

[1] «جبريه» گروهي هستند که عقيده دارند، افعال بندگان گرچه در ظاهر تصور مي شود که فاعل آنها خود بندگانند ولي درحقيقت فاعل آنها خالق بندگان است. آنان برچندين دسته اند لکن مشهورترينشان فرقه «جهميه» طرفداران «جهم بن صفوان»اند که از شاگردان مخصوص «جعدبن درهم» است و «خالدبن عبداللَّه قسري» در سال 124 او را به اتهام «زندقه و الحاد» به قتل رساند.

طبق نقل عده اي، «جهم بن صفوان» مردي صريح اللهجه بود که بسياري از عقايد اسلام و آيات قرآن را قبول نداشت.

نقل مي کنندکه وي، در پاره اي از اوقات با طرفداران خود، به بيمارستان جذاميان مي رفت و خطاب به طرفداران خود مي نمود و با اشاره به جذاميان، از روي طعنه مي گفت: «خوب نگاه کنيد، «ارحم الراحمين» با بندگان بيچاره خود چه کرده است»، (ملل و نحل شهرستاني، ص 86).

«جهم» با اينکه عقيده به «جبر» داشت، ولي در عين حال با خلفاي بني اميه، به خاطر ستمگريهاي آنان، به جنگ پرداخت ودر زمان «مروان حمار» آخرين خليفه اموي، با شخصي به نام «سريج بن حارث» بر «نصر بن سيار» والي خراسان شوريد و در آخر به دست «سلم بن احوز مازني» کشته شد.

«جهميه» علاوه بر عقيده جبر، عقايد ديگري نيز دارند که از جمله آنها اين است که:

1 - نمي توان خداوند را به صفاتي که بندگان او داراي آنها هستند مانند «حي؛ زنده»، «عالم؛ دانشمند» نسبت داد ولي مي توان او را به غير آنها مانند «قادر؛ قدرتمند»، «فاعل؛ انجام دهنده» و «خالق؛ آفريننده» نسبت داد.

2 - هيچ کاري را خداوند قبل از انجام ويا خلقتش، نمي داند.

3 - انسان، قادر بر هيچ کاري نيست و در افعال خود مجبور و بي اختيار است و نسبت دادن پاره اي از افعال به انسان به نحو مجاز است همانگونه که افعالي به جمادات نسبت داده مي شود؛ مثلاً هنگامي که مي گوييم خورشيد غروب و يا طلوع کرد، آب جاري شد، زمين روييد و امثال اينها، اين افعال از اين اشيا صادر نشده، بلکه عامل مؤثر و فاعل حقيقي جاري شدن، روييدن و غير آن، وجودنامرئي و پنهاني، به نام «خداوند» است. ولي ما مجازاً اين افعال را به خورشيد و زمين و آب، نسبت مي دهيم.

4 - بودن «اهل بهشت» در بهشت و «اهل جهنم» در جهنم، بدون پايان نيست، کما اينکه بهشت و جهنم نيز عاقبت فاني خواهند شد؛ زيرا همان گونه که هيچ موجودي بدون اول نيست، هيچ چيزي بدون آخر نمي تواند باشد. و آيه: «خالدين فيها؛ اهل بهشت هميشه در بهشت به سر مي برند» را نيز بر مبالغه حمل مي کنند نه بر حقيقت. براي اثبات اين مطلب به اين آيه استدلال مي کنند:

«خالدين فيها مادامَتِ السَّمواتُ وَالْاَرْضُ اِلاَّ ما شاءَ رَبُّکَ...»، (هود / 107).

«افراد شقي و سعادتمند، هميشه در بهشت و جهنم خواهند بود تا آن زمان که خداوند بخواهد».

با اين بيان که خداوند هميشه بودن آنان را در بهشت و جهنم، مشروط به خواستن و اراده خود کرده است، هميشه بودن در بهشت و جهنم، با مقيد شدن آن از نظر معنا سازگار نيست.

5 - کسي که از روي علم و اطمينان خداوند را بشناسد و سپس با زبان وجود او را انکار کند، کافر نمي شود به خاطر اينکه معرفت و علم به انکار زباني از بين نمي رود.

6 - ايمان قابل تقسيم به ايمان قلبي و ايمان عملي و ايمان قولي نيست کما اينکه قابل شدت و ضعف نيز نمي باشد، بلکه ايمان پيغمبران و مؤمنين به يک کيفيت مي باشد. (براي اطلاع بيشتر به کتابهاي کلامي مراجعه شود - مترجم).