بازگشت

انتقاد 05 و پاسخ آن


انتقاد کنندگان مي گويند: عادتاً بسيار بعيد به نظر مي رسد که «مهدي» از روزي که ولادت يافته تا به حال که مدت زيادي مي گذرد، در پنهان به سر برد و هيچ کس از پيروان و خويشاوندانش جاي او را ندانسته وخبري از او به دست نياورند؛ زيرا هر فردي که از ترس دشمن و يا به خاطر امر ديگري خود را پنهان مي کند، غالباً مدت پنهان شدنش از بيست سال تجاوز نمي کند و عاقبت مخفيگاه او کشف مي شود، بلکه در همان مدتي که پنهان است، بعضي از نزديکان و دوستان خصوصي او به ديدارش مي رسند و از احوال او آگاه مي گردند.

اين انتقاد نيز نادرست بوده و از چندين جهت مورداشکال است:

1 - عده اي از دوستان و پيروان مورد اعتماد «حسن بن علي» که مدتها محرم راز و واسطه بين او و شيعيان بوده اند، همواره «مهدي» را ملاقات نموده و احکام و مسايل چندي از او نقل کرده اند و حقوق مالي اسلامي را از شيعيان گرفته و به وي تحويل مي داده اند. از جمله «عثمان بن سعيد سمان عمري» و پسرش «محمد بن عثمان» که هردو از موثق ترين افراد وي بودند و نيز «بني سعيد» و «بني مهزيار» در اهواز و «بني الرکولي» در کوفه و «بني نوبخت» در بغداد و عده اي از اهل «قزوين» و «قم» و ساير مراکز که همگي نزد «اماميه» و «زيديه» معروف و مشهورند و اکثر اهل تسنن آنان را مي شناسند و تمامشان مردمان عاقل، امين، فهميده، دانشمند و مورد اعتماد شيعه و غير شيعه بوده اند. و جالب اينکه خليفه و سلطان وقت نيز به آنان احترام مي گذاشت و اين احترام گذاردن دلايلي داشت:

اولاً: به خاطر اين بود که آنان نزد مردم انسانهاي با فضيلت و عادلي بودند، به گونه اي که خليفه ابداً به اتهاماتي که دشمنان به آنان وارد مي کردند، اعتنا نمي کرد.

ثانياً: به خاطر اين بود که آنان شديداً از بيان آرا و اعتقادات حساس سياسي پرهيز مي کردند و هرگز چيزي که بهانه اي به دست دشمنانشان بدهد، اظهار نمي کردند.

2 - مدتها قبل از اينکه «مهدي» متولد شود، پيغمبر و همه امامان قبل از او خبر داده بودند که «مهدي» قبل از اينکه ظاهر شده و قيام کند، حتماً بايد دو «غيبت» را سپري کند، غيبت اول، کوتاه و غيبت دوم، بسيار طولاني خواهد بود. در غيبت اول، دوستان خصوصيش، اخبار و مکانش را به ديگران خواهند گفت، ولي درغيبت دوم، هيچگونه اطلاعي از اخبارش نخواهند داشت و تنها مکانش را عده اي از دوستان مؤمن و با تقوا که همواره در خدمت او بوده و کارهايش را انجام مي دهند، خواهند دانست. [1] .

اين اخبار در کتابهاي شيعيان که قبل از تولد «حسن بن علي» و پدر و جدش نوشته شده، موجود است. و ما ديديم که تحقق اين دو غيبت، چگونه صدق اين اخبار و صحت عقيده «اماميه» را آشکار ساخت.

3 - به چه دليل مي توان ادعا کرد هر فردي که به خاطر امري از امور ديني و غير آن از انظار مردم پنهان شود، حتماً بايد عده اي از خويشان و يا دوستان نزديکش، از مکان و احوالش آگاهي داشته باشند بلکه افراد زيادي بوده اند که از انظار پنهان شده و هيچ خبري از آنان در هنگام غيبتشان به دست نيامده است و ما تعدادي از اين افراد را در اينجا ذکر مي کنيم:

اول: تمام تاريخ نويسان اسلامي و غير اسلامي از پيروان اديان آسماني نقل کرده اند که يکي از پيغمبران به نام «حضرت خضر«عليه السلام»» مدتها قبل از «موسي بن عمران«عليه السلام»» پنهان شده و تا اين زمان به زندگي خود ادامه مي دهد و احدي نتوانسته محل سکونت وي را کشف کرده و يا از کساني که با او دوستي و معاشرت دارند خبري به دست آورد. تنها قرآن قصه کوتاهي از او با «موسي بن عمران» نقل کرده است.

از بعضي تاريخ نويسان نيز مي گويند: او گاهي از اوقات براي بعضي از افراد «پارسا» به طور ناشناس ظاهر مي شود.

و پاره اي از مردم مي گويند: بعضي از «پارسايان و مردان با خدا» او را ديده ولي نشناخته اند و پس از اينکه از او جدا شده اند به ذهنشان رسيده که آن شخص «حضرت خضر» بوده است. [2] .

دوّم: در قرآن کريم، قصه فرار «موسي» از وطنش و پنهان شدن وي از ترس رژيم «فرعون» را بيان مي کند. و نيز در قرآن چنين آمده که در آن مدت طولاني، هيچ فردي از وضع شخصي و مکان پنهان شدنش آگاهي پيدا نکرد، مگر زماني که به پيغمبري مبعوث شده بود و براي دعوت قومش به مصر بازگشت نمود.

سوّم: قرآن کريم سوره کاملي را به نام «حضرت يوسف«عليه السلام»» اختصاص داده و در آن سوره، سرگذشت يوسف و قصه مفقود شدن وي را بيان مي کند. و اين امر در حالي انجام شده که پدرش «يعقوب» داراي مقام «پيغمبري» بوده و به او وحي مي شده است. قرآن شرح مي دهد در همان زماني که يوسف پنهان بود و پدر و برادرانش هيچ گونه خبري از او نداشتند، او پادشاه مصر بود و برادرانش چندين مرتبه با او ملاقات کرده و از او جنس مي خريدند و با وي صحبت مي کردند ولي نمي دانستند که او، همان «يوسف گمگشته» است تا اينکه سالها گذشت و مدتهاي زياد سپري گرديد و در اين مدت، «يعقوب» از غصه دوري «يوسف» کمرش خميده و بدنش ضعيف و لاغر و چشمش در اثر گريه زيادي که در فراق او کرده بود نابينا و خانه نشين گرديد.

چهارم: يکي از قصه هاي شگفت انگيز، «حضرت يونس«عليه السلام»» پيغمبر است که از دست قومش گريخت. اين واقعه آن هنگام انجام گرفت که يونس، مدتها در بين قومش تبليغ کرد ولي آنان به دعوتش اعتنايي نکرده وگفته هاي او را به مسخره مي گرفتند و در اين مدت که حضرت يونس از انظار آنان پنهان بود، هيچ فردي جز «خداوند» از مکان او آگاه نبود؛ زيرا اين ذات مقدس او بود که وي را مدتها به طور زنده در «شکم نهنگ» در دريا نگه داشت و سپس خداوند او را از شکم نهنگ بيرون آورد ودر زير درخت «کدو» قرار داد. يونس نسبت به آن درخت و آن زميني که در آنجا پياده شده بود، هيچ گونه شناختي نداشت و جاي شک نيست که اينگونه پنهان شدن از انظار مردم، برخلاف عادت و عرف بوده و از نظر واقع بسيار بعيد به نظر مي رسد، لکن اين چيزي است که در قرآن ذکر شده و تمام پيروان مذاهب اسلام و اديان آسماني، اين قصه را در کتابهاي تاريخ خود ذکر کرده اند.

پنجم: شگفت انگيزتر از قصه يونس، قصه «اصحاب کهف» است که تا اندازه اي شرح فرار آنان از قومشان و رفتنشان به غاري که در دور دست واقع شده بود، در قرآن کريم ذکر شده و در آن، چنين بيان گرديده که آ نان همراه «سگي» به طرف «غار» رفته و داخل آن شدند، ولي آن سگ در مقابل غار، سر خود را بر روي دو دستش گذاشت و همگي مدت «309» سال در آن غار ماندند و مانند شخصي که در خواب معمولي فرورفته باشد، از اين پهلو به آن پهلو مي غلتيدند. و در حالي که در اين مدت، آفتاب به آنان مي تابيد و باد نيز به بدنهاي آنان مي وزيد، اجسادشان سالم ماند و هيچ سستي و فسادي به آنان راه نيافت. پس از انقضاي اين مدت، خداوند آنان را «زنده» کرد و آنان فردي را همراه با پول رايج زمان خودشان فرستادند تا غذاي لذيذ و گوارايي تهيه کند. همانگونه که در قرآن بيان گرديده، در اين مدت، هموطنان آنان هيچ گونه خبري از آنان نداشتند.

جاي ترديد نيست که چنين قصه اي «عادتاً و عرفاً» محال مي نمايد.و اگرصريحاًدر قرآن ذکرنگرديده بود، حتماً مخالفان ماآن را انکارمي کردند،همانگونه که «ماديين و طبيعيين» آن را محال مي دانند.

ششم: قصه حيرت آور ديگر، سرگذشت «صاحب الاغ» است که در قرآن و ساير کتب آسماني ذکر شده [3] و يهود و نصارا او را پيغمبر مي دانند. خلاصه اين قصه بدين گونه مي باشد که «او از شهري گذشت و ديد که آن شهر خراب و ويران گرديده، با خود گفت خداوند چگونه مردمي را که مدتها است مرده اند و اثري از آنان باقي نمانده، زنده مي گرداند؟!

خداوند براي اينکه ثابت کند چگونه آنان را زنده خواهد نمود، او را ميراند و پس از صد سال زنده کرد، در حالي که خوراکيهاي همراه وي، تازه مانده و هيچ تغييري نکرده بود و «الاغ» او نيز، در حال چريدن بسر مي برد [4] و به همان حالي که از اول بود باقيمانده و ابداً تغييري در او به وجود نيامده بود.

خداوند به وي گفت: به «غذايت» نگاه کن که ابداً تغييري نکرده و به استخوانهاي بدنهاي انسانهاي مرده نيز بنگر که چگونه ما ذرّات آن را از زير خاک بيرون آورده و به يکديگر وصل نموده وگوشت، روي آنها مي رويانيم و آنها را به صورت اوليه در مي آوريم. «عزير» هنگامي که جريان زنده شدن «مردگان» را ديد، گفت:«حال دانستم که خداوند بر هرکاري تواناست».

همانگونه که گفتيم: اين قصه در قرآن کريم ذکر شده و اهل کتاب نيز آن را نقل کرده و به آن اعتقاد دارند. بدون ترديد اين قصه نيز با جريان عادي و متعارف هيچ توافقي ندارد و به همين خاطر همه «ماديين» و «طبيعيين» و «مدعيان فلسفه» آن را شديداً انکار مي کنند و حال اينکه ادعاي «اماميه» در باره «غيبت مهدي»، به عقل و عادت نزديکتر است تا قصه هاي يادشده. نظير اين قصه ها در کتابهاي تاريخ اديان بسيار ذکر گرديده است.

اهل تاريخ نقل کرده اند که بعضي از «پادشاهان فارس» مدتهاي زياد به خاطر ملاحظه پاره اي از مصالح مملکتي، از هموطنان خود پنهان شده و در مدت «غيبتشان» هيچ فردي از مکان و احوال آنان خبري نداشت و پس از سپري شدن مدت طولاني، به کشور خود برمي گشتند. و امثال اين قصه ها نيز براي عده اي از حکماي «روم، هند و پادشاهانشان» در کتابهاي تاريخ نقل شده که تمام آنها از «متعارف و عادت» خارج است، ولي ما از ذکر آنها خودداري کرديم، چرا که مي دانيم انتقادکنندگان جاهل، صحت آنها را انکار کرده و به صرف اينکه مخالف «عادت» است، همه اين وقايع را رد مي کنند و تنها به نقل قصه هايي از قرآن کريم اکتفا نموديم که هيچ جاي شبهه و ترديد نباشد؛ چونکه عموم مسلمين آن را کلام خدا دانسته و تمام مذاهب، و طوايف اسلامي بر درستي آن اتفاق کرده اند.


پاورقي

[1] ر.ک: بحارالانوار، ج 51، چاپ تهران. بشارةالاسلام. غيبت نعماني و غيبت طوسي.

[2] در اين باره و در مورد قصه هاي بعدي، به کتابهاي تاريخ اسلام، مانند: تاريخ طبري، ابن اثير، بحارالانوار، ج 5 و غير آنها رجوع شود.

[3] قرآن از «صاحب الاغ» تنها به «آن کسي که بر قريه ويران شده اي گذشت» ياد کرده و در تاريخ نام او مختلف آمده است. بعضي از آنان نام او را «عزير» و بعضي ديگر «ارميا» ذکر کرده اند. و هر دو اسم در اخبار مذهبي نيز نقل شده است. و اختلافهاي ديگري در خصوصيات اين قصه وجود دارد. (ر.ک: بحار، ج10، 7 و 14 و... طبري، ج 1 و تفسير آيه 259 از سوره بقره).

[4] در اينکه آيا خداوند، حمارعُزير را نيز مانند خود عُزير قبض روح کرد و يا نه، در تاريخ، به اختلاف نقل شده، پاره اي اول و برخي دوم را نقل کرده اند، ولي ظاهر قرآن کريم چندان توافقي با نقل اول ندارد، (رجوع شود به تفسير آيه 259 از سوره بقره).