بازگشت

طعام ها


از ويژگي هاي خلفاي عباسي و به تبع آنان وزرا و امرا، حرص و اسراف آنان در تهيه انواع و اقسام خوراکي ها، نوشيدني ها و شيريني جات، و چيدن سفره هاي رنگين با ظروف طلا و نقره [1] بود.

خرج روزانه مامون، 6000 دينار بود که بيشتر اين مبلغ صرف آشپزخانه او مي شد. [2] .

«هارون الرشيد» نيز در هر روز 30 نوع طعام بر سر سفره اش چيده مي شد و 000 /10 درهم خرج غذايش مي شد. [3] .

برخي ديگر از آن ها، از شعراي خود مي خواستند تا درباره اين سفره هاي رنگين شعر بسرايند. [4] .

دکتر «ابراهيم حسن» در کتاب «تاريخ الاسلام» و دکتر «شوقي ضعيف» در «العصر العباسي الثانهي» نمونه هايي شنيدني از اين اسراف و شکم بارگي را يادآور مي شود. [5] .

دکتر «زهراوي» نيز در کتاب «النفقات و ادارتها في الدولة العباسية» مخارج گزاف روزانه غذا و آشپزخانه هر يک از خلفاي عباسي را آورده و اسراف و ولخرجي آنها را نشان مي دهد. [6] .

از مخارج شکم بارگي خلفا و اسراف آنان در طعام که بگذريم، مخارج سنگين همسران خلفا و فرزندان آنها و مبلغ گزاف خريد و نگاهداري کنيزکان زيبا و لباس هاي فاخر و... و از همه مهمتر ولخرجي ها و رشوه هاي فراوان که در هنگام رسيدن به خلافت براي بيعت با آنان مي پرداختند، هر کدام رقم هاي سنگين و سرسام آوري را تشکيل مي داد که فشار آن، تنها بر دوش توده مردم مسلمان بود. [7] آن هم توده مردمي که خرج ماهيانه يک خانواده متوسط آنان در همان دوره، بيش از 25 درهم نبود، يعني به طور متوسط از روزي 1 درهم تجاوز نمي کرد. [8] در حالي که مخارج متوکل فقط براي مصارف شخصي اش در سال، رقمي بالغ بر 500/502/76 درهم بود. [9] .

اين فسادها و اسراف ها نه تنها خلفا، که وزرا و امرا و ديگر کارگزاران و عمال دولت را هم در بر مي گرفت، چرا که الناس علي دين ملوکهم به گوشه هايي از اين فسادها و اختلاس ها [10] اشاره مي شود.

«واثق» در سال (229 ه‍) عده اي از منشيان دولت را به زندان انداخت و از آنان اموال زيادي را مصادره نمود. از «احمد بن اسرائيل» 000 /80 دينار، از «سليمان بن وهب» (منشي ايتاخ) 000 /400 دينار، از «حسن بن وهب» 000 /14 دينار، از «ابراهيم بن رياح» و منشي هايش 000 /100 دينار، از «احمد بن خصيب» و منشي هاي او 000 /000 /1 دينار، از «نجاح» 000 /60 دينار و از «ابوالوزير» 000 /140 دينار گرفت. [11] .

«متوکل» 40 روز پس از خلافت، بر «ابوالزيات» وزير خود (و وزير برادرش واثق) غضب کرد و او را از وزارت عزل و همه اموال و دارائي هاي او را مصادره نمود [12] و به جاي او «ابوالوزير» را به وزارت منصوب کرد، اما چيزي نگذشت که در همان سال (233 ه‍) بر او نيز خشم گرفت و اموال او و برادرش و منشي اش را مصادره کرد [13] و بالاخره به مبلغ 000 /200 دينار با او مصالحه کرد. [14] .

به نقل «طبري» هنگامي که «متوکل» بر «عمر بن فرج رخجي» يکي از منشيان بزرگ دولت، غضب کرد و اموالش را مصادره نمود، از خانه اش 50 بار شتر، فرش هاي گرانبها به همراه اموالي ديگر آوردند. [15] قيمت اينها را تا 000 /120 دينار نوشته اند، از برادر او نيز 000 /150 دينار مصادره شد. [16] .

دکتر «شوقي ضيف» مي گويد: در خانه يکي از منشيان حکومت که اين اندازه فرش هاي گرانبها باشد، ديگر در خانه وزرا و خلفا چه اندازه از اين فرش ها بود، خدا مي داند. [17] .

«متوکل» در سال (237 ه‍) بر قاضي القضات خود «احمد بن ابي دؤ اد» خشم گرفت و تمام املاک و اموال او مصادره نمود و فرزندش «ابو الوليد» و ساير فرزندان او را به زندان انداخت «ابو الوليد» 000 /120 دينار و جواهراتي به ارزش 000 /20 [18] به خليفه داد و تعهد کرد 000 /000 /16 درهم از فروش املاک خود بپردازد تا آزاد شود. [19] .

«متوکل» پس از برکناري «احمد بن ابي دؤ اد» و مصادره اموالش ‍ «يحيي بن اکثم» را به عنوان قاضي القضات منصوب کرد. اما جالب اين او را هم 3 سال بعد؛ يعني در سال (240 ه‍)از کار برکنار و مبلغ 000 /75 دينار، و 4000 جريب زمين در بصره از وي به عنوان غرامت گرفت. [20] .

جاي سؤ ال است که چگونه قاضي القضات در مدت 3 سال اين اندازه ثروت اندوخته؟ شاعر چه نيکو گفته:



اگر ز باغ رعيت ملک خورد سيبي

بر آورند غلامان او درخت از جاي



دکتر «شوقي ضيف» در کتاب خود، ثروت هاي برخي وزرا، امرا و منشيان خلفاي عباسي و درآمدها، زمين ها، اختلاس ها و رشوه هاي آنان، به همراه باغ ها، منزل هاي وسيع، وضعيت خانه، اثاث، کنيزان، خدمه، محافظين مسلح و خوراک و پوشاک آنان ارائه مي دهد. [21] .

او در پايان مي افزايد: اين گونه اموال دولت اختلاس مي شد و به غارت مي رفت، دزدان و غارتگران کساني نبودند جز وزرا و منشيان و امرا. آنها در نهايت خوشي و خوشگذراني بودند، و توده مردم در نهايت فقر و سيه روزي و نااميدي دست و پا مي زدند؛ گويا هيچ حکومتي در کار نيست، بلکه حکومت خود در نهايت فساد به سر مي برد. [22] .

به گفته او دستگاه خلافت و کارمندان دولت غرق در فساد و رشوه بودند به طوري که بدون اغراق مي توان ادعا کرد، بيشتر کارمندان دولت به خصوص ‍ ماءموران ماليات و خراج، غرق در اختلاس و رشوه بودند. [23] وزرا هم براي رسيدن به وزارت، رشوه هاي کلان مي دادند تا آنجا که بعضي ها براي دست يافتن به آن تا پانصد هزار دينار مي پرداختند؛ چون مي دانستند در اسرع وقت آن را جبران مي کنند! [24] .

مناسب است در بخش پاياني اشاره اي هم به فقر و سيه روزي توده مردم؛ يعني کشاورزان، کارگران، فرهنگيان، خدمتکاران و صاحبان حرف و صنايع کوچک داشته باشيم؛ هماناني که در حقيقت آنچه طبقه مرفه داشت از «کد يمين» و «عرق جبين» آنها بود و آنچه مرفهين بي درد به يغما مي بردند در واقع چيزي نبود جز دسترنج اينان. [25] گرچه در خلال آنچه آورده شد به وضوح وضعيت توده مردم روشن گشت و ديديم که بسياري از قيام ها و شورش هاي اين دوره، به خصوص «صاحب زنج» و بعدها «قرامطه»، فرياد و واکنشي در برابر اين همه ظلم و ستم و چپاول طبقه حاکم و فقر و فلاکت توده هاي پا برهنه بود. [26] .

«جاحظ» [27] (159-255 ه‍) که از مفاخر اين عصر بود طي اشعاري، بيچارگي و تهيدستي خود را چنين به تصوير مي کشد:



اقسام بدار الخقض راض بحظه

و ذوالحرص يسري حيث لااحديد ري... [28] .



«دانشمند در خانه اي پست زندگي کند و از بهره خود خشنود است، ليکن آزمند همچنان در وادي حرص پيش مي روي و «رضاي به قسمت» را کاري توهين آميز مي شمارد در حالي، بدون رضايت، زهر در کام آدم است و جامي تلخ تر از صبر زرد در دستش». «بي تابي کردم اما پاسخي نگرفتم و اگر خردمند بودم به مال اندک قناعت مي کردم. مي پندارم ابلهان قوم، زندگي بهتري دارند و در خوشي و ناخوشي نيرومندترند. حوادث تلخ و شيرين بر آنان مي گذرد، ليکن بي خبر از آنان کار خود را مي کند.»

«از نظر زمانه، آدم مجرب و کارديده با گوسفند صفتان بي شعور يکسان است. اگر پروردگارم نمي خواست مرا پاي بند شرف و جوياي قله هاي کرامت و افتخار قرار نمي داد.»

«من که مرگ را بر خفت ترجيح مي دادم، ناچار شدم براي دريافت عطا و بخشش در برابر بعضي از آنان گردن کج کنم، همين که ديدم آنان برخورد خوب و چهره خندان را وسيله حفظ و نگهداري دارايي خود مي کند روي گردانم و راه منزل پيش گرفتم. اينک مجددا هم پيمان درس و انديشه هستم».

«جاحظ» که از بزرگان و ادباي عصر خود بود اين گونه اسير فقر و حرمان مي شود، در حالي که بي خردان و دولت مردان از همه گونه امکانات رفاهي بهره مند هستند و او ناچار مي شود براي دريافت مقداري خوراک، گردن خم کند، اما پس از آن که در مي يابد با اين کار شرافت و کرامات انساني خود را از دست مي دهد خودداري کرده و مجددا به دامان انديشه و علم پناهنده مي شود.

وقتي او چنين محتاج و فقير باشد تکليف ديگر دانشوران و فرهنگيان روشن است. [29] .

يکي ديگر از شاعراني که فقر عمومي آن دوره را به تصوير مي کشد و تهيدستي خود را بيان مي کند «ابو العيناء» است. او مي گويد:



الحمدلله ليس لي فرس

و لا علي باب منزلي حرس... [30] .



«خدا را سپاس که نه مرا اسبي است و نه بر در خانه ام نگهباني، غلامي نيز ندارم که اگر او را بخوانم مانند برق به سويم بشتابد، فرزندم غلام من است و همسرم کنيزکم که مالک و همسر او هستم. لذا از همگان نوميدم و نياز به ديدن چهره هاي عبوس ندارم، نه خوش رو و نه بد اخم، مرا بر در خانه خود نمي بيند.»

«حمداوي» نيز يکي از شاعران فقير اما بلند طبع آن دوره است که زير بار حکومت نمي رود و از فقر خود چنين پرده بر مي دارد:



تسالي الرجال علي خيلهم

و رجلي من بينهم حافية



فان کنت حاملنا ربنا

و الا فارجل بني الزانية [31] .



«بزرگان هر يک بر اسبي سوارند، و از آن ميان اين من هستم که پياده مي روم. پروردگارا! يا مرا نزد مرکبي عطا کن يا آن که زنازادگان را از مرکب هاي خويش فرود آر.»

«سعيد بن وهب» نيز از اديبان آن دوره است و از شدت فقر فريادش به آسمان بلند شده، چنين مي گويد:



من کان في الدنيا له شارة

فنحن من نظارة الدنيا... [32] .



«هر کس در دنيا بهره اي از زيبايي و دارايي و کمال دارد، ولي ما از تماشاچيان دنيا هستيم. از دور با حسرت آن را نظاره مي کنيم، گويي الفاظي بي معني هستيم. ديگران از نردبان ترقي بالا مي روند، اما روزگار ما، در ميان پستان و اراذل سپري مي گردد.»

اديبان آن روزگار به آنجا مي رسند که ادعا مي کنند اساسا پرداختن به دانش ‍ و فرهنگ نتيجه اي جز فقر و حرمان و تهيدستي ندارد. «عطوي» مي گويد:



يا ايها الجامع علما جما

امض الي الحرفة قدما قدما... [33] .



«اي کسي که دانش بسياري فرا گرفته اي! شتابان به سوي حرفه اي روي آور. از ثروت محروم و فهمي به تو داده شده است. پس سوگند به روزي دهنده و قسمت کننده آن، که دانش، دشمن تو خواهد بود.»

او در طي ابياتي حزن آور، وضعيت رقت بار خود را چنين ترسيم مي کند:



هجم البرد مسرعا، و يدي صفر و جسمي عار بغير دثار

فتسرت منه طيلة التشارين الي تهتکت استاري... [34] .



«سرما، شتابان هجوم آورد و من دستم تهي و تنم عريان بود. به سختي ماه هاي «تشرين» [35] خودم را پوشاندم تا آن که پوشش هايم پاره پاره گشت. پيراهنم را آن قدر با نخ و سوزن وصله کردم تا آن که آنها را نيز از دست دادم، و شپش هاي ريز و درشت در کناره هاي پيراهنم به راه افتادند و قطاري از آنها به دنبال قطار ديگري و دسته اي پس از دسته اي راه پيش ‍ گرفتند. بالاخره، ماه «کانون» فرا رسيد و سرماي سخت زمستان چهره ام را سياه کرد و چيزي که از آن مي ترسيدم به سرم آمد.»

شاعر همچنان درماندگي و فقر خود را تصوير کرده، چنين مي گويد:



لو تاملت صورتي و رجوعي

حين اسي الي ربوع قفار...



«اگر به چهره غمبارم آن هنگام که به بيابان بي آب و علف پناهنده مي شوم نگريسته باشيد من در آنجا تنها هستم و اساسا ارزشي و امتيازي ندارد. زيرا لقمه اي نان نخورده ام و هنگامي که آدمي غذا نخورد، زحمت بنايي را ندارد و از قضاي حاجت بي نياز خواهد بود.»

درويشي و تهيدستي اين شاعر به جايي رسيده، که چيزي نمي يابد تا بدن خود را بپوشاند و از سرما حفظ کند و جز پيراهن هاي پوسيده که قطارهاي شپش در آنها در جولان هستند پوششي ندارد. ابيات اخير نهايت درماندگي او را نشان مي دهد. او به ويرانه دوردست پناه مي برد و درددل مي کند و به خاطر گرسنگي و نخوردن غذا به قضاي حاجت نيز احتياجي ندارد! و اين زشت ترين نوع بيمارگي و فقر است که آدمي به آن گرفتار مي شود. [36] .

«يعقوب بن يزيد تمار»، يکي از اديبان آن دوره است. او در خانه اي متعلق به حکومت زندگي مي کرد و هر 2 ماه مي بايد 70 درهم بپردازد، ليکن به دليل تنگدستي امکان پرداخت اجاره نداشت، وي احوال رقت بار خود را چنين به تصوير مي کشد:



يا رب لا فرج مما اکابده

بسر من راي عسري و اقتداري... [37] .



«پروردگار! مرا گشايشي از مصائبي که بر اثر فقر و بي چيزي در «سامرا» مي کشم نيست. قبل از مرگ آسايشي ندارم تا دل کم صبرم اندکي آرامش يابد»

«70 درهم - از آنها که صيرفي در ست و خالص مي داند - بدهي، مويم را سپيد کرده است. اجازه گيرندگان قبل از رسيدن موعد آماده اند تا يکايک، دراهم را وصول کنند. همين که زمان پرداخت فرا مي رسد، غم و اندوهم زياد شده و اشک هايم مانند باران فرو مي ريزد. هر روز مي ميرم و زنده مي شوم و با پيدايش ماه نو، بدنم پاره پاره مي گردد.»

«مغربيان سياه چرده که گويي چهره هاي خود را با قبر و زفت پوشانده اند به سراغم مي آيند و اگر لحظه اي درنگ کنم در خانه ام را پتک و تيشه مي شکنند و اگر آشکار کردم، کمترين پيامد آن، کندن در و زنداني شدن است. در صورتي که همسايه بر من ترحم نکند.»

«پس اگر با وامي کمک کنند آنان پول خود را گرفته مي روند و گرنه فردا برهنه خواهم بود. از حراجي بپرسيد که پيراهن هايم را در بازار به چند فروخته است (؟).»

«اگر هنگام مرگم بگويند: وصيت کن، به آنها خواهم گفت: شهادت مي دهم که خدايم خالق و آفريننده است و احمد صلي اللّه عليه و آله بنده خدا و فرستاده او است و 70 درهم، بدهي اجاره خانه ام مي باشد.»

شاعر، نهايت تهيدستي خود را که در حقيقت آينه تمام نمايي است از وضعيت آن روزگار، طي ابيات فوق به خوبي نشان مي دهد. در زماني که انديشمندان و فرهنگيان جامعه اين چنين در چنگال هيولاي فقر له مي شوند، ثروت هاي جهان اسلام به سوي دربار سرازير است تا خرج رقاصه ها و آوازه خوانان و دلقکان و مسخرگان و کنيزان زيبا شود و بزم هاي شبانه پر از گناه و نکبت «عباسيان» را رونق دهد. [38] .


پاورقي

[1] العصر العباس الثاني، دکتر شوقي ضيف، ص 74.

[2] الفخري، ص 207. (به نقل از: تاريخ الاسلام، دکتر حسن ابراهيم حسن، ج 2، ص 425).

[3] تاريخ الاسلام، دکتر حسن ابراهيم حسن، ج 2، ص 424.

[4] همان، ج 3، ص 439.

[5] ر.ک: تاريخ الاسلام، ج 2، ص 424-427؛ و ج 3، ص 439-440؛ العصر العباسي الثاني، ص ‍ 74-75.

[6] التفقات و ادارتها في الدولة العباسية، دکتر ضيف الله يحيي الزهراني.

[7] ر.ک: همان، ص 162-171. (در مورد لباس هاي فاخر، ر.ک: العصر العباسي الثاتي، دکتر شوقي ضيف، ص 62). شايان ذکر است که، در آن زمان در هم ارزش قابل ملاحظه اي داشت. با يک درهم مي شد گوسفندي، يا کوزه عسلي؛ و يا کوزه اي روغن خريد و با ديناري مي شد شتري به چنگ آورد. (زندگاني امام حسن عسکري عليه السلام، باقر شريف قرشي، ترجمه سيد حسن اسلامي، ص 182).

[8] النفقات و ادارتها في الدولة العباسية، دکتر ضيف الله يحيي الزهراني، ص 150. (براي اطلاع از مخارج روزانه ئ هر يک از خلفاي عباسي رجوع کنيد به همين کتاب، فصل سوم - نفقات دارالخلافة - ص 141 - 247).

[9] ر. ک: العصر العباسي الثاني، دکتر شوقي ضيعف، ص 20 - 22 و 56.

[10] الکامل، ج 7، ص 10.

[11] تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 209؛ الکامل ج 7، ص 36؛ مروج الذهب، ج 4، ص 88؛ تجارب الامم، ج 6، ص 539.

[12] الکامل ج 7، ص 39؛ مروج الذهب، ج 4، ص 89.

[13] طبري، ج 9، ص 158.

[14] همان، ص 160.

[15] همان، ص 158؛ مروج الذهب، ج 4، ص 102.

[16] العصر العباسي الثاني، ص 72.

[17] و به نقل مسعودي 000/40 دينار (مروج الذهب، ج 4، ص 96).

[18] الکامل، ج 7، ص 59.

[19] همان، ص 74.

[20] العصر العباسي الثاني، ص 20 - 23، و 56 - 59.

[21] همان، ص 74.

[22] همان، ص 21.

[23] همان، ص 23.

[24] ر. ک: همان، ص 62.

[25] ر. ک: همان، ص 26 و 62.

[26] ر.ک: همان، ص 26 و 62.

[27] براي اطلاع بيشتر از شرح حال و اشعار او، ر. ک: تاريخ ادبيات زبان عربي، حنا الفاخوري، ترجمع عبدالمحمد آيتي، ص 412 - 430.

[28] ديوان جاحظ. (به نقل از: زندگاني امام علي الهادي عليه السلام، باقر شريف قرشي، ترجمه سيد حسن اسلامي، ص 370).

[29] زندگاني امام علي الهادي عليه السلام، باقر شريف قرشي، ترجمه سيد حسن اسلامي، ص ‍ 370.

[30] معجم الادباء ج 7: ص 71. (به نقل از: همان، ص 368).

[31] ديوان الحمداوي، ص 88. (به نقل از: همان، ص 369).

[32] الاغاني، ج 2، ص 337. (به نقل از: همان).

[33] شعر العطوي، ص 87. (به نقل از: همان).

[34] شعرالعطوي، ص 81. (به نقل از: همان).

[35] از ماه هاي رومي است.

[36] زندگاني امام علي الهادي عليه السلام، باقر شريف قرشي، ترجمه سيد حسن اسلامي، ص ‍ 368.

[37] سامرا في ادب القرن الثالث الهجري، ص 172، (به نقل از: همان ص 371).

[38] ر. ک: زندگاني امام علي الهادي عليه السلام، باقر شريف قرشي، ترجمه سيد حسن اسلامي، ص ‍ 372. براي اطلاع بيشتر از اشعار ديگر شاعراني که از فقر و سيه روزي خود که در حقيقت بيانگر وضعيت عمومي آن دوره است، ر. ک: زندگاني امام حسن عسکري عليه السلام، باقر شريف قرشي، ترجمه سيد حسن اسلامي، ص 197 - 207.