بازگشت

بخشش ها


بخشش هاي بي حساب خلفا از بيت المال مسلمين، منحصر به رقاصه ها و آوازه خوانان در بزم هايشان نبود که مادران، همسران و ديگر بستگان آنها را هم در بر مي گرفت. «متوکل» به مادرش «شجاع»، سالي 000 /600 دينار مي داد، آنچه که پس از مرگ اين زن باقي ماند 000 /000 /5 دينار پول نقد و جواهراتي به ارزش 000 /000 /1 دينار و زمين هايي که ارزش غلات سالانه آن 000 /400 دينار بود. [1] .

«ام قبيحه» [2] همسر «متوکل» و مادر «معتز» نيز از همين بخشش ها و دست و دلوازي هاي همسر و پسرش به ثروت هاي هنگفتي دست يافته بود به طوري که پس از کشته شدن پسرش «معتز» آن هم به خاطر اين که از تهيه 000 /50 دينار براي مخارج سپاه خود عاجز بود، در نزد او 000 /800 /1 دينار پول نقد و سه جعبه جواهرات از زمرد و ياقوت و درهاي گران بها که نظيرشان نبود، يافتند. [3] قيمت آنها 000 /000 /2 دينار بود. [4] .

از اينها که بگذريم بخشش هاي خلفا، به شعراي درباري و يا هر کسي که در مدح و ستايش آنان شعري بگويد و يا حکومت آنان را به حق جلوه دهد و آنان را از ائمه عليهم السلام به پيامبر نزديک تر نشان دهد، و يا زبان گزنده خود را متوجه «علويان» ساخته و بر آنان بتازد، نيز جالب توجه است.

«متوکل» به «ابراهيم بن مدبر» به مناسبت قصيده اي که در شفاي بيماري او سروده بود، 000 /50 درهم «صله» داد و نيز به وزير خود دستور داد تا او را به کار پر سودي بگمارد. [5] .

و به «ابوالشبل البرجمي» به خاطر قصيده اي که در مدح او سروده بود، 000 /30 درهم پاداش داد. [6] .

و به «حسين بن ضحاک خليع» براي سرودن شعري در وصف خدمتکاري که به او پياله شرابي به همراه عنبر داده بود، در ازاي هر بيت، 1000 دينار داد!! [7] .

و به «ابوالعنبس» 000 /10 درهم به خاصر شعري که در هجو «بحتري» شاعر گفته بود، داد و براي شعري که در وصف خرش و عشق بازي او گفت و باعث خوشحالي فراوان «متوکل» شد مورد احترام زياد او قرار گرفت و جايزه دريافت کرد. [8] .

و به «ابوالشمط، مروان بن ابي الجنوب» که قصيده اي در مدح او سروده بود، خلعت، و 000 /200 دينار، و اموال، صله داد. [9] او بارها از «متوکل» صله هاي سنگين گرفته بود. [10] .

«ابن اثير» از قول «ابوالشمط» نقل مي کند که گفت: «من براي متوکل شعري خواندم که در آن هجا و ناسزاي رافضه بود. او مرا امير «بحرين» و «يمامه» کرد و 4 خلعت به من داد!!، «منتصر» هم به من يک خلعت داد. سپس «متوکل» دستور داد 3000 دينار بر من نثار کنند و به «منتصر» و «سعد ايتاخي» امر کرد که دينارها را از زمين جمع کنند و به من بدهند، آنها نيز هر چه او دستور داد انجام دادند. [11] بعد از آن «متوکل» براي شعر ديگري، مانند آنچه گفته بودم، 000 /10 درهم بر من نثار کرد». [12] .

از بخشش هاي «متوکل»، تنها شاعران برخوردار نبودند، بلکه خنياگران و دلقکان و مسخرگان نيز جوايز بزرگي دريافت مي کردند.

به عنوان مثال: روزي «متوکل» دستور داد «عباده»، مخنث دربار را در سرماي زمستان در يکي از آبگيرها بيندازند و آنگاه که در آستانه هلاکت بود دستور داد او را در آوردند و بپوشاندند، سپس او را به نزد خود خواند و گفت: حالت چطور است؟

«عباده» گفت: از آخرت بر مي گردم!

«متوکل» خنديد و گفت: برادرم «واثق» را چگونه ديدي؟

«عباده» گفت: از جهنم گذر نکردم.

«متوکل» خنديد و فرمان داد به او صله بدهند. [13] .

يکي ديگر از سرگرمي هاي «متوکل» اين بود که «ابوالعبر» شاعر نادان و بذله گو را در منجنيقي مي گذاشت و دستور مي داد او را به هوا پرتاب کنند همين که به بالا مي رسيد، مي گفت: راه را باز کنيد! سپس در آبگيري مي افتاد و مانند ماهيان با تور صيد مي شود. [14] او از «متوکل» بيش از هر شاعري پول مي گرفت. [15] «مسعودي» مي نويسد: «هر کس در زمينه هاي جدي و شوخي و غيره ابتکاري داشت و پيشقدم بود، از خوان يغماي «متوکل» بهره مند مي شد و اموال زيادي از آن خود مي ساخت.» [16] .


پاورقي

[1] التفقات و ادارتهافي الدولة العباسية، ص 164.

[2] متوکل به خاطر زيبايي و جمال او، (از باب تشبيه معکوس) وي را «قبيحه» ناميد. چنانچه به سياه مي گويند: کافور. (الکامل ج 7، ص 200).

[3] الکامل، ج 7، ص 200، التفقات و ادارتها في الدولة العباسية، ص 165؛ تاريخ الاسلام، دکتر حسن ابراهيم حسن، ج 3، ص 447.

[4] نساء الخلفاء ابن الساعي، ص 106. (به نقل از: العصر العباسي الثاني، ص 73).

[5] زندگاني امام الهادي عليه السلام، باقر شريف قرشي، ترجمه سيد حسن اسلامي، ص 360.

[6] الاغاني، ج 14، ص 193، (به نقل از: زندگاني امام علي الهادي عليه السلام، ص 361).

[7] مروج الذهب، ج 4، ص 123.

[8] همان، ص 91-93.

[9] الاغاني (به نقل از: زندگاني امام علي الهادي عليه السلام، باقرر شريف قرشي، ترجمه سيد حسن اسلامي، ص 362).

[10] همان.

[11] الکامل، ج 7، ص 101، شعري که گفته بود چنين است:



1. ملک الخليفة جعفر

للدين و الدنيا سلامه



2. لکم تراث محمد

و بعدلکم تنفي الظلامه



3. يرجو التراث بنوالبنا

: و مالهم فيها قلامه



4. والصهر ليس بوارث

و البنت لا ترث الامامه



5. ما للذين تنحلوا

ميراثکم الا الندامه



6. اخذ الوارثة اهلها

فعلام لومکم علامه



7. لو کان حقکم لما

قامت علي الناس القيامه



8. ليس التراث لغيرکم

لا و الاله و لا کرامه



9. اصبحت بين محبکم

و المبغضين لکم علامه



1. «سلطنت خليفه که جعفر باشد، براي دنيا و دين سلامت است.

2. ميراث محمد براي شما است، با عدالت شما ظلم از بين مي رود.

3. فرزندان دختر «بني فاطمه» آرزوي ميراث را مي کنند و حال آن که به اندازه سر ناخن از آن بهره ندارند.

4. داماد، وارث نمي شود و دختر، وارث امامت نمي گردد.

5. آنان که ادعاي ميراث شما را مي کنند بهره اي جز پشيماني ندارند.

6. ارث را وارثين و اهل آن به دست آورده اند، پس براي چه ملامت مي کنيد.

7. اگر اين حق (خلافت) براي شما (بني فاطمه بود)، نسبت به شما اين همه شور و نشور نبود.

8. اين ميراث براي غير از شما (بني العباس) نخواهد بود، نه به خدا قسم! ديگران گرامي و کريم نخواهند بود.

9. تو خود ميان دوستان و بدخواهان، يک علامت هستي.»

نا گفته نماند که در همين دوره، شاعراني نيز بودند که تن به اين رذالت ها و حقارت ها نمي دادند. شاعراني همچون دعبل خزاعي (148-246 ه‍) شاعر شيعي که از محبان اهل بيت عليهم السلام بود تا آنجا که بالاخره زبانش، سرش را به باد داد و در زمان متوکل کشته شد. او به کسي که وي را از عواقب ناگوار هجوهايش هشدار مي داد، گفت: 50 سال است که خود را بر دوش مي کشم و هنوز کسي را نيافته ام «بردار» کند.



1. ملوک بني العباس في الکتب سبعة

و لم تاتنا عن ثامن لهم کتب



2. کذلک اهل الکهف في الکهف سبعة

خيار اذا عدوا و ثامنهم کلب



3. و اني لا علي کلبهم عنک رتبة

لانک ذو ذنب و ليس له ذنب



1. «پادشاهان بني عباس در نوشته ها، هفت تن هستند و هنوز از هشتمين آنها نامي در نوشته ها نديده ام.

2. اصحاب کهف نيز چنين بودند، هفت تن برگزيده و هشتمين سگشان بود.

3. ولي من سگشان را بر تو برتري مي دهم؛ زيررا تو گناهکاري و آن را گناهي نبود.» (ر.ک: تاريخ ادبيات زبان عربي، حنا الفاخوري، ترجمه عبدالمحمد آيتي، ص 373).

[12] الکامل، ج 7، ص 101.

[13] العقد الفريد، ج 6، ص 430. (به نقل از: زندگاني امام علي الهادي عليه السلام، باقر شريف قرشي، ترجمه سيد حسن اسلامي، ص 359).

[14] العصر العباس الثاني، دکتر شوقي ضيف، ص 74.

[15] همان.

[16] تاريخ الخلفاء، ص 349.