ابوجعفر، محمد بن علي الشلمغاني، ابن ابي العزاقر
نسبت او به «شلمغان» از آن رو است که وي اهل قريه اي به اين نام در «واسط» بود. او ابتدا دانشمندي صحيح الاعتقاد و فردي صالح بود. کتاب هائي؛ نظير «التکليف»، «العصمة»، «الزاهر بالحجج العقلية»، «المباهلة»، «االاوصياء» و غير آنها به او منسوب است. [1] وي تا جايي مورد اعتماد بود که «حسين بن روح»، سفير سوم حضرت حجت (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، به هنگام مخفي شدنش در عصر «مقتدر» عباسي، وي را به جاي خود به عنوان وکيل و جانشين نصب نمود و در اين ايام، شيعيان در حوائج و مهمات خود به نزد او مراجعه کرده و توقيعاتي نيز به دست او از جانب امام مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) صادر مي شد.ولي حسادت وي نسبت به «ابوالقاسم، حسين بن روح»، و ديدگاه انحرافي و غلوآميزش موجب شد مذهب حق را ترک و داخل در مذاهب باطله و مردود شده و سخنان ناصحيح بر زبانش جاري شود و رفته رفته به غلو و کفر و ارتداد و قول به تناسخ و حلول الوهيت در خودش، گرائيد. او به پيروانش مي گفت: روح رسول الله صلي الله عليه و آله به «ابوجعفر، محمد بن عثمان عمري» و روح اميرالمومنين علي عليه السلام به بدن «ابوالقاسم، حسين بن روح» و روح فاطمه سلام الله عليها به بدن «ام کلثوم» دختر «ابوجعفر عمري» منتقل شده است. و اظهار مي کرد که اين سرّي است عظيم که نبايد فاش شود. وي نزد «بني بسطام» جايگاه و منزلتي داشت و به هنگام ارتدادش هرگونه کذب و کفري را به «حسين بن روح» استناد داده و براي «بني بسطام» نقل مي نمود. وقتي خبر اين کار به گوش «ابن روح» رسيد، «بني بسطام» را از پيروي او منع نمود و امر به لعن و تبري از وي نمود، ولي آنها به خاطر ظاهرفريبي «شلمغاني» به پيروي خود از او ادامه دادند. [2] و لذا «ابن روح» مجددا در نامه اي به «بني بسطام»، لعن و تبري از وي را ابلاغ نمود. [3] .
چنان که گذشت، از جمله عقايد فاسد او آن بود که روح زهرا سلام الله عليها به بدن «ام کلثوم» دختر «ابوجعفر عمري» حلول نموده است. [4] اين امر باعث انحراف وسيعي در «بني بسطام» شده بود تا جائي که «حسين بن روح» مجبور شد در ميان شيعيان، به خصوص «بني نوبخت»، خبر لعن و انحراف «شلمغاني» را منتشر کند و آنان را به لعن و تبري از وي امر کند. سپس توقيعي از جانب حضرت حجت (عجل الله تعالي فرجه الشريف) در لعن شلمغاني و تبري از او و پيروانش صادر شد. [5] اين توقيع به دست «ابن روح»، زماني صادر شد که وي در خانه «مقتدر» زنداني بود و توقعي را توسط يکي از اصحابش به نام «ابوعلي بن همام» توزيع نمود و همه سران شيعه از مضمون آن اطلاع يافتند و همگي بر لعن و تبري از «شلمغاني» اتفاق نمودند.
وقتي «شلمغاني» از مقابله «ابن روح» با خودش آگاه شد و جماعت شيعه را بر لعن و تبري از خود هماهنگ يافت براي مقابله با اين جو در مجلس «ابن مقله» (وزير الراضي بالله) در سال (322 ه -) در بين جماعت شيعه، که همگي از «ابن روح» لعن و تبري از او را نقل مي کردند، گفت: «بين من و او جمع کنيد تا دستم را در دستش بگذارم اگر آتشي از آسمان نازل نشد که او را بسوزاند همه آنچه گفته، حق است.» و با اين سخن «ابن روح» را دعوت به «مباهله» نمود، ولي وقتي خبر اين سخن به گوش خليفه عباسي وقت، «الراضي بالله»، رسيد دستور دستگيري «شلمغاني» را در سال (323 ه -) صادر، و سپس او را با بعضي از پيروانش به قتل رساند و جماعت شيعه را از شر او رهائي داد. [6] .
«شلمغاني» با سوء استفاده از اعتماد «حسين بن روح» نسبت به وي، و سابقه وکالت و وثاقتي که در جامعه شيعه آن عصر داشت و با استفاده از سادگي و خوش بيني جماعتي از شيعيان، به خاطر حسادت نسبت به «ابن روح» و جاه طلبي و کج فکري، سرانجام گرفتار سوء عاقبت شده و خود را ملعون و مطرود از سوي مقام امامت نمود.
پاورقي
[1] علت اين امر آن بود که وي وقتي خبر تکذيب خود توسط ابن روح را شنيد با عوام فريبي به بني بسطام گفت: از آنجا که من افشاء سر نمودم در حالي که از من پيمان بر کتمان گرفته بودند بدين صورت معاقب شده ام، زيرا اين امر، بسيار عظيم است و جز ملک مقرب يا نبي مرسل يا بنده مؤ من امتحان شده از عهده آن بر نمي آيد. ر. ک: الغيبة، شيخ طوسي، ص 248.
[2] هنگامي که خبر لعن او توسط ابن روح به گوشش رسيد با نفاقي عجيب شروع به گريستن کرد و گفت: اين سخن را باطني است عظيم، و آن اين است که، لعنت؛ يعني ابعاد، و معناي کلام ابن روح که گفته: لعنة الله؛ يعني باعده الله من العذاب و النار، و اکنون به مقام و منزلت خود پي بردم. سپس صورت خود را بر زمين ماليد و سجده کرد و بني بسطام را توصيه به کتمان اين سخنان نمود. ر. ک: الغيبة، شيخ طوسي، ص 248.
[3] شيخ طوسي در کتاب «الغيبة»، از ام کلثوم، بنت ابوجعفر عمري نقل مي کند:
«روزي وارد وارد بر مادر ابوجعفر بن بسطام (از بني بسطام) شدم. او با کمال احترام با من رفتار نمود و مرا گرامي داشت و حتي شروع به بوسيدن پاي من نمود. وقتي سبب را جويا شدم گفت: شيخ ابوجعفر، محمد بن علي (شلمغاني) سرّي را براي ما فاش ساخته است و ما را امر به کتمان آن نموده و اگر آن را فاش کنيم عِقاب خواهيم شد! وقتي من اصرار شديد نمودم و وعده دادم که اين سر را فاش نکنم (در حالي که در درونم ابوالقاسم، حسين بن روح را استثناء کردم) گفت: شلمغاني به ما گفته است که روح رسول الله صلي الله عليه و آله به بدن پدرت - يعني ابوجعفر محمد بن عثمان - و روح اميرالمومنين علي عليه السلام به بدن شيخ ابوالقاسم، حسين بن روح، و روح فاطمه سلام الله عليها به بدن تو (ام کلثوم) منتقل شده است پس، چگونه تو را اعظام و اکرام نکنم؟ وقتي من اين عقايد را تکذيب نمودم، گفت: اينها سري عظيمند و اگر تو مرا وادار به افشاي آنها نکرده بودي آنها را باز نمي گفتم.»
ام کلثوم مي گويد: هنگامي که اين جريان را به «ابن روح» گفتم، گفت: دخترم، مبادا ديگر هيچ گونه ارتباطي با اين زن برقرار کني! اين سخنان، کفر به خدا، و الحاد است که اين ملعون در قلوب اين جماعت جايگزين کرده تا اين که راه را براي قول به حلول خدا در خودش باز کند، همان گونه که نصاري در حق مسيح عليه السلام گفتند، و حلاج گفت... (الغيبة، شيخ طوسي، ص 249).
[4] متن توقيع چنين است:
ان محمد بن علي المعروف بالشلمغاني، و هو ممن عجل الله له النقمة و لا اءمهله، قد ارتد عن الاسلام و فارقه و اءلحد في دين الله و ادعي ما کفر معه بالخالق - جل و علا - وافتري کذبا و زورا و قال بهتانا و اثما عظيما، کذب العادلون بالله و ضلوا ضلالا بعيدا و خسروا خسرانا مبينا. و اننا قد برئنا الي الله - تعالي - و الي رسوله و آله - صلوات الله و سلامه و رحمته و برکاته عليهم منه - و لعناه، عليه لعائن الله تتري من الظار و الباطن في السر و العلن و في کل وقت و علي کل حال و علي من شايعه و تابعه اءو بلغه هذا القول منا و اءقام عليه توليه بعده. و اءعلمهم اننا من التوقي و المحاذرة منه علي ما کنا عليه ممن تقدمه من نظرائه من الشريعي و النميري و الهلالي و البلالي و غيرهم. و عادة الله عندنا جميلة، و به نثق و اياه نستعين و هو حسبنا في کل امورنا و نعم الوکيل. (الغيبة، شيخ طوسي، ص 253).
[5] تاريخ الغيبة الصغري، سيد محمد صدر، ص 520.
[6] رجال، کشي، ص 606، ح 1128.