واقفيه
پس از درگذشت امام کاظم عليه السلام در سال (183 ه -)، گروهي از برجسته ترين ياران آن حضرت و وکلاي ايشان در نقاط مختلف به اين نظريه گرائيدند که امام عليه السلام زنده است، و تنها از نظرها پنهان گرديده و به زودي به عنوان قائم آل محمد صلي الله عليه و آله ظاهر شده و حکومت عدل اسلامي را پايه گذاري خواهد نمود. در آغاز که گفته مي شد امام در فاصله 8 ماه ظاهر خواهد شد، گروهي از شيعيان، از اين ديدگاه جانبداري مي کردند؛ آنان که پس از اين، عقيده خود را عوض نکرده و هيچ کس را به عنوان جانشين آن حضرت نپذيرفتند در جامعه شيعه به عنوان «واقفه» شناخته شدند و بعدها از طرف مخالفان خود «ممطوره» خوانده شدند و مانند «فطحيه» دانشمندان و محدثان برجسته اي از ميان آنان برخاستند. برخلاف آنچه برخي از دانشمندان شيعي در قرن پنجم تصور مي کردند که اين گروه تا آن زمان منقرض شده اند، پيروان اين مذهب حداقل تا اواسط قرن ششم وجود داشته اند. [1] همان گونه که گذشت، سران اين مذهب، عده اي از چهره هاي برجسته و وکلاي امام کاظم عليه السلام بودند. اسامي اين وکلا، آنسان که در منابع آمده، از اين قرار است:
علي بن ابي حمزه بطائني
عثمان بن عيسي الرواسي
زيادبن مروان القندي
احمد بن ابي بشر السراج
ابن ابي سعيد المکاري
منصور بن يونس بزرج
اين عده به طمع اموالي که به خاطر وکالت، توسط شيعيان، در دسترس شان قرار گرفته بود، پس از شهادت امام هفتم عليه السلام منکر شهادت و وفات آن حضرت شدند تا مجبور نباشند اموال را به جانشين آن حضرت؛ يعني امام رضا عليه السلام تحويل دهند. يکي از رواياتي که انگيزه اين وکلا از اين ادعاي باطل را با صراحت بيان کرده است، روايت «يونس بن عبدالرحمن» است. مضمون اين روايت چنين است: «پس از وفات ابوابراهيم، امام کاظم عليه السلام، نزد وکلاي آن بزگوار اموال بسيار جمع شده بود و همين مساءله سبب قول به «وقف» و انکار وفات امام عليه السلام شد. به عنوان مثال نزد «زيادبن مروان قندي» 000 /70 دينار، و نزد «علي بن ابي حمزه» 000 /30 دينار بود. «يونس بن عبدالرحمن» پس از مشاهده اين جريان انحرافي، مردم را به قبول امامت امام علي بن موسي الرضا عليه السلام فرا مي خواند. «علي بن ابي حمزه» و «زياد بن مروان» وقتي اين وضع را مشاهده مي کنند کسي را نزد او فرستاده و با دادن وعده پرداخت 000 /10 دينار به او، از وي مي خواهند که دست از اقدامات خود بردارد. «يونس» در پاسخ مي گويد: از ائمه صادقين عليهم السلام روايت شده است که اگر بدعت ها ظاهر شدند بر شخص آگاه لازم است که دانش خود را بروز دهد و اگر چنين نکرد خداوند نور ايمان را از او مي گيرد. و من در هيچ حالي جهاد و امر الهي را ترک نمي کنم. اين دو نفر وقتي پاسخ قاطع وي را مي شنوند، دشنام و عداوت با او را در پيش مي گيرند.». [2] .
علاوه بر انگيزه اقتصادي و طمع مالي، احتمال وجود انگيزه حسادت در بعضي سران «واقفيه» نسبت به امام علي بن موسي الرضا عليه السلام نيز مي رود. [3] .
البته در بعضي از پيروان جزء، احتمال آن مي رود که واقعا اين سخن را باور کرده بودند که امام موسي بن جعفر عليه السلام همان مهدي و قائم آل محمد صلي الله عليه و آله است، به خصوص که بعضي از سران اين فرقه با لطايف الحيل، قصد القاي اين شبهه و باوراندن اين عقيده را داشتند. به عنوان نمونه در مورد «محمد بن بشير» نقل شده است که، در صورتي ساخته بود و آن را به طريق شعبده حرکت مي داد و به پيروان ساده دل اين فرقه القا مي کرد که اين، همان امام کاظم عليه السلام است که زنده است. همين «محمد بن بشير» بود که به خاطر اين حرکت کثيف، خونش توسط امام رضا عليه السلام مباح اعلام شد. حضرت در مورد او به «علي بن حديد مدائني» فرمود: «اگر توانستي وي را به قتل برساني اين کار را بکن، و اگر در حال توانائي او را نکشتي گناهکار خواهي بود.» [4] .
پاورقي
[1] رجال کشي، ص 493، ح 946؛ الغيبة، شيخ طوسي، ص 43.
[2] ر. ک: الغيبة، شيخ طوسي، ص 44.
[3] رجال کشي، ص 482، ح 908.
[4] تنقيح المقال، ج 3، ش 12846.