بازگشت

کاهش حکمت و ضعف عقل عملي و تقوا


هر چند غرب در شناخت طبيعت به پيشرفتهاي شگرفي نائل شده است، اما درشناخت حق از باطل، و درک ارزشهاي واقعي زندگي و حيات معقول توفيق زيادي نداشته است: دنيس گولت در اين باره مي نويسد: «نوين سازي، به سادگي سئوالات مربوط به مفهوم نهايي تراژدي رنج و تجربه انساني را غير مهم تلقي مي کند. در جوامع مدرن، افراد به دنبال کالاهاي مادي در مسابقه اي دشوار براي کسب مشاغل يا موقعيتهاي اجتماعي بالاتر گرفتار مي شوند. بنابراين، چنين جوامعي عمدتا از نظامهاي عميق تر معنايي تهي مي گردند» [1] .

به اين ترتيب، چون هدف از زندگي ايجاد رفاه بيشتر و رشد اقتصادي افزون تر و سودمندترين و لذت بخش ترين انتخاب ممکن از ميان ترجيحات مختلف است، از ياد خدا بطور سازماندهي شده غفلت مي شود و مفهوم عاقل بودن و عقلاني عمل کردن هم بصورت عقلانيت فني و ابزاري در مي آيد يعني از بين ترجيحات مختلفي که براي شخص درباره ي هر چيزي وجود دارد، کدام ترجيح و تمايل را انتخاب کند تا سود و لذتش حداکثر شود. اما اينکه اينکار به چه نيت و قصدي انجام مي شود، و آيا ارزشهاي انساني در آن لحاظ مي شود يا نه، مورد غفلت و بي اعتنايي قرار مي گيرد و غير مهم تلقي مي گردد. اين در حالي است که از ديدگاه اسلام عقلانيت



[ صفحه 221]



هر عملي در سه سطح در نظر گرفته مي شود:

1- نيت عمل؛ 2- مطابق بودن با ارزشها؛ 3- کارآيي عمل.

در واقع اگر عمل و کاري چه فردي و اجتماعي، با لحاظ اين سه سطح صورت نگيرد، از محتوا و روح لازم برخوردار نخواهد بود و خلوص و پايداري نخواهد داشت. امام حسين عليه السلام در دعاي شريف عرفه خطاب به خداوند نموده و عرض مي کند: «ماذا وجد من فقدک و ما الذي فقد من وجدک»: (چه چيز دارد کسي که تو را نداند، و چه چيز ندارد کسي که تو را دارد). آري جامعه ي توسعه يافته ي غربي، واقعا قابل توصيه و الگو شدن نيست.

جوامع غربي پاسخ مناسبي براي بحثهاي ارزشي درباره ي زندگي خوب ندارند. استاد علامه محمدتقي جعفري در اين باره مي گويد: «هيچ کس نمي تواند در اين واقعيت ترديد کند که از زماني به نسبت طولاني تاکنون، نه تنها مغرب زمين يک مکتب فلسفي و جهان بيني سيستماتيک به عرصه ي افکار بشري عرضه نکرده است، بلکه حتي از بيان تعدادي مطالب عميق و پرمعني، و لو بطور متفرقه، سرباز زده است، در صورتي که بشر بدون درک اصول کلي ارتباطات چهارگانه (ارتباط انسان با خويشتن، ارتباط انسان با خدا، ارتباط انسان با جهان هستي، و ارتباط انسان با همنوعان خود) توانايي تفسير و توجيح اختياري زندگي را ندارند». [2] .

حتي عده اي از انديشمندان غربي معتقدند که اساسا نظام سرمايه داري غرب به خاطر اعتقاد راسخ به اصالت فرد مايل نيست درباره ي ارزشها پاسخي داشته باشد. لسترتارو مي نويسد: «... سرمايه داري مبنايي ندارد که حتي از کسي بخواهد که خود براي خويش قيد و بندي ايجاد کند مگر اينکه عمل کسي بطور مستقيم آزاري يا زياني به کس ديگر برساند. حتي آدم اسميت دويست سال پيش دريافت که چيزي



[ صفحه 222]



بيشتر مورد نياز است. «به انسانها مي توان اعتماد کرد که بدون اينک بي دليل به جامعه آسيب برسانند در پي دستيابي به نفع خويش باشند، و اين فقط به سبب وجود محدوديتهاي قانوني نيست، بلکه به سبب قيود دروني ناشي از اخلاق، مذهب، آداب و رسوم و تعليم و تربيت نيز هست». در اينجا اين سوال پيش مي آيد که چه کسي بر نظام اجتماعي فرمان مي راند؟ سرمايه داري بر اين باور است که چيزي به نام نظام اجتماعي فرمان مي راند؟ سرمايه داري بر اين باور است که چيزي به نام نظام اجتماعي وجود ندارد، بنابراين پاسخش اين است که هيچ کس.

اما اين در قرن بيست و يکم پاسخ قبولي نيست. سبب سقوط کمونيسم اين بود که نتوانست تناقضات دروني خود را حل کند...» [3] .

البته گفتني است که برخلاف نظر تارو، سرمايه داري بر نظام اجتماعي آنها حکم مي کند و آنها با الگو قرار دادن زندگي سرمايه داران و با شعار «چرا شما ميليونر نشويد؟» و با هدف قرار دادن رفاه و رشد به عنوان هدف اصلي زندگي در برنامه هاي آموزشي و پرورشي و تبليغاتي خود، ارزشهاي مادي و هنجارهاي اجتماعي خود را ترويج مي کنند. در اين جهت، رسانه هاي همگاني که در اختيار آنان است، نقش اول را دارند. «... خواه در حال حاضر و خواه در آينده، ارزشها از خانواده، کليسا يا نهادهاي اجتماعي ديگر گرفته نخواهد شد. ارزش ها را رسانه هاي همگاني الکترونيکي و بصري مي سازند و در آينده نيز چنين خواهد بود» [4] .

بر طبق تحقيقات انجام شده «ظرفيت انديشيدن مغز انسان غربي تقليل يافته است، زيرا فراواني بسيار و پراکندگي تصاوير و نمايشات فرهنگي و بمباران اطلاع انديشه ي خويش را بکار گيرد» [5] .



[ صفحه 223]



شايد به دليل فوق باشد «آرنولد ترين بي در کتاب مطالعه تاريخ خود نتيجه گرفته است که بين سطوح پيشرفت فني و درجه ي حکمت معنوي، در جوامع گوناگون يک ارتباط معکوس وجود دارد» [6] .

به هر تقدير، اکنون جوامع توسعه يافته با ابهامات عمده اي در خصوص معناي زندگي خوب يا همان آرزوي قديمي بشر براي سعادتمند شدن مواجه اند. «در همين ارتباط، يکي از ابهامات عمده اي که وجود دارد اين است که آيا زندگي خوب که- امکان پذيري آن به وسيله ي قوانين يا نهادها تضمين مي شود- به معني برابري فرصتهاست يا برابري نتيجه ها؟ در اکثر کشورهاي توسعه يافته، اين بحث قديمي هيچ گاه حل نشده است.

يک جنبه ديگر بحث ارزشي درباره ي زندگي خوب، اين است که آيا جوامع بايد بيشتر بر انگيزه هاي مادي تکيه کنند يا بر انگيزه هاي اخلاقي؟ تضاد مورد بحث به طرح سئوالهايي از اين قبيل مي انجامد که مبناي تعيين عدالت چيست؟ آيا اين مبنا قدرت به ارث رسيده، آراي عمومي، قوانين اکثريت يا قراردادهاي اجتماعي است؟ آيا حقوق مدني و سياسي که به افراد امکان برخورداري از برتري اولويت نسبت به حقوق اجتماعي و اقتصادي جمعي را مي دهند، با تأمين نيازها و تعقيب منافع جمعي ارتباط دارند؟ تا چه حد نهادها و ساختارهاي اجتماعي تابع ترجيحات ايدئولوژيکي هستند...؟ آيا با حقوق انساني بايد به طور ابزاري برخورد شود، يا اينکه اين حقوق خود هدف بوده و في نفسه ارزش دارند؟... آيا طبيعت بايد صرفا بعنوان مواد خام براي استثمار «پرومتئوسي» [7] به وسيله انسان در نظر گرفته شود، يا بايد بعنوان مجموعه بزرگتر و زنده اي نگريسته شود که انسانها در آن زندگي و حرکت مي کنند؟...



[ صفحه 224]



آيا رابطه مسلط انسان با طبيعت بايد در جهت بهره برداري و دست کاري بيشتر طبيعت باشد، يا اينکه بايد گونه اي توازن را رعايت کند؟» [8] .

بهر حال، جوامع توسعه يافته با ضعف حکمت معنوي و عقل عملي که ناشي از دوري از خدا و بي تقوايي نظام مند است روبرو است، و انديشمندان دلسوخته توسعه، ديگر توسعه اقتصادي غربي را بعنوان الگوي جهان سوم مطرح نمي کنند و اکنون بحث توسعه انساني و توسعه حکيمانه بتدريج در دو دهه اخير در محافل علمي و اقتصادي بعنوان الگوي زندگي خوب رواج مي يابد.

دنيس گونت مي نويسد: «... ما نياز به حکمتي داريم که با علوم ما سنخيت داشته باشد، حکمتي که ديدگاه وسيعتري را از هدفهاي زندگي انساني و تلاشهاي انساني ارائه کرده و براي فرموله کردن الگوي توسعه رهنمود بدهد [9]

اما آيا حکمت قابل حصول است و اگر چنين است آيا مي توان آن را آموخت و گسترش داد؟

قرآن کريم در آيه ي 29 سوره ي انفال به اين سئوال جواب مي دهد: «يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لکم فرقانا...»: اي کسانيکه ايمان آورده ايد اگر تقواي الهي پيشه کنيد (و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد)، خداوند براي شما وسيله اي براي جدايي حق از باطل قرار مي دهد (و روش بيني خاصي که در پرتو آن حق را از باطل خواهيد شناخت)...

مفسرين مي گويند: «اين جمله کوتاه و پرمعني يکي از مهمترين مسائل سرنوشت ساز انسان را بيان کرده و آن اينکه در مسير راهي که انسان به سوي پيروزي ها مي رود



[ صفحه 225]



هميشه پرتگاهها و بيراهه هايي وجود دارد که اگر آنها را بخوبي نبيند و نشناسد پرهيز نکند چنان سقوط مي کند که اثري از او باقي نمي ماند. در اين راه مهم ترين مسأله، شناخت حق و باطل، شناخت نيک و بد، شناخت دوست و دشمن، شناخت مفيد و زيان بخش و شناخت عوامل سعادت و يا بدبختي است، اگر به راستي انسان اين حقايق را به خوبي بشناسد رسيدن به مقصد براي او آسان است.

مشکل اين است که در بسياري از اين گونه موارد انسان گرفتار اشتباه مي شود، باطل را به جاي حق مي پندارد، و دشمن را به جاي دوست انتخاب مي کند، و بيراهه را شاهراه.

در اينجا ديد و درک نيرومندي لازم است و نورانيت و روشن بيني فوق العاده. آيه فوق مي گويد: اين ديد و درک، ثمره ي درخت تقوي است» [10] .

بنابراين حکمت و روشن بيني از طريق تقوي قابل حصول است و جوامع اسلامي با گسترش تقوي از طريق ايجاد حکومت اسلامي به رهبري حکيم ترين و عارفترين فرد جامعه ي خود در هر عصر و زمان، به توسعه حکيمانه دست خواهند يافت.


پاورقي

[1] گولت، دينس؛ توسعه: آفريننده و مخرب ارزشها؛ مترجم: غلامعلي فرجادي؛ برنامه و توسعه؛ دوره 2؛ شماره ي 10؛ بهار 1374؛ ص 75-74.

[2] نصري، عبدا...؛ تکاپوگر انديشه ها؛ زندگي، آثار و انديشه هاي استاد محمدتقي جعفري؛ پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي 1376؛ ص 356.

[3] مأخذ 25؛ تارو؛ ص 373.

[4] همانجا؛ ص 341.

[5] هومن، جمشيد؛ جايگاه عوامل فرهنگي در توسعه اقتصادي؛ مجموعه مقالات سمينار فرهنگ و توسعه؛ جلد سوم؛ وزارت فرهنگ و اسلامي؛ مهر 1372.

[6] مأخذ 27؛ گولت؛ ص 77.

[7] همانجا؛ ص 76-75.

[8] برگرفته از نام پرومتئوس(prometheus) رب النوع آتش و مظهر نبوغ انساني در اساطير يوناني،. وي آتش را از آسمان ربود و به انسان هديه کرد و به همين دليل مورد غضب زئوس (خداي خدايان) قرار گرفت. اصطلاح (استثمار پرومتئوسي) به در اختيار قرار دادن آتش مقدس آسمان براي بهره برداري بشر زميني اشاره دارد؟.

[9] همانجا؛ ص 76.

[10] مکارم شيرازي، ناصر؛ با همکاري جمعي از دانشمندان؛ تفسير نمونه؛ جلد هفتم؛ دارالکتب الاسلامية؛ چاپ سيزدهم، 1370؛ ص 141-140.