بازگشت

تکامل قابل قبول صنايع و تکنولوژي و تکامل نسبي علوم


درباره علل پيشرفت علوم و تکنولوژي در غرب، مناسب است مختصري از وضعيت علم و دين در قرون وسطي بررسي گردد: يکي از مشخصات بارز قرون وسطي، سلطه بلا منازع کليسا بر تمامي شئون زندگي فردي و اجتماعي اروپا بود. تا آنجا که به اين دوران «عصر ايمان» نام نهاده اند. بر اساس آئين مسيحيت ايمان مقدم بر عقل است و تعقل بدون ايمان فاقد ارزش است، اين در حالي است که اسلام عقل رابه عنوان يکي از منابع قطعي شناخت دين در کنار قرآن و سنت مي داند. بهر تقدير اين آئين توسط «سنت آگوستين» تقويت مي شد و قرنها مورد توجه آباء کليسا بوده است. سنت ضد تعقلي مسيحيت در قرن 11 ميلادي توسط «سنت آنسلم» توسعه بيشتري يافت تا جائيکه به صورت تحقير علم و خوار شمردن دانش ظاهر شد.

اروپا تا اواخر قرن يازدهم ميلادي همچنان در بي خبري بسر مي برد تا اينکه با شروع جنگهاي صليبي با تمدن اسلامي آشنا شد. نتيجه ي اين آشنايي اين شد که جهان مسيحيت به ترجمه ي کتب و آثار حکماي اسلامي و متون عربي بپردازند و از طرق دانشمندان اسلامي با دانشمندان و فلاسفه يوناني آشنا گردند که از ميان ايشان، آراء ارسطو بيش از ديگران در آراء و نظريات ايشان موثر افتاد.

تأثير فلسفه ي استدلالي ارسطو، ابن سينا، فارابي و ابن رشد موجب شد که ضربات پي در پي بر سنت ضد تعقلي مسيحيت وارد آيد و کليسا توان مقاومت را در برابر اين آراء از دست بدهد و ناچار به فکر تلفيق معتقدات خود با آراء فلسفه ارسطو و تطبيق احکام مسيحيت با موازين عقلي بيفتد.

بدين ترتيب فلسفه اسکولاستيک يا فلسفه اهل مدرسه زاده شد و سنت ضد تعقلي رايج در مسيحيت را در هم شکست و ارسطوگرايي بعنوان نهضتي نو ظهور کرد و پس از آن، منطق ارسطو از قرن 12 ميلادي تا زمان رنسانس (1453) بر اروپا سلطه يافت.



[ صفحه 206]



از طرف ديگر، آشنايي اروپائيان با دانشمندان اسلامي سبب شد تا دانشمندان مسيحي به تفکر تجربي تمايل پيدا کنند و به آزمايش و تجربه روي آورند. با گسترش ظهور افکار جديد در دين، کليسا سازماني را به نام دستگاه تفتيش عقائد تأسيس کرد که وظيفه اش مقابله با موج تحولات فکري جديد بود. اين محکمه هر آرايي را که مغاير با متون ديني کليسا بود الحاد تلقي کرده و صاحبان آن را ملحد معرفي نمود و ايشان را مستوجب مجازات مي دانست.

عليرغم کوشش کليسا براي حفظ سلطه ي خود، ايمان مذهبي و اعتقادات ديني مردم همواره رو به سستي مي گراييد. با ظهور ضعف و سستي در اعتقادات ديني، اخلاق نيز رو به ضعف نهاد و شهوتراني و تجمل پرستي و زر و زور جايگزين اخلاق مسيحي گرديد و اين رويه تا بدانجا گسترش يافت که ديرها و صومعه ها را نيز در برگرفت و به گفته ي مورخين «ديرها و صومعه ها به صورت مرکز فحشاء درآمد».

بدين ترتيب گسترش فساد، شيوع بي بند و باري در ميان ارباب کليسا، جنايات دستگاه تفتيتش عقائد، سبب شد تا در اواخر قرون وسطي زمينه اي مناسب جهت افکار معجزه، حيات اخروي و بسياري از مفاهيم ديني فراهم گردد.

از طرفي، بخاطر بافت فکري حاکم بر کليسا، هر حادثه اي مادي، بدون توجه به علل طبيعي آن به خداوند استناد داده مي شد و با نسبت دادن به او مورد تبيين و تفسير قرار مي گرفت [خداي رخنه پوش]. بدين لحاظ هر اندازه علم و دانش گسترش و توسعه مي يافت، علت بسياري از حوادث و پديده ها کشف مي گرديد و در اين صورت ديگر نيازي به به تبيين الهي کليسايي از امور نبود و تنها اموري به خدا نسبت داده مي شد که علت طبيعي آن ناشناخته بود. در نتيجه هر چه علل طبيعي در اثر پيشرفت علم معلوم مي گرديد، از نفوذ و تاثير خداي ساخته شده ي کليسا در تبيين و تفسير جهان کاسته مي شد.

از طرف ديگر، از آنجا که مسيحيت بخت برگشته در دوران رنسانس (1453)،



[ صفحه 207]



آميزه اي شده بود از تعاليم تحريف شده مسيح عليه السلام و شناخت ناقص از فلسفه ي ارسطو لذا هر گونه مخالفت با آراء علمي ارسطو، بعنوان مخالفت با کليسا و مسيحيت مورد استقبال قرار مي گرفت. در واقع نقطه ي تقابل و تعارض ميان علم و مذهب کليسايي در اينجا بسته شد.

گرايش افراطي نسبت به استدلال محض (قياس) و کنار گذاشتن تجربه و استقراء، موجب يک بعدي شدن فلسفه اسکولاستيک شد بطوريکه پيشگامان نهضت علمي جديد در اروپا نيز دچار افراط گري ديگري شده و با کنار گذاشتن قياس و استدلال محض، تنها به تجربه و استقراء تمسک کرده و حمله ي خود را متوجه ارسطو نموده و به اخراج او از صحنه ي علم و فلسفه همت گماردند.

بهر تقدير، از ديد انسان رنسانس آنچه معتبر انگاشته مي شد، واقعياتي بود که بتوان آن را در بوته آزمايش و تجربه آزمود. واژه علم (science) تنها به علوم تجربي قابل اطلاق بود و سائر علومي که از طريق استدلال يا مکاشفه ي دروني و يا وحي بدست مي آمد، مورد بي مهري قرار گرفت. امور ماوراء طبيعي و غيرمادي از آن جهت که قابل بررسي تجربي نبود، از حوزه ي دانش بشري خارج شد و جهان هستي محدود و منحصر به جهان مادي گرديد. «فرانسيس بيکن در نخستين بند ارغنون نو بالحني که گويا همه ي ماوراء الطبيعه را به مبارزه مي طلبد مي گويد: «انسان بعنوان مدير و مبين طبيعت، آن اندازه از نظم طبيعت مي تواند آگاه شود که مشاهدات او به وي اجازه مي دهد ولي بيشتر از آن، نه مي داند و نه شايسته ي دانستن است». [1] .

بيکن که از فلسفه ي اسکولاستيک سخت مکدر بود و آنرا خشک و بي ثمر مي دانست، نام فلسفه ي خود را ثاني و يا عملي مي نهد و هدف آن را قدرت بخشيدن به انسان براي تسلط بر طبيعت مي داند و بدين ترتيب نخستين بار صدا و آهنگ



[ صفحه 208]



دانش جديد به گوش مي رسيد.

بهر حال با روش استقرايي بيکن پايه ي علوم تجربي در شناخت طبيعت پي ريزي شد ولي بعد از دو سه قرن روشن شد که هر يک از قياس و استقراء و تجربه در جاي خود مفيد و لازم است و آنچه مهم است شناخت موارد استفاده از هر يک از اينها مي باشد و بدين ترتيب متدولوژي يا روش شناسي علوم به عنوان دانشي جديد به منصه ي ظهور رسيد.

اگر علم تجربي به نحو صحيح و انساني مورد استفاده قرار مي گرفت، مشکلي براي بشر و محيط زيست ايجاد نمي شد، اما «هدف اين علم (جديد) از همان آغاز همچنانکه فرانسيس بيکن، فيلسوف انگليسي نيز صريحا گفته بود، قدرت و غلبه بر طبيعت بوده است و به خاطر همين واقعيت بوده که حکومت انگليس از قرن هفدهم به اين سو به توصيه ي مرداني همچون او به حمايت از علم همت گماشته است... حمايتي که حکومتها در سراسر جهان غرب مي کنند و طبعا همين حمايتها باعث دستاوردهاي بسيار قابل توجهي در زمينه هاي نظامي و اقتصادي بوده. ولي حمايت حکومتها از آن گونه تحقيقاتي که کاربرد يا ثمره ي بلا واسطه ي اقتصادي يا نظامي ندارند، همواره با ترديد و اکراه بيشتري همراه بوده است.

رابطه ي علم جديد با قدرت باعث دلمشغولي شماري از دانشمندان، به مسأله ي مسئوليت اخلاقي شده است، زيرا اختراعات و کشفيات ايشان که خود غالبا افرادي متواضع و اخلاقي هستند، به دارندگان قدرت امکان داده است تا به مدد انواع تسليحات نظامي، از بمبهاي آتشزا گرفته تا بمبهاي هيدروژني روشهايي براي کشتار جمعي ايجاد کنند، قطع نظر از آن که روشهاي بيشماري نيز براي انهدام تعادل محيط طبيعي که اينک کل امکان حيات بر روي زمين را در معرض تهديد و مخاطره قرار داده، در اختيار صاحبان قدرت گذاشته است». [2] .



[ صفحه 209]



صاحبان قدرتي که انگيزه هاي سودجويي و لذت پرستي مطلق آنها را از ياد خدا و ارزشهاي انساني غافل کرده است.

«براي تصديق اين مطلب به داستان مختصر ولي بسيار پرمعناي ذيل توجه فرماييد:

«در سال 1949 اينشتين درباره ي ملاقات خود با يکي از سران آمريکايي چنين نوشت: (اخيرا با يکي از شخصيتهاي باهوش آمريکايي که به صورت ظاهر مردي صاحب حسن نيت بود، مذاکره مي کردم و به او تذکر دادم که خطر جنگ جديدي بشريت را تهديد مي کند و اگر چنين جنگي درگيرد، احتمالا نوع بشر منهدم خواهد گشت، و فقط تشکيلاتي که مافوق ملتها باشد مي تواند از چنين خطري جلوگيري کند، اما با نهايت تعجب مشاهده کردم که مخاطب من چنين جواب داد: به چه دليل شما تا اين اندازه مخالف با انهدام نوع بشر مي باشيد؟».

... اين تفکر [انيشتين] مي گويد: «چنين جواب تند و صريحي از رنج دروني و بدبختي آشکاري حکايت مي کند که مولود جهان امروز است. اين جواب به نظر من جواب کسي است که کوشش بسيار کرده است تا تعادلي در وجود خويش ايجاد کند، ولي توفيق نيافته است و حتي اميد توفيق را نيز از دست داده است. اين جواب بيان انزوايي دردناک است که همه ي بشر امروزه از آن رنج مي برند».

همه پيامبران الهي در گذرگاه قرون و اعصار فرياد زده اند: سودجويي و لذت خواهي بايد به پيروي از «صيانت تکاملي ذات باشد» نه بر مبناي «مي خواهم مطلق» که به تنهايي تير خلاص بر همه ي قوانين انساني است. آيا هنگامي که پيامبران الهي مي گفتند: «بر خود بپسند آنچه را که بر ديگران مي پسندي و بر ديگران مپسند آنچه را که بر خود نمي پسندي» با ما انسانها شوخي مي کرده اند؟! آيا آن رسولان الهي خيال پردازي مي نمودند يا حقايقي را از طرف خداوند خالق انسانها براي ما بيان



[ صفحه 210]



مي کردند؟ هيچ ترديدي نيست که آن رسولان الهي اصيل ترين حقايق را از طرف خدا براي ما آورده بودند. هم اکنون هيچ راهي براي ادامه ي حيات مطلوب در عرصه ي زيباي طبيعت ديده نمي شود مگر با اجتناب از خودپرستي که سودجويي و لذت پرستي مطلق و بي محاسبه از مختصات ذاتي آن است، و روي آوردن به انگيزه هاي الهي در زندگي که هيچ حقيقتي را از زندگي انسانها حذف نمي نمايد» [3] .

«امروزه اين سئوال در دنياي متجدد مصرف شده است که مسئول اوضاع مصيبت بار کنوني که بشريت با آن مواجه است، کيست؟ تا همين اواخر اکثر دانشمندان معتقد بودند که کار ايشان جستجوي دانش است و ايشان مسئول نحوه ي استفاده اي که از اختراعات و کشفيات آنان مي شود، نيستند اين تلقي نتيجه ي تفکيک ميان علم و اخلاق [دانش و ارزش] بود که از همان آغاز تکوين علم جديد تاکنون مميزه ي بارز علم جديد بوده است....

... تذکر اين نکته نيز مهم است که تحولاتي که در اين قرن در فيزيک جديد بويژه در زمينه ي مکانيک کوانتومي و نسبيت رخ داده است و به تغييراتي در جهان نگري مکانيستي نيوتوني انجاميده، توجه عده اي از دانشمندان را به مطالعه در باب مسائل فلسفي معيني جلب کرده که از قرن هفدهم تا اين اواخر مورد عنايت بوده است....

... کساني که به خداوند ايمان دارند هيچ راهي جز آن ندارند که حق طبيعت و همه ي مخلوقات ديگر خداوند، از جمله گياهان و حيوانات را ادا کنند و ساير مخلوقات را بوسيله ي تکنولوژي و به نام «حق مطلق انساني!!» که اين چنين مدار و محور جهان نگري جديد شده است، منهدم نسازند... جهان اسلام به عنوان جهاني



[ صفحه 211]



که قرآن را دريافت کرده و امانت حمايت از ساير مخلوقات خداوند را بر دوش گرفته، در قبال جهان طبيعت مسئوليت ويژه اي دارد و نبايستي به بهانه ي «ضرورت نوسازي و رسيدن به غرب»، از ايفاي وظايف خليفه اللهي، که همه ي مسلمين در مقام آدميت بر عهده دارند، سرباز زند. در شرايط کنوني براي جامعه ي اسلامي يا هر جامعه ي ديگري مسئله اين نيست که از اين حيث به جوامع ديگر برسند، بلکه اين است که خودشان را با محيط زيست طبيعي اي که در صورت از دست رفتن آن، نفس رسيدن [به غرب] معادل با انهدام مجتمع اسلامي و دست آخر انهدام کل جامعه بشري خواهد بود، هماهنگ نگاه دارند...» [4] .

بنابراين علت العلل پيدايش قرون جديد و تمدن مغرب زمين و پيشرفتهاي عجيب علمي، صنعتي و تکونولوژيکي دو سه قرن اخير در اروپا، همه مرهون تغيير روش نگرش و تحقيق در مسائل علمي و اجتماعي است و پيروي از روش استقراء و تجربه موجب توفيق دانشمندان در شناخت طبيعت شده ولي بعلت در خدمت بودن علم و تکنولوژي خسارات زيادي نيز به بشريت وارد کرده است. به همين علت جوامع اسلامي براي رسيدن به جامعه توسعه يافته مورد نظر اسلام، اولا هدف تحصيل علم و صنعت را خدمت به انسانها و آسايش و رفاه همه ي انسانها قرار دهند، و ثانيا در عين تسلط بر طبيعت، بايد حداکثر هماهنگي با طبيعت رعايت گردد. ثالثا هدف همه ي علوم مذهبي و انساني و تجربي را يکي بدانند و آن اين است که هر يک از اين علوم قصد دارند ما را به طريقي به خالق هستي و مدبر جهان



[ صفحه 212]



نزديک کنند. بنابراين مسلمين در عين حال که در کسب علوم و فنون، بالاترين کوششها را بايد انجام دهند بايد همواره خدا و کسب رضاي او را محور کارهايشان قرار دهند.

بنابراين «بطور خلاصه امروز دو حقيقت روشن داريم. يکي اينکه غرب از نظر علم و صنعت پيشرفت کرده است و در مقابل دنياي اسلام در اين حوزه خيلي عقب مانده است و ديگر آنکه غرب در عين ترقيات شگرفش انسان غربي را به جايي نرسانده است و بلکه او را در ورطه ي پوچي انداخته و کل بشريت را در معرض نابودي قرار داده است. در اين وضعيت وظيفه ي مسلمانان است که اولا اين عقب افتادگي در علوم را جبران کنند و خود مثل گذشته مبتکر و پيشرو شوند و ثانيا با احياي معارف اسلامي و حکم فرما کردن جهان بيني اسلامي بر فکر خود بشريت را به سوي رفاه و خوشبختي واقعي سوق دهند.» [5] .


پاورقي

[1] دورانت، ويل؛ تاريخ فلسفه؛ جلد اول؛ مترجم: شرکت سهامي کتابهاي جيبي؛ چاپ ششم، 1351؛ ص 182.

[2] نصر، سيد حسين؛ جوان مسلمان و دنياي متجدد؛ مترجم: مرتضي اسعدي؛ طرح نو؛ چاپ دوم، 1374؛ ص 276.

[3] جعفري، محمدتقي؛ نقد و بررسي بيانيه وانکوور (بقا در قرن بيست و يکم)؛ کميسيون ملي يونسکو در ايران؛ چاپ اول، 1371؛ ص 21-20.

[4] مأخذ 17؛ نصر؛ ص 281-276.

[5] گلشني، مهدي؛ قرآن و علوم طبيعت؛ نشر مطهر؛ 1375؛ ص 90.