جعفر کذاب عموي امام زمان
[ صفحه 29]
گاه مي شود بر اثر عواملي، از حضرت نوح (عليه السلام) پسري ناخلف بنام کنعان و يا از حضرت آدم (عليه السلام) پسري متمرّد بنام قابيل به وجود مي آيد.
حضرت امام هادي (عليه السلام) داراي 5 فرزند بنامهاي امام حسن (عليه السلام)، حسين، محمّد، جعفر، و علّيه بود. در ميان اين فرزندان، جعفر، بسيار ناخلف بود که لقب کذّاب (دروغگو) را گرفت، امام هادي (عليه السلام) درباره او فرمود: از فرزندم جعفر دوري کنيد، نسبت او به من همچون نسبت کنعان به نوح (عليه السلام) است، امام عسکري (عليه السلام) فرمود: مثل من و جعفر مانند هابيل و قابيل دو فرزند آدم (عليه السلام) است، اگر کشتن من براي جعفر ممکن بود، مرا مي کشت، ولي خداوند جلو او را گرفت.
جعفر از افرادي بود که ادّعاي امامت داشت و پس از رحلت پدر مي گفت امام مردم من هستم نه برادرم، امام عسکري (عليه السلام)، حتي پس از رحلت پدر نزد خليفه وقت رفت و گفت: بيست هزار اشرفي براي تو مي فرستم و از شما خواهش دارم که فرمان دهي تا بر مسند امامت بنشينم و اين مقام از برادرم سلب گردد.
خليفه در جواب گفت: عجب آدم احمقي هستي اگر امامت در دست ما مي بود آن را براي خود قرار مي داديم اگر امام شناسان
[ صفحه 30]
و شيعيان آنچه از برادرت و پدرت از معجزات و... ديدند از تو ببينند تو را امام خود مي دانند، ديگر نيازي به کمک ما نداري وگرنه هرگز به تو ايمان نخواهند آورد.
کارشکني هاي او در عصر امامت برادرش امام عسکري (عليه السلام) بجائي نرسيد ولي پس از شهادت برادرش دوباره شروع به ادعا کرد و اعلام داشت که امام بعد از برادرم من هستم.
امام عسکري (عليه السلام) براي اينکه امر بر مردم اشتباه نشود و امامت امام مهدي (عج) را از کارشکني هاي جعفر، حفظ کند، در آخرين لحظات عمر، يکي از اصحاب بنام (ابوالاديان) را بحضور طلبيد و به او فرمود:
«چند نامه هست اينها را به مدائن مي بري و به فلان و فلان کس مي رساني و جواب نامه ها را مي گيري، روز 15 به سامرّاه مي آئي، صداي گريه از خانه من خواهي شنيد مطّلع مي شوي که من از دنيا رفته ام.»
ابوالاديان: فدايت شوم، معلوم است که سخن شما راست و درست است، و همين طور که مي فرمائي خواهد شد ولي سؤالي دارم و آن اينکه پس از شما امام کيست؟
امام عسکري (عليه السلام): «امام کسي است که جواب نامه ها را از تو مطالبه کند.»
[ صفحه 31]
ابوالاديان: علامت ديگر امام پس از شما چيست؟
امام عسکري (عليه السلام): «امام کسي است که بر جنازه من نماز بخواند.»
ابوالاديان مي گويد: علامت ديگر چيست؟
امام عسکري (عليه السلام) فرمود: «امام کسي است که از ميان هميانهاي طلا خبر دهد.»
ابوالاديان مي گويد: ابّهت امام عسکري (عليه السلام) مرا گرفت، ديگر نپرسيدم که منظور چه همياني است، برخاستم خدا حافظي کردم نامه را گرفتم بسوي مدائن رهسپار شدم، نامه ها را به صاحبانشان دادم و جواب نامه ها را گرفتم و به سامره برگشتم همين که وارد خانه امام حسن (عليه السلام) شدم صداي گريه شنيدم فهميدم که امام عسکري (عليه السلام) دار دنيا را وداع کرده است ولي ديدم گروهي دور جعفر کذّاب را گرفته اند و به او به عنوان امام تهنيت مي گويند و بعضي به او تسليت مي گفتند.
در اين ميان کسي آمد و به جعفر گفت: جنازه برادرت را غسل داده اند، بفرمائيد بر آن جنازه نماز بخوانيد ديدم جعفر برخاست و همراه گروهي براي انجام نماز رهسپار شد، با خود گفتم: عجبا! اگر امام مردم، بي دين بشود، معلوم مي شود که همواره دين از اول سست بوده است، چون من جعفر کذّاب را مي شناختم که همواره با ساز و آواز و شرابخواري سروکار داشت، من هم دنبال جعفر براه افتادم
[ صفحه 32]
تا ببينم جريان به کجا منتهي مي شود.
کنار جنازه امام عسکري (عليه السلام) رسيديم جعفر پيش ايستاده و همراهان پشت سرش، گفتم ديگر کار از کار گذشت، ناگهان پرده سفيدي که در حجره آويزان بود بلند شد، ديدم کودکي نوراني پيدا شد، رداي جعفر را گرفت و فرمود: اي عمو! پس برو، من سزاوارترم که بر جنازه پدرم نماز بخوانم، جعفر مانند نقش برديوار هيچ نتوانست بگويد و کنار رفت.
آن کودک مشغول نماز شد و پس از نماز همين که خواست برود به من رسيد و فرمود: جواب نامه ها را به من بده، نامه ها را به او دادم، رفت به حجره، با خود گفتم حمد و سپاس خدا را که دو علامت از علاماتي که امام عسکري (عليه السلام) به من فرموده بود ظاهر شد، نزد جعفر آمدم و گفتم اين طفل که بود؟
گفت: من اصلاً چنين کودکي را نديده ام و نمي شناسم.