برگ سبزي از نگارنده، خطاب به امام زمان
بيا بيا که دل عاشقان برفت از دست
بيا بيا که چه بسيار غم به قلب نشست
بيا که فصل دراز خزان و غم تا کي؟
بکش تو از دل جانکاه، تيرها با شست
بيابيا که فراغت بکشت پير و جوان
نجاتشان بده جانا ز دست حاکم پست
[ صفحه 276]
تو اي عزيز خداوند و سرور ثقلين
تو اي نواده آن کو به آسمانها رفت
عنايت و کرمي کن به چاکران درت
اگر چه لايق درگه نبود غافل و مست
فسوس و آه، بهاران گذشت و غنچه نديد
هر آنچه بلبل محزون پريد و بيرون جَست
و ليک خوي نکويت دلش به شور افکند
خطاب کرد به خود، کي ز غصّه در تبِ خست
بشارتي دهمت اي ضعيف و درمانده
که مدّتي است ببينم به رويت اين در، بست
نداي وقت تولّد که بود جاء الحق
چنين ندا و چنان صوت را ز ماني هست
خوش آن زمان که به جوش و خروش افتد راز
خوش آن مکان که بريده شود رگ تر دست
خوش آن دمي که بنورش جهان شود تابان
خوش آن مهمي که به گِردش چوهاله مردم رست
بيا بيا که چه اندازه افتخار بود
محمّدي به حضورت شود غلام دست [1] .
پاورقي
[1] سروده نگارنده در عيد نوروز سال 1351 ـ شمسي امام صادق (عليه السلام) فرمود: «هيچ نوروزي نيست مگر اين که ما در آن منتظر فرج هستيم، زيرا اين روز از روزهاي ما است (اثباة الهداة، ج 7، ص 142).