بازگشت

علامه حلي در خدمت امام زمان






[ صفحه 249]



پيش از آنکه ملاقات عجيب عالم و محقق بزرگ جهان تشيّع علاّمه حلي (رحمه الله) با امام زمان (عليه السلام) را شرح دهم، اجازه دهيد مختصري از شرح حال اين مرد خدا را به نظرتان برسانم:

جمال الدّين حسن بن يوسف بن مطّهر حلّي (رحمه الله) معروف به «علاّمه حلّي» از علماي برجسته قرن هشتم هجري است که در سال 726 هــق از دنيا رفت و در نجف اشرف به خاک سپرده شد، اين مرجع تقليد عاليقدر، سلطان محمّد خدابنده پادشان مغول را شيعه کرد و در اين مسير خدمت بسيار بزرگي به مذهب جعفري نمود. [1] او در تمام علوم اسلامي، استاد ماهري بود و تأليفات او را بيش از 500 جلد کتاب تخمين زده اند.

اينک توجه کنيد که اين مرد ديني چگونه مورد عنايت امام عصر (عج) قرار مي گيرد:

او در حلّه يکي از شهرهاي عراق سکونت داشت، هر شب جمعه از حلّه با وسائل آن زمان به کربلا مي رفت. (با اينکه بين اين دو شهر بيش از 10 فرسخ است) با اين کيفيت که پنجشنبه سوار بر الاغ خود



[ صفحه 250]



به راه مي افتاد و شب جمعه در حرم مطهّر امام حسين (عليه السلام) مي ماند و بعد ازظهر روز جمعه به «حلّه» مراجعت مي کرد.

در يکي از روزها که به طرف کربلا رهسپار بود، در راه شخصي به او رسيد و همراه علاّمه با هم به کربلا مي رفتند علاّمه با رفيق تازه اش شروع به صحبت کرد و مسائلي را بيان نمود از آنجا که به فرموده امام علي (عليه السلام):

«اَلْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ؛

شخصيت مرد در زير زبانش نهفته است.»

علاّمه درک کرد که با مردي بزرگ و عالمي سترگ، هم صحبت شده است، هر مسئله مشکلي مي پرسيد، رفيق راهش جواب مي داد به طوري که علاّمه که خود را يگانه دهر مي دانست، از علم رفيق راهش متحيّر ماند گرم صحبت بودند تا آنکه در مسئله اي، آن شخص بر خلاف فتواي علاّمه فتوا داد علاّمه گفت: اين فتواي شما بر خلاف اصل و قاعده است دليل هم که اين قاعده را از بين ببرد نداريم.



[ صفحه 251]



آن شخص گفت:

«چرا دليل موثّقي داريم که شيخ طوسي (رحمه الله) در کتاب تهذيب در وسط فلان صفحه، آن را نقل کرده است.»

علاّمه گفت: چنين حديثي را در کتاب تهذيب نديده ام.

آن شخص گفت:

«کتاب تهذيبي که پيش تو هست در فلان صفحه و سطر اين حديث مذکور است!!»

علاّمه در دنيايي از حيرت فرو رفت از اين رو که اين شخص ناشناس به تمام علائم و خصوصيّات نسخه منحصر به فرد کتاب تهذيب آگاهي داشت.

علاّمه درک کرد که در برابر استادِ علاّمه ها قرار گرفته، لذا شروع کرد به ذکر مسائل مشکله اي که براي خودش حل نشده بود، در اين موقع تازيانه اي را که در دست داشت به زمين افتاد، در همين حين اين مسئله را از آن شخص پرسيد که آيا در زمان غيبت کبري، امکان ملاقات با امام زمان (عليه السلام) هست؟

آن شخص تازيانه را برداشته بود و به علاّمه مي داد و دستش به دست علاّمه رسيد فرمود:

«چگونه نمي توان امام زمان را ديد در صورتي که اينک دست او در دست توست.»

علاّمه چون متوجه شد، خود را به دست و پاي امام زمان (عليه السلام) انداخت و آنچنان محو عشق آن حضرت شد که مدتي چيزي نفهميد، پس از آنکه به حال خود آمد کسي را نديد، به خانه مراجعت کرد و فوري کتاب تهذيب خود را باز نمود و ديد آن حديث با همان علائم



[ صفحه 252]



از صفحه و سطر، تطبيق مي کند، در حاشيه اين کتاب در همان صفحه نوشت: اين حديثي است که مولايم امام زمان (عليه السلام) مرا به آن خبر داده است.

عده اي از علماء همان خط را در حاشيه همان کتاب ديده اند. [2] .

همين علاّمه شنيد يکي از علماي بزرگ اهل تسنن کتابي در رد شيعه نوشته که عده اي را با آن گمراه نموده ولي آن کتاب را در دسترس قرار نمي دهد، علاّمه مدتها به طور ناشناس در پيش آن عالم سنّي، شاگردي کرد تا بلکه آن کتاب را به دست بياورد و به حمايت از تشيّع بر آن رد بنويسد تا آنکه از آن عالم تقاضا کرد که چند روزي آن کتاب را در دسترسش قرار دهد، آن عالم، کتاب را در اختيار علاّمه نمي گذارد، سپس حاضر شد که آن کتاب را يک شب به علاّمه بدهد و گفت من نذر کرده ام که اين کتاب را بيش از يک شب به کسي ندهم.

علاّمه با اشتياق تمام آن کتاب را به خانه آورد و تصميم گرفت همان شب از تمام آن کتاب نسخه برداري کند (تا بعداً به رد آن بپردازد)

مشغول نوشتن آن کتاب شد، چند صفحه اي نوشت، خسته شد و خواب او را گرفت در همين حال ناگاه ديد مرد عربي وارد اتاق شد و گفت:



[ صفحه 253]



«اي علاّمه! تو کاغذها را خط کشي کن، من برايت مي نويسم.»

علاّمه بي درنگ مشغول خط کشي شد ولي در همين حال خوابش برد وقتي که بيدار شد ديد تمام کتاب را آن مرد عرب نوشته و در آخر آن اين جمله به چشم مي خورد:

«کتبه الحجة؛

اين کتاب را حجت (عج) نوشته است.!» [3] .



العجل اي صاحب محراب و منبر العجل

العجل اي حامي دين پيمبر العجل



العجل اي باعث ايجاد عالم العجل

العجل اي وارث شمشير حيدر العجل



شهسوارا زودتر بشتاب که از انبوه کفر

کشور ايمان شده يکسر مسخّر العجل



تا بکي ما را بماند بر سر راه وصال

چشم حسرت روز وشب چون حلقه بردرالعجل



مهدي آخر زمان، اي پادشاه انس و جان

خيز و ميکن دفع دجّال بداختر العجل



از پي خونخواهي آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) از نيام

برکش آن صمصام و بنشين بر تکاور العجل




پاورقي

[1] چگونگي شيعه شدن شاه خدابنده به دست علامه را در کتاب پندهايي از تاريخ تأليف نگارنده، ص334 بخوانيد.

[2] دارالسّلام عراقي (رحمه الله)، ص 171.

[3] اقتباس از روضات الجنان، جلد دوم، صفحه 282.