داستاني از سيد مهدي کشفي
مرحوم آيت اللَّه اراکي داستان ذيل را هم به طور خصوصي و هم در خطبه نماز جمعه براي عموم نقل فرمودند و آن را در مصاحبه مجله حوزه نيز بيان داشته اند.
چکيده داستان اين است که مرحوم سيد مهدي کشفي، پسر سيد ريحان اللَّه کشفي بروجردي، نزد من مکاسب مي خواند. او گفت: شبي از شبها در منزل خوابيده بودم که از صداي ناله کسي از خواب بيدار شدم. آمدم ببينم صدا از کيست، ديدم که يک کاروانسراي بزرگ در داخل منزل کوچک ما جا گرفته و اطراف آن حجره هايي مي باشد، مشاهده کردم ناله از داخل يکي از حجره ها مي آيد. آمدم ببينم چيست؟ ديدم در را از داخل حجره بسته اند. از روزنه در نگاه کردم، ديدم يکي از دوستان من که در تهران است خوابيده و بر روي اندام او سنگ هاي آسيا گذاشته اند و يک شخص بد هيبت، سيخ سرخ شده اي را به گلوي او فرو مي برد. التماس کردم درب را باز کند تا به داد او برسم، اعتنا نشد. اين قدر ماندم تا خسته شدم و دچار وحشت گشتم. آن شب ديگر خوابم نبرد. فرداي آن شب به منزل عارف معروف آقاي حاج ميرزا جواد آقا تبريزي رفتم و جريان را براي ايشان گفتم. فرمود: مقامي پيدا کردي. اين حالت جان دادن آن شخص است که براي تو مجسم شده است. تاريخ گذاشتم. بعد از چند روز خبر آمد که رفيق تاجر تو فوت [1] کرده است. تاريخ فوت او دقيقاً موافق با آن مکاشفه بود.
نگارنده گويد: در حديث است پيامبرصلي اللَّه عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در امت من، حاکم جائر و خورنده مال يتيم از روي ظلم، و شاهد کاذب، با سيخهاي آتشيني که به درون آنها فرو [2] مي برند جان مي دهند.
پاورقي
[1] مجله حوزه، شماره 12ص 41.
[2] بحارالانوار، ج 6ص 170موسسه وفا، بيروت.