عنايت امام زمان به مرحوم حاج شيخ اسماعيل جاپلقي
مرحوم آيت اللَّه حائري نوشته اند: آيت اللَّه حاج شيخ اسماعيل جاپلقي که از شاگردان درجه اول مرحوم پدرم بودند، دو بار برايم نقل کرد که در سال (1342) قمري، با پدرم راهي مشهد شدم. ده روز طول کشيد تا از جاپلق به تهران رسيديم. از تهران تا مشهد در آن زمان يک ماه راه بود. وقتي به شاهرود رسيديم، قرار بر اين شد که قافله دو روز توقف کند. روز اول لباس هاي پدرم را شستم و ايشان به حمام رفتند، و روز دوم لباس هاي خودم را شستم و حمام رفتم. از حمام که بيرون آمدم، اول شب بود. در حال خستگي مجبور به حرکت شدم. سوار بر مرکب شده و حرکت کرديم. مقداري که راه پيموديم با خود انديشه کردم که ساعتي کنار جاده بخوابم تا رفع خستگي شود و سپس خود را به قافله برسانم.
به محض اينکه پياده شدم و دراز کشيدم خوابم برد، آنگاه که بيدار شدم ديدم که آفتاب رويم را گرفته و خستگي بر طرف شده است؛ در همين حال دو نفر که به طرف شاهرود مي رفتند پيدا شدند، يکي از آنها به من گفت: راه از اين طرف است، و يک جهت را نشان داد.
چند دقيقه که از آن راه رفتم، استخر آبي پيدا شد که در جنب آن قهوه خانه اي بود و درختان با صفايي در آن وجود داشت. داخل قهوه خانه رفتم و يک چايي خوردم؛ چون دو چاي سه شاهي بود و من فقط دو شاهي داشتم، چاي ديگر را که آورد گفتم: بيش از دو شاهي ندارم. قهوه چي گفت: باشد به همان دو شاهي دو چاي بخور.
از قهوه خانه خارج شدم. چند دقيقه ديگر راه آمدم و به منزل بعد رسيدم؛ ديدم قافله تازه به آنجا رسيده است، پدرم از الاغ پياده شده و خود را به ديوار تکيه داده بود و هنوز داخل منزلي که براي قافله ترتيب داده بودند نشده بود. آنها تمام شب راه آمده بودند و حال آنکه من به چند دقيقه به آنها رسيدم.
وقتي داستان را براي پدرم نقل کردم او گفت: آن شخص امام زمان عليه السلام بوده است.
مرحوم آقاي حائري نوشته از آقاي جاپلقي پرسيدم: آيا کسي از وجود قهوه خانه واستخر آب در آن منطقه [1] اطلاع داشت؟ گفت: ابدا.
پاورقي
[1] تلخيص از نسخه خطي خاطرات و کتاب سرّ دلبران، ص 151.