مشاهدات عيني نگارنده در شهريور 1378
چون نوبت به بيان وضع مسجد در حال حاضر رسيد، براي اينکه چيزي را بدون تحقيق ننويسم، عصر روز سه شنبه نهم شهريور (1378) شمسي، مطابق با پانزدهم جمادي الثاني (1420) قمري، ابتدا با بعضي از دوستان از کوه خضر ديدن نمودم. اين کوه حدّ فاصل بين قم و جمکران است و حدود سه کيلومتر با جمکران فاصله دارد. راه اين کوه در حال حاضر منحصر به جاده اي است که از شهرک امام خميني به آن کوه منتهي مي شود. از پايين که نگاه شود، چندان مرتفع نيست، ولي از بالاي آن بسيار مَهيب و مرتفع به نظر مي رسد، وقتي از بالا به پايين نگاه شود گويا از هواپيما به زمين نگاه مي شود. آن چنان حيرت آور و وحشت انگيز است که پايين آمدن را بر انسان دشوار مي سازد.
افضل الملک که در سال (1310) قمري از اين کوه ديدن کرده است مي نويسد: وجه تسميه اين کوه به خضر اين است که مي گويند: در اينجا حضرت خضر ديده شده است. وي مي نويسد: از قديم اوتاد و [1] اقطاب در آن کوه به اعتزال به سر مي بردند.
در بالاي کوه مسجد کوچکي است، داراي محراب و جالب توجّه. نگارنده نماز مغرب را در آنجا خواندم. صاحب کتاب انوار المشعشعين که در سال (1302) قمري به تدوين آن کتاب اشتغال داشته است مي گويد: شخصي نذر کرد که هرگاه حاجتش روا شود براي بالا رفتن به آن کوه پلّه بسازد، چون حاجت روا شد، [2] سيصد پلّه براي آن کوه درست کرد.
ولي در حال حاضر، جاده را به صورت مارپيچ درست کرده اند و انسان به آساني مي تواند بالا رود. قلّه کوه را هم تسطيح نموده اند، به طوري که جمع زيادي مي توانند در بالاي کوه اجتماع کنند. از قرار مسموع در سال گذشته، بعضي از ارگانهاي دولتي در آنجإ؛کک مراسم خواندن دعاي عرفه را بپا داشتند. در هر حال اين کوه حيرت افزا و ديدني است. کسي که مکّه را ديده و به جبل النور رفته باشد در بالاي اين کوه به ياد غار حرا مي افتد.
در بالاي کوه احساس معنويّت مي شود و تمام شهر و اطراف آن به خوبي ديده مي شود. خصوصيات آن کوه قابل توصيف نيست. امکانات عيّاشي در آنجا وجود ندارد، لذا هر نوع شايعه مرکزيت آن کوه براي گناه تکذيب مي شود.
بعد از اداي فريضه مغرب، راهي مسجد جمکران شديم. حدود نيم ساعت از شب گذشته بود که وارد شبستان مسجد شدم. به سختي توانستم جايي براي نماز عشا پيدا کنم. بعد از فريضه عشاء براي بررسي اوضاع از شبستان خارج شدم. تمام فضاي رو باز اطراف مسجد که چندين هزار متر مربع مي باشد، زير پوشش جمعيت بود.اکثر مردم به نماز و دعا مشغول بودند و هر دقيقه به عدد آنان اضافه مي شد.
از آنجا، راهي درمانگاه مجلّل و مجهّز مسجد جمکران شدم. آماري از دکترهاي متديّن که رايگان براي معاينه و نسخه نويسي به آن درمانگاه مي آيند در تابلوي بزرگي نوشته شده بود. داروخانه اش داير و فضايش مملوّ از مسافر بود.
بعد از مدّتي کوتاه به طرف مسجد آمدم. صدها دستگاه وسيله نقليه از کوچک و بزرگ در بيابانهاي اطراف به چشم مي خورد. سيل خروشان جمعيت رو به افزايش بود و از بلندگوهاي مسجد صداي قرآن طنين انداز بود.
بعد از ديدار با بعضي از اعضاي هيئت مديره و صرف شام، مجدّدا از فضاي روباز مسجد مسير خروجي را طي کردم. با دقت وضع مردم را زير نظر گرفتم. اکثر آنان مشغول دعا و نماز و عبادت بودند. مجموع اين وضعيت در داخل فضاي روباز، منظره مسجد الحرام و منظره مني و عرفات را در ذهن انسان تداعي مي نمود. در اين هنگام، مدح امام زمان از بلندگوي مسجد پخش مي شد. اوضاع سمعي و بصري آن چنان جذّاب بود که قابل توصيف نيست. از داخل تاکسي مشاهده کردم که يک روحاني محاسن سفيد، از ديدن اين منظره و شنيدن مدح امام زمان عليه السلام آن چنان به وجد آمده که گويي به طرف مسجد پرواز مي کند و با ريختن اشک چشم و تکان دادن دستها گويا امام را مي بيند. خلاصه چنان از خود بيخود بود که اين بنده سنگدل را به گريه انداخت.
از بعضي در مقام انتقاد شنيده مي شود که به بهانه جمکران، بعضي از مردم راهي صحنه گناه مي شوند. پاسخ ايشان مثل مشهور است: براي يک بي نماز، درِ مسجد بسته نمي شود. از يک اجتماع چند هزار نفري نبايد توقّع عصمت داشت. انجام چند جرم يک امر طبيعي هر اجتماع است.
اشکال تراشان بيايند اشکال را برطرف کنند و از اين جمعيت که با هزينه خود از اطراف کشور به اين مکان مي آيند با امر به معروف و نهي از منکر و تبليغات صحيح بهره برداري کنند. اين اجتماع عبادي در هر مکاني باشد آن مکان، مقدّس مي شود و در هر بياباني که فرياد و ضجّه بلند نمايند، جاي استجابت دعا مي گردد. همه بايد جمع شويم از افراط و تفريطها و اسراف کاريها، تجملات و خود سريها بکاهيم و آن چنان را آن چنان تر بنمائيم.
اي به کشور ايمان، شهريار بي همتا!
وي به عرصه امکان، گنج علم سبحاني!
آيت خدايي تو، جان مصطفايي تو
قلب مرتضايي تو، هفت سرّ قرآني
هم نهاني و هم پيدا، در مَثَل چو خورشيدي
گر چه از نظر چندي است زير ابر پنهاني
اي عجب به پنهاني، مي زند ره دلها
نرگست به شهلايي زلفت از پريشاني!
از رخت نقاب افکن، راز عالمي بگشا
تا عيان شود بر خلق، سرّ اوّل و ثاني
حال ما مسلمانان، در هم است و بي سامان
درد ما شود درمان، از لبت به آساني
خاطرِ الهي را از رخت چون ماه افروز
کز غمت شب هجران، در هم است و ظلماني
پاورقي
[1] تاريخ و جغرافياي قم، نوشته افضل الملک، ص 64.
[2] انوار المشعشعين، ص 191.