بازگشت

وصايت و جانشيني باب


گزارش منابع بابي و بهايي نسبت به جانشيني علي محمد شيرازي «باب» يکسان نيست. ميرزاجاني کاشاني [1] بعد از شرح اندوه باب در کشته شدن يارانش به «نوشتجات» ميرزا يحيي - که همان ايام به باب رسيده بود - اشاره کرده و نوشته است که باب بعد از خواندن اين نامه‌ها مسرور شد و سپس وصيت نامه‌اي براي يحيي فرستاد و در آن «نصّ به وصايت و ولايت فرمود».

کنت دوگوبينو، وزير مختار فرانسه در ايران، نيز که در آن سال‌ها در ايران بوده و جزئيات وقايع بابيان را ثبت کرده، ميرزا يحيي را جانشين باب دانسته و تأ‌کيد کرده است که اين جانشيني، بدون سابقه و مقدّمه صورت گرفت و بابي‌ها نيز آن را پذيرفتند. [2] .

خواهر ميرزا حسينعلي، عزّيّه خانم، نيز که خود از بابي‌ها بود، در کتابي به نام تنبيه النائمين [3] همين نظر را تأ‌ييد کرده است. در برابر، نبيل زرندي [4] از يک سيّاح ياد کرده که به دستور باب براي اداي احترام به کشته شدگان قلعهِ طبرسي، به مازندران و از آنجا به تهران نزد ميرزا حسينعلي رفت و هنگام مراجعت،ميرزا حسينعلي نامه‌اي به برادرش ميرزا يحيي براي باب فرستاد، و او بي‌درنگ پاسخ داد. در اين پاسخ، به ميرزا يحيي توصيه شده بود که در سايهِ برادر بزرگ‌تر قرار گيرد و در آن «کوچک‌ترين اشاره‌اي به مقام موهومي که ميرزا يحيي و اتباعش قايل بودند، وجود نداشت». عبدالبهاء، فرزند ميرزا حسين‌علي، در مقالهِ شخصي سيّاح [5] از زبان سياحي موهوم گزارش داده که گزينش يحيي به جانشيني باب، از طراحي‌هاي ميرزا حسينعلي بوده است «که افکار متوجّه شخص غايبي شود و به اين وسيله بهاء محفوظ از تعرّض ناس مانَد».

محيط طباطبايي به استناد گزارش‌هاي تاريخي و برخي قراين ديگر اظهار کرده که اساساً موضوع «وصايت» براي باب مطرح نبوده و رهبري بابي‌ها بعد از او به شيخ علي ترشيزي معروف به عظيم رسيد و همو بود که بابي‌ها را به منظور اجراي نقشهِ قتل ناصرالدين شاه قاجار به تهران فرا خواند. [6] .

در هر حال، بنابر بيشتر منابع، بعد از اعدام باب، عموم بابيه به جانشيني ميرزا يحيي - که باب او را «مَن يَعدِلُ اسمه اسمَ الوحيد» خطاب کرده بود - معتقد شدند و چون در آن زمان يحيي بيش از نوزده سال نداشت، ميرزا حسينعلي زمام کارها را در دست گرفت.

ميرزا حسينعلي در حدود هيجده سال، وصايت «باب» دربارهِ ميرزا يحيي را قبول داشته و از اوامر و دستورهاي او به صورت ظاهر اطاعت و پيروي مي‌نمود. وي، حتي در کتاب «ايقان» که پس از مراجعت از سليمانيه در بغداد نوشته شده است، در موارد زيادي به اشاره و کنايه از ميرزا يحيي تجليل و تمجيد نموده است، ولي کم کم مخالفت خويش با ميرزا يحيي را آشکار ساخت و ميرزا يحيي هم او را طرد نمود.


پاورقي

[1] ر.ک: نقطه الکاف، چاپ ادوارد براون، ص 238، 244.

[2] همان، مقدّمهِ براون، ص 3.

[3] ص 3 - 4، 28- 32.

[4] تلخيص تاريخ، ص 419- 422.

[5] مقالهِ سياح، ص 67- 68.

[6] گوهر، سال 6، ش 3، ص 178 - 183؛ ش 4، ص 271- 277.