بازگشت

ماجراي پيدايش فرقه بابيه


ادّعاي «بابيّت» زماني آغاز شد که سيّد کاظم رشتي از دنيا رفت و سيّد علي محمّد شيرازي جانشين وي شد. همان گونه که در قسمت پيشين مقاله گفته شد، «شيخيه»، در معارف ديني، فقط به چهار رکن اعتقاد دارند: 1- توحيد؛ 2- نبوّت؛ 3- امامت؛ 4- اعتقاد به شيعه ي کامل (رکن رابع) که نيابت خاصّه ي امام زمان عليه السلام مخصوص او است.

آنان معتقدند که طريق نيابت خاصه، پس از نوّاب چهارگانه (1- عثمان بن سعيد عمروي؛ 2- ابوجعفر محمد بن عثمان؛ 3- ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي؛ 4- ابوالحسن علي بن محمد سمري) برخلاف اعتقاد فقيهان و محدّثان شيعه، مسدود نشده و همچنان راه نيابت خاصّه، مفتوح است.

شيخيّه، شيخ احمد و سپس سيّد کاظم رشتي را نايب خاصّ امام زمان عليه السلام مي دانستند و نيز معتقد بودند که امام زمان عليه السلام در عالم موهومي به نام «هورقليا» زيست مي کند و آن گاه که پروردگار اراده فرمايد، از آن جا نزول مي کند و به وظيفه ي اصلاح عالم از مفاسد، قيام مي کند. اين اعتقادات، نزد علماي اماميّه باطل است. طبق نصوص قطعي، مهدي موعودعليه السلام در همين عالم خاکي و در بدن عنصري است و به زندگي طبيعي خود به حفظ الهي، ادامه ي حيات مي دهد تا مشيّت خداوند بر قيام و ظهور او تعلّق گيرد.

بعد از وفات سيّد کاظم رشتي در سال 1259 يا 1260 هجري قمري، ابتدا معلوم نبود چه کسي جانشين وي در رکن رابع (يعني «شيعه ي کامل») خواهد بود. از اين رو، اغلب شاگردان وي، از قبيل ملّا حسين بشرويه، ملّا علي بسطامي، حاج محمّد علي بارفروشي، آخوند ملاّ عبدالجليل ترک، ميرزا عبدالهادي، ميرزا محمّد هادي، آقا سيّد حسين يزدي، ملّا حسن بجستاني، ملّا بشير، ملّا باقر ترک، ملّا احمد ابدال،... چهل روز در کوفه به سر بردند و در صدد بر آمدند که يک وجود فوق العاده را بيابند به گونه اي که اگر از استادشان بالاتر نباشد، لااقل با او برابري کند و جانشين وي گردد. بسياري از اين افراد، پيش از آن که از هم جدا شوند، هم پيمان و هم قَسَم گشتند که اگر به يافتن کسي که قرآن و استادشان سيّد کاظم رشتي خبر داده، موفّق شدند، نتيجه ي تحقيقات شان را به هم اطّلاع دهند. [1] .

از سوي ديگر، چندنفر نامزد چنين منصبي شدند که از جمله ي آنان، حاجي محمّد کريم خان کرماني، ميرزا حسن گوهر، ميرزا باقر، ميرزا علي محمّد شيرازي و... بودند. اين امر، سبب اختلاف و پراکندگي در فرقه ي شيخيّه گرديد.

در اين ميان، ملّا حسين بشرويه - که مجذوب لباس زهد و پرهيزکاري (ظاهري) سيّد علي محمّد شيرازي شده بود - قرار گذاشت که نامِ او را بلند کند. بدين منظور، با عدّه اي از شاگردان سيّد کاظم صحبت کرد تا در تعيين شخص شايسته اي براي جانشيني سيّد کاظم کوشش کنند و خود اظهار داشت: «اين کار، جز از راه مکاشفه به دست نخواهد آمد.» لذا به مسجد کوفه رفت و چلّه نشست و پس از يک اربعين بيرون آمد و گفت: «مکاشفه اي صورت نگرفت.» بار ديگر، چهل روز در مسجد کوفه به عبادت پرداخت و سپس از مسجد بيرون آمد و اظهار داشت: «مکاشفه، رخ داد و دريافتم که جانشين بحقّ سيّد کاظم رشتي، سيّد علي محمّد است.» [2] .

با انتشار اين مطلب، عدّه اي از فرقه ي شيخيّه که با اين نوع ادّعا مأنوس بودند، به سيّد علي محمّد شيرازي گرايش بيش تري نشان دادند و وي هم در سال 1260 ه ق در سنّ 25 سالگي، جانشيني استادش سيّد کاظم رشتي را اعلام کرد.


پاورقي

[1] ر.ک: لغت نامه ي دهخدا، ص 33.

[2] اين جريان، در ناسخ التواريخ (بخش قاجاريه) جلد سوم، با تفصيل بيش تري آمده است. ر.ک: لغت نامه ي دهخدا، ج 9، ص 51. علاوه بر آن، مؤلّف «نقطة الکاف» در صفحه ي 105، چنين آورده است:

«... بعد از آن که نجم وجود آن سيّد بزرگوار [حاج سيّد کاظم رشتي] غروب نمود، بعضي از اصحاب با صدق و وفاء آن سرور، نظر به فرمايش آن نيّر اعظم، در مسجد کوفه، مدّت يک اربعين، معتکف گرديده، ابواب ما تشتهي الأنفس را بر روي خود بسته، و روي طلب، بر خاک عجز و نياز گذارده و دست الحاح به درگاه موجد کلّ فلاح بر آورده و به لسان سرّ و جهد در پيش گاه فضل حضرت رب المتعال عارض گرديده که: بارالها! ما گم شدگان در وادي طلب ايم، و از لسان محبوب موعود به ظهور محبوب ايم، و به جز حضرت تو مقصد و پناهي نداريم. اينک، از تموّج بحربي کران ات مستدعي چنان ايم که حجاب غيريّت را از ميانه ي ما و وليّ ات برداشته، تا چشم فؤاد ما به نور طلعت معرفت اش روشن گردد. دلِ سوخته اي ما را از آتش فراق آن سرور افئده ي موحّدين، به آب وصال اش تسلّي بخش. چون که فرمايش حضرت خداوند رحمان در اين خطاب بود به عباد مقبلين خود که «أُدعوني استجب لکم» و لهذا تير دعاي با صدق و اخلاص نقطه انداز پرده ي دعوت، به اجابت رسيده و در عالم اشراق، به تجلّي معرفت جمال غيبي آن شمس وحدت مرآت فؤادش، متجلّي گرديده و بيت طلوع اش را که کعبه ي حقيقت بود، عارف شده، و لهذا قدم طلب در سبيل وصال اش، گذارده و به سوي کشور شيراز جان افزا شتابيده...». نيز ر.ک: لغت نامه ي دهخدا، ج 9، ص 33.