بازگشت

معاد جسماني


معروف ترين رأي احسايي، درباره ي کيفيّت معاد جسماني است. همين نظريّه، دليل اصلي تکفير او از سوي برخي علما، از جمله ملا محمّد تقي برغاني بود که گزارش آن را تنکابني [1] و ديگران آورده اند.

احسايي، اصل «معاد جسماني» را که در آيات قرآني و احاديث مستفيض، بر آن تأکيد شده، مي پذيرد، امّا تفسير ويژه اي از جسم ارايه مي دهد که مقبول دانشمندان مسلمان نيست. معناي متداول و عرفي معاد جسماني، اين است که آدمي، در حيات اخروي، مانند حيات دنيوي، داراي کالبد ظاهري مرکّب از عناصر طبيعي است. بدن، در سراي آخرت، محشور گرديده و نَفس، بار ديگر، به آن تعلّق مي پذيرد، و پاداش ها و کيفرها و لذّات و آلامي که جنبه ي جزئي و حسّي دارند و تحقّق آن ها بدون بدن و قواي حسّي امکان پذير نيستند، محقّق مي يابد. [2] .

احسايي، معاد جسماني را به اين معنا، نمي پذيرد و بر آن است که اين نحوه ي فهم با آن چه از تغيّر و تباهي در کالبد ظاهري مي شناسيم، سازگار نيست و بايد پاسخ را در حقيقتِ جسم انساني جست و جو کرد. وي، بحثي لغوي و حديثي درباره ي «جسم» و «جسد» مي آورد و توجّه مي دهد که معاني اين هر دو واژه از آن چه به ذهن متبادر مي شود، گسترده تر است. [3] .

بر اين اساس مي گويد، آدمي، دو جسد و دو جسم دارد: جسد اوّل، کالبد ظاهري ما است که از عناصر زماني تشکيل يافته و از عوارض حيات دنيوي است، پيدا است که اين جسد، در بردارنده ي حقيقت انساني نيست؛ زيرا، در عين کاهش و افزايشي که در آن روي مي دهد، حقيقت فرد و صحيفه ي اعمال او کاهش و افزايش نمي يابد. جسد اوّل، در واقع، به منزله ي جامه اي است که بر تن داريم. اين جسد، در قبر، تجزيه و زوال مي پذيرد و سرانجام، به عناصر تشکيل دهنده ي خود در طبيعت باز مي گردد. [4] .

آدمي را جسد دومي نيز هست به نام جسد هور قليايي [5] که ويژگي هاي فناپذير جسد اوّل را ندارد و در قيامت برانگيخته مي شود. در حديث آمده است که «طينت» آدمي، در قبر، به صورت «مستدير» باقي مي ماند. اين طينت، همان جسد دوم است. معناي مستدير ماندن آن، اين است که هيئت پيکري و ترتيب اندام ها را در دل خاک از دست نمي دهد. اين جسد، مرکب از عناصر مثالي و لطيف زمين هورقليا است که عناصري برتر از عناصر دنيا هستند. [6] .

جسد دوم، پيش از مرگ، در باطن جسد اوّل نهفته است و پس از زوال آن در خاک، خلوص يافته، در قبر بر جا مي ماند، امّا به سبب لطافت اش، قابل رؤيت نيست. [7] .

مرگ آدمي، مفارقت روح از اين دو جسد است و اين مفارقت، با جسم اوّل صورت مي گيرد که حامل روح در عالم برزخ است. جسم اوّل، جسمي است لطيف و اثيري که صورت دهنده ي آثار و قواي روح در حيات برزخي انسان است، همچنان که جسد مادّي، صورت دهنده ي آثار حيات دنيوي او است. [8] آن چه در همه ي اين نشئات، هويّت شخص را ثابت مي دارد، جسم اصلي و حقيقي او است (جسم دوم) که جز در فاصله ي دو نفخه ي صور، از روح جدا نيست. [9] با دميدن نفخه ي نخست (نفخه ي صعق) جسم اوّل، از روح جدا مي گردد و از ميان مي رود و آن چه پس از نفخه ي دوم (نفخه ي بعث) حشر مي يابد، جسم دوم به همراه جسد دوم است. [10] .

احسايي، تأکيد مي کند که بدن اخروي انسان - که عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم است - همان بدن دنيوي انسان است، با اين تفاوت که بدن دنيوي، کثيف و متراکم است، امّا بدن اخروي، از تصفيه هاي متعدّد عبور کرده و لطيف و خالص شده است.

وي، از همين جا نتيجه مي گيرد که به معاد جسماني معتقد است.


پاورقي

[1] ر.ک: قصص العلماء، ص 42 - 43.

[2] منشور عقايد اماميه، جعفر سبحاني، ص 189، نشر مؤسّسه ي امام صادق عليه السلام، چاپ يکم، زمستان 1376 ش.

[3] ر.ک: شرح الزيارة الجامعة، ج 4، ص 24 - 26؛ شرح العرشية، احمد احسايي، ج 1، ص 267 - 268، کرمان، 1364 ش.

[4] شرح الزيارة الجامعة، ج 4، ص 26 - 27، 29؛ شرح العرشية، ج 2، ص 189.

[5] عالم هورقليا، در يک تفسير، همان عالم برزخي است که حدّ وسط ميان عالم مُلک (عالم مادي) و عالم ملکوت (عالم مجرد) است و نيز به آن «عالم مثال» مي گويند. توضيحات بيش تر درباره ي «هورقليا» را در شماره ي دوم همين فصلنامه، ص 297 - 305 بخوانيد.

[6] ر.ک: مجموعة الرسائل الحکميّة، احمد احسايي، ص 308 - 309، کرمان، 1360 ش.

[7] وي، در اين باره آورده است: «... إِنّ الإنسان له جسدان و جسمان: فأما الجسد الأوّل فهو ما تألّف من العناصر الزمانيّة. و هذا الجسد کالثوب يلبسه الإنسان و يخلصه و لا لذّة له و لا ألم و لاطاعة ولامعصية... و أمّا الجسد الثاني فهو الحسد الباقي و هو طينته التي خلق منها... و هذا الجسد الباقي هو من أرض هور قليا و هوالجسد الثاني الذي فيه يحشرون و يدخلون به الجنّة والنار.شرح الزيارة، ج 4، ص 25 - 28؛ شرح العرشيّة، ج 2، ص 189 - 190.

[8] شرح العرشيه، ج 2، ص 190 - 191؛ شرح الزيارة، ج 4، ص 29 - 30.

[9] مجموعة الرسائل الحکميّة، ص 110 - 111.

[10] شرح الزيارة الجامعة، ج 4، ص 29 - 30 مجموعة الرسائل الحکميّة، ص 310.