دوران تحصيل و رؤياهاي احسايي
روزي يکي از خويشاوندان شيخ احمد، نزد او از علم نحو نام برد و گفت: کسي که «نحو» نداند، به معرفت شعر راه نمي يابد. اين سخن، شوق آموختن را در وي برانگيخت. پدرش از عزم او آگاه شده، وي را به روستاي «قُرَين» در (يک فرسنگي زادگاهش) نزد يکي از خويشاوندان (به نام شيخ محمد بن شيخ محسن) فرستاد و احسايي، مقدمات ادبيات عرب را، از او فرا گرفت.
شيخ احمد، از رؤيايي در ايام تحصيل خود ياد مي کند که در آن، شخصي تفسير عميقي از دو آيه قرآن به او ارائه کرده بود:
«اين رؤيا، مرا از دنيا و آن درسي که مي خواندم، روي گردان ساخت. از زبان هيچ بزرگي که به مجلس او مي رفتم، نظير سخنان آن مرد را نشنيده بودم و از آن پس تنها تنم، در ميان مردم بود». [1] .
اين حالت، سرآغاز تحوّلي معنوي، در زندگي احسايي بود که رؤياهاي الهام بخش ديگري را در پي آورد! او يک سلسله از اين رؤياها را براي فرزندش، بازگو کرده است:
«پس از آن که به دلالت يکي از رؤياها، به عبادت و انديشه بسيار پرداخته است، پاسخ مسائل خود را در خواب از ائمه اطهار (ع) دريافت مي داشته و در بيداري به درستي و مطابقت آن پاسخ ها با احاديث پي مي برده است». [2] .
گزارش احسايي، جنبه هاي بارزي از مشرب او را نشان مي دهد که نوعي گرايش به «باطن شريعت» و تأکيد بر مرتبه «قدسي امام» است. همين گرايش، موجب برداشت ويژه او، نسبت به بعضي از مفاهيم ديني گرديده، وي حتي پاي استدلال را بست و بدون اقامه دليل، ادعاهاي خويش را نشر داد؛ چنان که در هنگام مباحث علمي، هرگاه بر آراي وي ايرادي وارد مي شد، مي گفت: «در طريق من مکاشفه و شهود است نه برهان و استدلال...». [3] .
بديهي است که چنين طرز تلقّي، خطرناک بوده و جايگاهي در ارائه نظريات علمي نخواهد داشت و چه بسا سر از شرک و کفر درآورد. به عنوان مثال، حکيم متألّه حاجي سبزواري در حواشي بحث «اصالت وجود» مي نويسد:
«از معاصران ما، برخي قواعد حکمت را قبول ندارند و به «اصالت وجود و ماهيت» قائل شدند و در بعضي از تأليفات آورده اند: «وجود»، منشأ کارهاي خير و «ماهيت»، منشأ کارهاي شر است و همه اين آثار، اصيل اند. پس منشأ صدور آن ها، به طريق اولي اصيل خواهد بود؛ در حالي که شرّ، عدم ملکه است و علّة العدم، عدم و ماهيت اعتباري را توليد مي کند».
علاّمه حسن زاده آملي در تعليقه بر اين سخن، آورده است:
«شيخ احمد احسايي که قائل به اصالت وجود و ماهيت است و قواعد فلسفي را معتبر نمي داند، بدون آن که متوجه باشد، در گرداب ثنويت افتاده است که قائل به يزدان و اهريمن هستند و سهمي از توحيد ندارند...». [4] .
پاورقي
[1] همان، ص 134 - 136.
[2] همان، ص 139 - 141.
[3] ر.ک: قصص العلماء، تنکابني، ص 35.
[4] ر.ک: شرح منظومه سبزواري، ج 2، ص 65.