بازگشت

بهر خدا کن به ظهورت شتاب






اي خجل از طلعت تو آفتاب

چند کني روي نهان در حجاب



غوث جهان مهدي صاحب زمان

فيض خدا عالِم علم کتاب



اي تو اميد همه مستضعفان

اي تو پناه همه ازشيخ و شاب



خليفة اللهي وعين کمال

مبّين حکمت وفصل الخطاب



پيش جلال تو جلال عقول

کم بود از ذرّه بر آفتاب



بحر محيطي تو و ما قطره ايم

آب حياتي تو و ما ها سراب



ما همه فرعيم و تو اصل اصيل

ما همه قشريم وتو لُب لُباب



گيرد اگر خصم بد اختر زمين

هست به ميدان تو کم از ذُباب



کي رسد آن دور طلائي که تو

زعدل و انصاف کني فتح باب



آه از اين غيبت طولانيت

و اين همه رنج والم بي حساب



کي شب هجران تو گردد سحر

کي فتد از آن رخ زيبا نقاب



پر شده عالم ز فساد و فتن

گشته ز آشوب و ز طغيان خراب



از ستم خيل اَبَر ظالمان

خلق گرفتار فساد وعذاب



شرع پيمبر شده متروک و نيست

گردش احوال بوفق صواب



دين خدا بين که محرف شده

عرضه به مردم بنما دين ناب



کار بشر مي نرود بر نظام

تا ننهي پاي تو اندر رکاب



حال ضعيفان ستمديده بين

بهر خدا کن به ظهورت شتاب



اي سر خوبان و نکويان همه

اي خلف حضرت ختمي مآب



(لطفي صافي) بلقائي نما

مفتخر و روزبه و کامياب



از خطر وهول قيامت دهيد

برگ نجاتش ز عقاب و عتاب



«لطف الله صافي»