بازگشت

سوخت ز سوز ساز تو مفتقر نوال تو






صورت شاهد ازل جلوه گراز جمال تو

معني حسن لم يزل در خور خط و خال تو



جام جهان نماي جم ساغر درد نوش تو

طلعت ليلي قِدَم آينه مثال تو



کوکب درّي فلک شمع در سراي تو

سرمه ديده ملک خاک ره نعال تو



عرصه فرش ساحت گوشه نشين گداي تو

قبّه عرش حلقه منطقه جلال تو



دفتر علم و معرفت نسخه حکمت و ادب

نقطه مهملي است در دائره کمال تو



ماه دو هفته بنده حسن يگانه روي تو

پير خرد بمعرفت کودک خردسال تو



رفرف عقل پير اگر از سرسدره بگذرد

باز نمي رسد باوّل قدم خيال تو



نخله طور اگر گهي دم زند انا اللّهي

داد سماع مي دهد مطرب خوش مقال تو



گلشن جان نمي دهد چون تو گلي دگر نشان

خلد جنان نپرورد سرو باعتدال تو



خضر اگر چه زندگي ز آب حيات يافته

باز کند دوندگي در طلب زلال تو



اي بفداي ناز تو وان دل دلنواز تو

سوخت ز سوز ساز تو مفتقر نوال تو



«کمپاني»