بازگشت

خوبان همه در معني اسم و تو مسمائي






اي شاهد عالم سوز در حسن و دلارائي

وي شمع جهان افروز در جلوه و زيبائي



حسن تو تجلّي کرد در طور دل عشّاق

چون سينه سينا شد هر سرّ سويدائي



عشق رخ تو آتش در خرمن هستي زد

شد هر شررش شوري در هر سر وسودائي



مرغان چمن هر يک در نغمه بياد تو

بلبل بغزلخواني طوطي بشکر خائي



ما سوخته هجريم افروخته هجريم

آموخته هجريم با صبر و شکيبائي



دلداده روي تو آشفته موي تو

سرگشته کوي تو چون واله و شيدائي



اي خاک درت برتر ز آئينه اسکندر

اقليم ملاحت را امروزه تو دارائي



اي سرو قدت رعنا اندر چمن خوبي

خوبان همه در معني اسم و تو مسمّائي



از مفتقر دلريش کاري نرود از پيش

جز آنکه بلطف خويش اين عقده تو بگشائي



«کمپاني»