نظريه اخلاقي دولت (هگل)
هگل بر آن بود که سرنوشت آدميان در آينده قابل پيش بيني، زيستن و رشد در درون دولت ها است. داشتن دولت و زيستن در آن، براي اکثريت آدميان در جوامع پيشرفته، ضروري است. انسان ها نه تنها اجتماعي؛ بلکه دولت مند و سياسي نيز هستند. وجود دولت تصادفي نيست؛ بلکه دولت اوج فرآيند تاريخي درازي است که از عصر يونانيان آغاز شده است.
هگل در نظريه تاريخ خود نشان مي دهد که عصر حاضر به تدريج از درون مراحل پيشين رشد فرهنگ بشري پديد آمده است. به نظر او شعور (آگاهي) از مرحله اي به مرحله ديگر تکامل پيدا مي کند و هر مرحله ضمن حفظ يافته هاي پيشين، به سطح بالاتري انتقال مي دهد. اين سير تا کسب معرفت مطلق ادامه مي يابد.
به همين دليل، از نظر هگل، تاريخ جهان از جهتي، چيزي جز تاريخ پيشرفت مداوم آگاهي از آزادي نيست؛ زيرا پيشرفت آگاهي با پيشرفت مرحله به مرحله تکامل جامعه بشري همراه و همزاد است. در رابطه با بحث هاي هگل، مي توان به مؤلفه هاي ذيل اشاره کرد:
روح يا ذهن
«روح» اصلي متافيزيکي است که تاريخ انسان و آگاهي انسان را به يکديگر ربط مي دهد و به معناي غير ديني، همان ذهن جمعي بشريت است. دولت در انديشه هگل جزئي از پويش تکاملي روح است و بدين سان، معنا و اهميتي سخت ارزش گذارانه و نيز تاريخي دارد. به زبان هگل: «دولت اراده الهي است؛ يعني اينکه روح حاضر در روي زمين است که خود را معلوم مي کند». [1] اين ذهن کلّي حالّ و مندرج در جهان است و در اذهان فردي، از وجود خود، در جهان و رشد و تکامل خويش در طي تاريخ، آگاه مي شود. بدين معنا فيلسوف خود مثال و مصداقي از خود آگاهي اين ذهن کلّي است....
آزادي و دولت
به گفته هگل، روح در اجتماعات [مرکّب از] اذهان متناهي عقلاني متحقّق مي شود. دولت، والاترين نوع اجتماعي است که در آن روح متحقّق مي گردد و روح ضرورتاً متحقّق مي شود. روح ذاتاً آزاد است. از آنجا که انسان به عنوان موجودي عاقل و خودآگاه، قادر به انتخاب آگاهانه است؛ بنابراين آزادي را داراي والاترين ارزش مي داند و او اين آزادي را، تنها در دولت مي تواند به دست آورد. انسان ها تنها به عنوان اعضاي اجتماع و موجودات متعلّق به نظمي اخلاقي و سياسي، توانايي تصوّر آزادي و آرزوي آن را به دست مي آورند. انسان ها به وسيله فعاليت هاي خود، محيط اجتماعي خويش را ايجاد مي کنند و در فرآيند اين کار، خود را متحوّل ساخته، موجوداتي عاقل و هدفمند مي شوند... [2] .
دولت اخلاقي
هگل دولت را به سه معنا به کار مي برد که در واقع سه وجه از يک حقيقت واحد؛ اما داراي مراتب متفاوت است. اين سه معنا عبارت است از:
1. دولت بيروني (مجموعه منظمي از قوانين...)؛
2. دولت سياسي (دولت بر حسب نهادهاي خاص حکومتي)؛
3. دولت اخلاقي (معناي کامل و فراگير مورد نظر هگل).
مفهوم دولت اخلاقي، کامل ترين معناي دولت، در بر دارنده دو وجه ديگر و در ضمن مرتبه اي عالي تر است. در اين دولت، انسان به اوج تکامل تاريخي صعود مي کند. «دولت اخلاقي»؛ يعني، هنگامي که شهروندان معناي اخلاقي نهادها و ساختار دولت را به درستي درک مي کنند. آنجا که انسان در دولت به آزادي و آگاهي از آزادي مي رسد، در چنين معنايي از دولت است. [3] .
دولت اخلاقي، خلاصه فرآيندي اجتماعي است که در آن جوهر آگاهي و اراده فردي در نهادها عينيت مي يابد. هگل دولت را در اين مرحله «فعليت انديشه اخلاقي» مي خواند. در اين مرحله است که آزادي واقعي به دست مي آيد و موضوعات اراده فردي با موضوعات عقل منطبق مي شود. بدين معنا سنّت ها و قواعد نه تنها در درون ساختارهاي نهادي وجود دارند؛ بلکه همچنين به وسيله شهروندان، خود آگاهانه اراده مي شوند. زندگي اخلاقي وجه عملي رفتار انسان است و در آن قواعد اجتماعي در فرد دروني مي شوند. نهادهاي دولت اخلاقي متضمن غايتي اجتماعي هستند که جوهر اراده شهروندان را تشکيل مي دهد. معيار ارزيابي نهادها نيز وجود يا فقدان همين غايت اجتماعي يا عنصر تشکيل دهنده اراده آدمي در آنها است. چهارچوب منضبط اين نهادها مبتني بر آرمان آزادي و خودسازي است. [4] .
هگل اصطلاحاتي چون «دولت کامل»، «دولت مدرن» و «دولت عقلاني» را براي «دولت اخلاقي» به کار برده است. وي دولت در مفهوم اخلاقي و عقلاني را، عالي ترين تجلّي گاه عقل و آزادي خود آگاه دانسته است؛ اما همه دولت ها را مصداق کامل اين مفهوم ندانسته است.
تعريف و جمع بندي
اندرو وينست در جمع بندي آرا و انديشه هاي هگل در مورد دولت اخلاقي، آن را چنين تعريف مي کند:
«در نظريه اخلاقي دولت، قدرت عمومي در شيوه تلقّي و عمل شهروندان، گروه ها و نهادهاي دولت [سلطنتي مشروطه] نهفته است که معطوف به تأمين حداکثر کمال و رشد اخلاقي و آزادي شهروندان است. قدرت عمومي در واقع در وحدت گرايش هاي ادراکي فرد و غايات قواعد و نهادها نهفته است». [5] .
با وجود اين تفاسير، نظريه «دولت اخلاقي» هگل، مبهم، نارسا و شايد برگرفته از انديشه دولت - شهرهاي يونان و انديشه هاي افلاطون و ارسطو باشد. آنچه که از چهارچوب نظري وي، قابل استفاده است، تلاش دولت براي رشد و تکامل اخلاقي مردم و جامعه و دربر گرفتن تمامي شهروندان و نهادها براي رسيدن به غايات اخلاقي است. اين چهارچوب تئوريکي به ما کمک مي کند که بتوانيم به ترسيم دولتي بپردازيم که کارويژه اصلي آن هدايت و راهبري مردم و جامعه به سوي کمال و تعالي و سوق دادن آنان به غايات اخلاقي است. علاوه بر اين جريان اخلاق و آزادي به وسيله دولت نيز مورد توجّه است.
هگل مي گويد: «دولت جزئي از پويش تکامل روح است و خود اهميتي ارزش گذارانه و تاريخي دارد»؛ در حالي که دولت چنين تکاملي را شاهد نبوده و تنها ابزاري براي زندگي بهتر و راحت تر است. اصولاً ديدگاه وي در اينکه دولت والاترين نوع اجتماعي است که در آن روح متحقّق مي گردد، کاملاً خيالي و ذهني است و شاهدي بر اثبات آن وجود ندارد.
متأسفانه در بررسي دولت اخلاقي هگل، تا حدودي به ديدگاه اومانيستي و سکولاريستي او پي مي بريم و حتي اخلاق براي او، اخلاق عرفي است. در اين حالت، اخلاق امري نسبي مي شود و نمي توان معيار خاصي براي آن در نظر گرفت. در واقع اخلاق تعهّدي بين فرد و جامعه است و هيچ جنبه وحياني ندارد؛ چيزي که مورد قبول دين اسلام نيست و اخلاق امري فراتر از جامعه و فرد و رابطه اي سالم بين شخص با خدا، با خود، با جامعه و حتي طبيعت است.
براي هگل دولت اخلاقي، در نهادهاي دولت سلطنتي مشروطه، معنا دارد؛ در حالي که وي مشخص نمي کند چه رابطه اي بين تأمين کمال و رشد اخلاقي و آزادي با دولت سلطنتي مشروطه وجود دارد؟ و اصولاً در کجا و چگونه ثابت شده که دولت سلطنتي مشروطه مي تواند حداکثر کمال و رشد اخلاقي و آزادي شهروندان را تأمين کند!! سابقه اين دولت ها چيزي جز استبداد، ظلم و فساد نيست. گفتني است که ما در اين مقام در صدد نقد و بررسي آراي کانت و هگل نيستيم و تنها از چهارچوب نظري آنان در مورد کليات دولت اخلاقي استفاده مي کنيم.
پاورقي
[1] ر.ک: اندرو وينسنت، پيشين، ص 184 و 185؛ کمال پولادي، پيشين، ص 144.
[2] ر.ک: جان پلامناتز، شرح و نقدي بر فلسفه اجتماعي و سياسي هگل، (تهران: نشر ني، 1367)، ص 165 و 167.
[3] کمال پولادي، پيشين، ص 160 و 161.
[4] اندرو وينسنت، پيشين، ص 211 و 212.
[5] همان، ص 319.