بازگشت

پيوند اخلاق و تربيت با سياست (دولت)


در فصل پيشين، پيوند ميان سياست و دولت مورد پژوهش قرار گرفت و بر ارتباط ناگسستني آن دو و جايگاه اساسي دولت در سياست تأکيد شد. در اين گفتار، ابتدا ارتباط اخلاق و سياست مورد بررسي قرار مي گيرد و از اين طريق، جايگاه والاي اخلاق در سياست (و دولت) آشکار مي شود.

اخلاق، مجموعه ملکات نفساني و صفات و خصايص روحي است که انسان را به سمت تعالي و سعادت هدايت مي کند و در تعريف آن آمده است: «اخلاق عبارت است از يک سلسله صفات نفساني يا حالتي که در نفس و روح انسان رسوخ داشته و منشأ صدور اعمال نيک يا اعمال بد باشد». اخلاق مکتبي نيز «به ويژگي ها و خصوصيات اخلاقي که از مکتب و مشربي خاص (بشري يا الهي) گرفته شده، اطلاق مي گردد؛ مانند اخلاق اسلامي، مسيحي، بودايي و... و يا اخلاق مکتب لذت گرايي و مانند آن». [1] سياست نيز غالباً به شکل توصيفي براي اشاره به هر جنبه اي از امور حکومتي و زندگي سياسي در کلّ و نيز علم و هنر حکومت کردن به کار مي رود.

تأکيد بر ارتباط و پيوند اخلاق و سياست، پيشينه اي ديرين در فراخناي زندگي بشري دارد. سقراط حکيم معتقد بود: دانش سياسي بايد مقدّم بر هر چيز، مردم را با وظايف اخلاقي خود آشنا سازد. افلاطون سياست را جزئي از اخلاقيات مي دانست. از نظر ارسطو - که علم سياست را ارباب علوم مي دانست - هدف دولت، عملي کردن «زندگي خوب» است. ارسطو اخلاق را به عنوان مدخلي بر سياست مي شناسد و غايت آن را خير انسان تلقي مي کند.

در سراسر سده هاي ميانه در اروپا، دين و الهيات بر مطالعه سياست مسلّط بود. پس از اين دوره، متفکّران مکتب ايده آليستي نظريه سياسي جديد - مانند روسو، کانت و هگل - دولت را نهادي اخلاقي مي دانستند که از رشد اخلاقي انسان ها جدايي ناپذير است. در جهان اسلام نيز، ابو نصر فارابي، اخلاق و سياست را يکسان و جزء حکمت عمليه يا فلسفه عملي مي دانست. اغلب فيلسوفان جهان اسلام نيز اخلاق و سياست را جدايي ناپذير مي دانستند. [2] .

سياست و اخلاق، دو عنصر ضروري و جدايي ناپذير زندگي جمعي است و اخلاق اگر چه يک امر فردي است؛ ولي وقتي رفتار فرد در گروه هاي سازمان يافته سياسي - اجتماعي مطرح مي شود، آثار و تبعات آن بسيار گسترده است.

از ديدگاه يکي از نويسندگان: تربيت و سياست نيز در ارتباط با يکديگر و تکميل کننده همديگر هستند. تربيت زمينه ساز سياست است و سياست، گسترنده تربيت. هدايت نيز داراي اين دو رکن است: «تربيت»، دادن خط به انسان و «سياست»، نظارت بر حرکت انسان در خط است. اسلام به منظور تصحيح حيات فردي به امر تربيت و به منظور تصحيح حيات اجتماعي، به امر سياست مي پردازد. بنابراين در نظام اسلامي، تربيت (رهبري و اداره فرد) و سياست (رهبري و اداره اجتماع) دوشادوش هم حرکت مي کنند براي اداي رسالت بزرگ. تأثير متقابل تربيت و سياست در يکديگر، هنگامي مثبت است که تربيت و سياست هماهنگ باشند. در غير اين صورت هر يک آثار ديگري را خنثي خواهد ساخت... امر تربيت و سياست انسان ها بر عهده قرآن و امام (حجت الهي) است. [3] .

غايت سياست در اسلام، سوق دادن جامعه به سمت کمال و سعادت واقعي و ابدي است و از همين منظر، سياست با اخلاق داراي هدف واحد و مشترکي مي شوند؛ چون هدف اخلاق نيز تربيت نفوس و رهنموني آنان به کمال و تعالي انساني است. در اسلام، خدا هم مبنا و هم غايت فضايل اخلاقي است و همه مفاهيم عمده زندگي سياسي - اجتماعي انسان (حق، عدالت، صلح، عفّت، تقوا، معنويت، درستي، راستي و...) در مسير او معنا پيدا مي کند. بر اين اساس مهم ترين هدف و حکمت بعثت نبي اکرم صلي الله عليه وآله، تکميل و تنظيم فضيلت هاي اخلاقي است: «إنّما بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق». [4] .

آن حضرت زماني که اولين دولت اسلامي را در مدينه تشکيل مي دهد، سمت و سوي برنامه هاي اجرايي، اقتصادي، سياسي و اجتماعي را، در جهت «اخلاق» و «پرورش مکارم اخلاقي» قرار مي دهد. چنان که مي فرمود: «بر شما اخلاق ستوده لازم است؛ همانا خداوند مرا بدان ها مبعوث فرمود». [5] .

از اينجا بحث «سياست فاضله» يا «سياست اخلاقي» در اسلام مطرح مي شود؛ يعني، سياست از معناي عاميانه و سودانگارانه، به مفهوم درست و غايت گرايانه (انساني) سوق داده مي شود. در فرهنگ معين آمده است: «سياست فاضله، سياستي است که موجب تکميل اخلاق و سعادت انسان ها مي شود». از ديدگاه امام خميني:

«سياست، به معناي اينکه جامعه را راه ببرد و هدايت کند به آنجايي که صلاح جامعه و صلاح افراد است. اين در روايت ما، براي نبي اکرم صلي الله عليه وآله با لفظ سياست ثابت شده است. در آن روايت هم هست که پيامبر اکرم مبعوث شد که سياست امت را متکفّل باشد». [6] .

آيت اللَّه مکارم شيرازي مي نويسد:

«سياست مديريتي است که حاکم بر زندگي دسته جمعي و گروهي انسان است. اگر اين مديريت، جهت گيري اش به سوي قرب الهي و تربيت نفوس انساني باشد، سياست اسلامي مي شود». [7] .

در واقع مي توان «اخلاق» را در «سياست فاضله» متبلور نمود و به کمک آن، راهبردهاي مناسبي براي رسيدن انسان ها به کمال و سعادت واقعي، تثبيت مکارم اخلاقي و رفع رذايل و موانع کمال و هدايت اتخاذ کرد. اخلاق در اسلام بدان جهت اهميت دارد که با ايمان به خدا و وحي، معنا مي يابد و در تمامي ابعاد و زواياي زندگي انساني - سياست، اجتماع، فرهنگ، اقتصاد و... - جاري و ساري است. معيار فضيلت اخلاقي نيز، تقرّب به خدا و نفي هر گونه انگيزه مادي و معنوي در افعال، کردار و نيات انسان است. از طرفي قدرت و حاکميت اصلي نيز از آن خداست و منشأ قدرت سياسي و اقتدار او است و همه قدرت ها بايد در سلسله مراتب ولايت و حاکميت او روي زمين پديد آيد. [8] قدرت و ولايت پيامبرصلي الله عليه وآله و امامان معصوم عليهم السلام در اين راستا قرار مي گيرد. يکي از انديشوراني که به سياست فاضله توجه وافري نشان داده و آن را به معناي سياست امامت گرفته است، خواجه نصير الدين طوسي است. وي در ميان انواع سياست ها مي نويسد:

«يکي سياست فاضله باشد که آن را امامت خوانند و غرض از آن، تکميل خلق بود و لازمش، نيل سعادت». [9] .

وي پيش تر نوشته بود:

«اگر اين تدبير بر وفق وجوب و قاعده حکمت اتفاق افتد و مؤدّي بود به کمالي که در نوع و اشخاص به قوّت است، آن را سياست الهي خوانند». [10] .

اين سياست الهي (براي سوق دادن انسان به کمال)، در سياست امامت، متبلور است و آن هم بر اساس روايت پيامبرصلي الله عليه وآله، براي پرورش و تتميم مکارم اخلاقي است (انّي بعثت لاُتمّم مکارم الاخلاق).

بر اين اساس با اتخاذ سياست فاضله (امامت) - که کار ويژه آن شيوع خيرات عامه است - و جاري ساختن آنها در جامعه، زمينه تخلّق افراد به انواع کمالات نظري و عملي فراهم مي شود. استحقاق يک دولت نيز در رهبري جامعه، در رفتن به سوي کمالات و نيل به سعادت است. امام با اعمال سياست خود (سياست فاضله و الهي)، جامعه را از حالت نسبي خارج کرده و به سوي ايجاد هر چه بيشتر و کامل تر فضايل و نمود دادن آنها در حيات جمعي و تحقّق آنها در تمامي اعمال و رفتار نهاد رياست و سلسله مراتب آن، سوق مي دهد. [11] شخص سياست مدار (سائس) و راهبر انسان ها به کمال و تعالي اخلاقي، «امام» ناميده مي شود که مويد به عنايت الهي است:

«در تقدير احکام به شخصي احتياج افتد که به تأييدي الهي ممتاز بود از ديگران تا او را تکميل ايشان ميسّر شود و آن شخص را در عبارت قدما «ملک علي الاطلاق» گفته اند... و در عبارت محدّثان او را «امام» و فعل او را «امامت»؛ و افلاطون او را «مدبّر عالم» خواند و ارسطو «انسان مدني»؛ يعني، انساني که قوام تمدّن به وجود او و امثال او صورت بندد...». [12] .

اين امام و رهبر در دوران صدر اسلام خود پيامبرصلي الله عليه وآله و امير مؤمنان علي عليه السلام و فرزندان معصوم او بودند و در حال حاضر و در آينده (به خصوص براي تحقّق جامعه آرماني موعود) حضرت مهدي(عج) است. او نايب خدا، خليفة اللَّه، امام عادل و معصوم از گناه و خطا و پرهيزکار و انسان کامل است و چنين شخصي مي تواند جامعه را با تأييدات الهي، به سوي کمال و خيرات سوق دهد:

«سائس اوّل (امام) تمسّک به عدالت کند و رعيت را به جاي اصدقا دارد و مدينه را از خيرات عامه مملوّ کند و خويشتن را مالک شهوت دارد». [13] .


پاورقي

[1] ر.ک: رضا رمضاني، اخلاق و عرفان، (قم: مرکز مديريت حوزه علميه قم، 1383)، ص3 و 7.

[2] ر.ک: عبدالرحمان عالم، بنيادهاي علم سياست، ص 74؛ علي اصغر کاظمي، هفت ستون سياست، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1379)، ص 292.

[3] ر. ک: محمّدرضا حکيمي، خورشيد مغرب، (تهران: دليل ما، 1382)، ص218 و 219.

[4] حسين نوري، مستدرک الوسائل، ج 11، ص 187، ح 12701؛ محمدباقر مجلسي، ج 68، ص 273.

[5] «عليکم بمکارم الاخلاق فانّ اللَّه عزّوجل بعثني بها»: محمد بن حسن حرّ عاملي، وسائل الشيعه، ج 2، ص 13، ح 1328؛ محمد بن حسن طوسي، امالي، ص 477، ح 1043.

[6] روح اللَّه، [امام] خميني، صحيفه نور، (تهران: مرکز مدارک فرهنگ انقلاب اسلامي، 1361)، ج 13، ص216.

[7] محمدمهدي باباپور، سياست و حکومت در نهج البلاغه، (قم: تهذيب، 2379)، ص 16.

[8] ر.ک: علي اصغر ناظمي، اخلاق و سياست، (تهران: قومس، 1376)، ص 162 و 164.

[9] خواجه نصير الدين طوسي، اخلاق ناصري، (تهران: انتشارات خوارزمي، 1373)، ص 300.

[10] همان، ص 252.

[11] ر.ک: مرتضي يوسفي راد، انديشه سياسي خواجه نصير الدين طوسي، (قم: بوستان کتاب، 1380)، ص 218 و 290.

[12] خواجه نصير الدين طوسي، پيشين، ص 253.

[13] همان، اخلاق ناصري، ص 301.