بازگشت

استفاده از منطق و قدرت


حضرت مهدي(عج) يک رهبر دور نگر و دور انديش است که نخست از حربه منطق بهره گيري کافي مي کند و آنجا که گفتار حق سود نبخشيد - که در مورد بسياري از زورگويان و جباران سودي هم نخواهد داد - دست به شمشير مي برد؛ يعني، متوسل به قدرت مي شود و ستمکاران را بر سر جاي خود مي نشاند...ترديدي نيست که براي اصلاح گروهي از مردم، جز اين راهي نيست. به تعبير ديگر: او تنها وظيفه اش روشنگري و ارائه راه نيست؛ بلکه وظيفه مهم ترش - علاوه بر اين - اجراي قوانين الهي و به ثمر رسيدن انقلاب تکاملي اسلام و رسانيدن به مقصد و ايصال به مطلوب است....او پس از قيام، نخست از طريق رهبري فکري و روشنگري در همه زمينه ها،اتمام حجّت مي کند، آن چنان که هر کسي کمترين آمادگي براي پذيرا شدن منطقي آيين حق داشته باشد، روشن (آگاه) شود و تنها کساني باقي بمانند که جز از طريق توسل به زور و خشونت اصلاح پذير نيستند. [1] .

در روايتي از فضيل بن زبير نقل شده است: زيد بن علي مي گفت: امام مورد انتظار از فرزندان امام حسين در ذريّه و در اعقاب آن حضرت، آن مظلوم که خدا مي فرمايد: «هر کسي مظلوم کشته شود، محققاً براي وليّ او تسلّطي هست [فرمود: وليّ او مردي است از ذريّه و از اعقاب آن حضرت. پس قرائت فرمود: «قرار داد آن را کلمه اي که در اعقابش باقي بماند»] پس نبايد زياده روي در کشتار کند» فرمود: تسلط او در حجّت و دليلش بر همه خلق خداست. به گونه اي حجّت را بر همه مردم تمام مي کند و کسي را بر او حجّتي نباشد» [2] .

پس مهم ترين شاخصه دولت مهدوي عليه السلام، تکيه بر برهان و بهره گيري از منطق گفت و گو و ارشاد است و جنگ و سخت گيري، در مراحل بعدي قيام قرار دارد و پس از آن نيز نيازي به سخت گيري و فشار نخواهد بود؛ چون مردم به کمال عقلي و اخلاقي دست مي يابند و از فتنه جويي و پرخاشگري دوري مي جويند.


پاورقي

[1] ر. ک: مکارم شيرازي، آيت اللَّه ناصر، حکومت جهاني مهدي، ص 285 و 286.

[2] «سمعت زيد بن علي يقول: المنتظر من ولد الحسين بن علي في ذريّة الحسين وفي عقب الحسين وهو المظلوم الّذي قال اللَّه تعالي ومن قتل مظلوماً فقد جعلنا لولّيه - قال: وليّه رجلٌ من ذريّته من عقبه ثم قرأ: وجعلها کلمة باقية في عقبه - سلطاناً فلايسرف في القتل. قال: سلطانه في حجّته علي جميع من خلق اللَّه حتي يکون له الحجة علي الناس ولايکون لاحد عليه حجّة»: محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج 51، ص 35؛ صادق احسان بخش، آثار الصادقين، ج 29، ص 349.